English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support. سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
Other Matches
this story is improbable این داستان راست نمینماید این داستان بعید بنظر میرسد
condequent منتج
lead in منتج
consequent منتج
followed منتج شدن
resulting منتج شدن
follows منتج شدن
illative منتج شونده
result منتج شدن
reflect منتج شدن به
accrue منتج گردیدن
resulted منتج شدن
reflecting منتج شدن به
reflects منتج شدن به
sequent منتج ناشی
follow منتج شدن
resultant حاصل منتج شونده
abrasion سایش منتج ازآلودگی
abrasions سایش منتج ازالودگی
wind up منتج به نتیجه شدن
eventuate منتج شدن نتیجه دادن
accrues منتج گردیدن تعلق گرفتن
illation نتیجه رسان منتج شونده
accruing منتج گردیدن تعلق گرفتن
deriving ناشی شدن از منتج کردن
derives ناشی شدن از منتج کردن
derive ناشی شدن از منتج کردن
standard مرسوم
vogueish مرسوم
voguish مرسوم
standards مرسوم
in fashion مرسوم
consuetudinary مرسوم
alamode مرسوم
habitude مرسوم
customary مرسوم
quite the thing مرسوم
introducing مرسوم کردن
to be in f. مرسوم بودن
usual عادی مرسوم
prevalent فائق مرسوم
introduced مرسوم کردن
orthodox مطابق مرسوم
vogue عادت مرسوم
introduce مرسوم کردن
introduces مرسوم کردن
outmode از مد افتادن غیر مرسوم
colloquialism جمله مرسوم درگفتگو
colloquialisms جمله مرسوم درگفتگو
conventional مرسوم مطابق ایین وقاعده
Dravidian architecture [معماری مرسوم در قسمت شبه قاره هند]
april fool شوخی هاو دروغهای مرسوم در این روز
excused بهانه
excuses بهانه
subterfuge بهانه
comeback بهانه
comebacks بهانه
peg بهانه
pretext بهانه
pretexts بهانه
excuse بهانه
put off بهانه
subterfuges بهانه
fiction بهانه
allegation بهانه
allegations بهانه
cover shame بهانه
plea بهانه
essoin بهانه
pleas بهانه
alibi بهانه
alibis بهانه
guize بهانه
excusing بهانه
pegs بهانه
fictions بهانه
concerted action عمل مرسوم عملی که عدهای برای انجام ان توافق کنند
masks لفافه بهانه
under the d. of به بهانه درلفافه
fetch بهانه طفره
to pretend an excuse بهانه کردن
to offer an excuse بهانه انگیختن
mask لفافه بهانه
fetched بهانه طفره
fetches بهانه طفره
pretence بهانه ادعا
pernickety بهانه گیر
pretences بهانه ادعا
pretenses بهانه ادعا
factitious بهانه کننده
persnickety بهانه گیر
pretense بهانه ادعا
pretexts بهانه اوردن
pretext بهانه اوردن
evasions بهانه حیله
evasion بهانه حیله
to gain time به بهانه گذراندن
feigner بهانه انگیز
finicky بهانه گیر
To find fault. بهانه گرفتن
To look for a pretext ( an excuse ). پی بهانه گشتن
alibis بهانه اوردن
To make excuses . To quibble. بهانه کردن
alibi بهانه اوردن
To trump uo an excuse. بهانه براشیدن
nitpicking بهانه گیری
under the mask of به بهانه در لفافه
under the plea of بعنوان به بهانه
under the pretence of illness به بهانه نا حوشی
dissemble وانمودکردن بهانه کردن
dissembling وانمودکردن بهانه کردن
dissembled وانمودکردن بهانه کردن
dissembles وانمودکردن بهانه کردن
he is ready at excuses برای بهانه انگیزی
purporst بهانه مفهوم شدن
excuseless بهانه برمدار نبخشیدنی
feignedly ازروی بهانه باتزویر
feigningly از روی بهانه یا تزویر
to a ignorance نادانی بهانه کردن
inexcusable بدون بهانه نبخشیدنی
High Church فرقهای که سخت پابند اداب ورسوم کلیسایی ومناجات وتسبیحات مرسوم درکلیساهستند
an implausible excuse بهانه یا عذر غیر موجه
A fusspot. آدم بهانه گیر (ایرادی )
under the guize of بعنوان به بهانه درهیئت درزی
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb> ییله جو را بهانه بسیار است .
to pretend an excuse عذر برانگیختن بهانه انگیختن
picked quarrel نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
There is no fault to find with my work. بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
have a bone to pick بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
essoin بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
to have a bone to pick بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
bourgeois <adj.> از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
chess board rug قالی با طرح خانه شطرنجی که بیشتر در قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی مرسوم بوده و از نقوش ماهی و گل در ذوزنقه ها استفاده شده است
story داستان
anecdotage داستان
conte داستان
tale داستان
apologue داستان
fable داستان
novella داستان
fables داستان
tales داستان
marchen داستان
thumbnail نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
thumbnails نمایش گرافیکی فریف یک تصویر, به عنوان یک روش سریع و مرسوم برای مشاهده محتوای گرافیک یا فایل PTP پیش از بازیابی
Lancet style [سبک گوتیکی اواخر قرن نوزده مرسوم به سبک نیزه ای]
fairy tale داستان جن و پری
fairy tales داستان جن و پری
underplot داستان فرعی
to invent stories داستان ساختن
to spin yarns داستان ساختن
fictionist داستان نویس
storybook کتاب داستان
storybook داستان نامه
novelet داستان کوتاه
in a narrative style بسبک داستان
hermitically هلوان داستان
heroes پهلوان داستان
make-up داستان ساختگی
novelette داستان کوتاه
short story داستان کوتاه
catastrophes عاقبت داستان
short stories داستان کوتاه
narrative داستان داستانسرایی
narratives داستان داستانسرایی
novel کتاب داستان
whodunnits داستان پلیسی
novels کتاب داستان
narration داستان داستانسرایی
whodunits داستان پلیسی
whodunit داستان پلیسی
narrators گوینده داستان
narrator گوینده داستان
storytellers داستان سرا
storyteller داستان سرا
flashback بازگوی داستان
novelettes داستان کوتاه
episode داستان فرعی
catastrophe عاقبت داستان
flashbacks بازگوی داستان
hero پهلوان داستان
conte داستان کوتاه
fiction داستان اختراع
decameron داستان نامه
fictions داستان اختراع
an interesting story داستان با مزه
an iliad of woes داستان بدبختبی
parable داستان اخلاقی
parables داستان اخلاقی
episodes داستان فرعی
epitasis حداعلای داستان
That's not so! داستان اینطوری نیست!
fairy tale داستان باور نکردنی
fictionalising داستان سرایی کردن
fairy tales داستان باور نکردنی
fictionalize داستان سرایی کردن
fictionalized بصورت داستان دراوردن
fictionalized داستان سرایی کردن
fictionalize بصورت داستان دراوردن
fictionalizes بصورت داستان دراوردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com