English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
scholastic agent شاگرد پیدا کن
Other Matches
trainee شاگرد
buttons شاگرد
schoolgirls شاگرد
schoolgirl شاگرد
votary شاگرد
mates شاگرد
mated شاگرد
mate شاگرد
shop boy شاگرد
trainees شاگرد
apprentices شاگرد
pupil شاگرد
errand boy شاگرد
follwer شاگرد
footboy شاگرد
disciples شاگرد
condisciple هم شاگرد
disciple شاگرد
apprentice شاگرد
pupils شاگرد
student شاگرد
famulus شاگرد
students شاگرد
boots شاگرد مهمانخانه
shop girl شاگرد دکان
counter jumper شاگرد دکان
driver's mate شاگرد راننده
shop boy شاگرد دکان
grummet شاگرد خانه
horseboy شاگرد مهتر
assistant driver شاگرد شوفر
cook's mate شاگرد اشپز
shop girl شاگرد پادو
boy خانه شاگرد
houseboys خانه شاگرد
houseboy خانه شاگرد
loblolly boy or man شاگرد جراح
boys خانه شاگرد
helper شاگرد قالیباف
students شاگرد اهل تحقیق
journey man شاگرد یا کارگر روزمزد
protege حمایت شده شاگرد
an idle pupil شاگرد بیکار یا تنبل
student شاگرد اهل تحقیق
boarder شاگرد شبانه روزی
student of law شاگرد دانشکده حقوق
boarders شاگرد شبانه روزی
assignments تکلیف درسی و مشق شاگرد
to be at the foot of any one پیرو یا شاگرد کسی بودن
coach and pupil method روش مربی و شاگرد دراموزش
pages خانه شاگرد پیشخدمتی کردن
paged خانه شاگرد پیشخدمتی کردن
page خانه شاگرد پیشخدمتی کردن
assignment تکلیف درسی و مشق شاگرد
truants شاگرد یا ادم طفره رو مکتب گریز
underclassman شاگرد سالهای اول و دوم دانشگاه
undergrad u te شاگرد درجه نگرفته شاگردپایین رتبه
truant شاگرد یا ادم طفره رو مکتب گریز
grader جاده صاف کن شاگرد مدرسه ابتدایی یامتوسطه
resident school مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
gentleman commoner شاگرد ممتازدانشگاه اکسفوردو کمبریج که شهریهای بیشترازشاگردان عادی میپردازد
knife boy خانه شاگردی که کارش پاک کردن کاردهای سفره است خانه شاگرد
axiomatical پیدا
prosilient پیدا
in a good light پیدا
visibility پیدا
phenomenally پیدا
a rare bird کم پیدا
apparent پیدا
visible پیدا
indiscernible able نا پیدا
phenomenal پیدا
to look up پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
finder پیدا کننده
detect پیدا کردن
open roof بام پیدا
detected پیدا کردن
detects پیدا کردن
gained پیدا کردن
gain پیدا کردن
raise its head پیدا شدن
detecting پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
spottable پیدا کردنی
pin point پیدا کردن
averaging پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
averaged پیدا کردن
turn up <idiom> پیدا شدن
average پیدا کردن
finds پیدا کردن
averages پیدا کردن
exposure پیدا شدن
exposures پیدا شدن
acquire پیدا کردن
find پیدا کردن
track پیدا کردن
tracked پیدا کردن
tracks پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
to search out پیدا کردن
gains پیدا کردن
trover چیز پیدا ده
demonetize تنزل پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
get at able یافتنی پیدا کردنی
escrow اجرایی پیدا میکند
trove چیز پیدا شده
he looks malice ازسیمای او پیدا است
luff لنگر پیدا کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
hade تمایل پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
prove opplicable مصداق پیدا کردن
pvogenous از چرک پیدا شده
new discovered تازه پیدا شده
liaises ارتباط پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to take a ply تمایل پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
stammered لکنت پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
qualify شایستگی پیدا کردن
to think out با فکر پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
dampen رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
converge تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
touts خریدار پیدا کردن
shield حفاظ پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
take to تمایل پیدا کردن به
converges تقارت پیدا کردن
converging تقارت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
self born پیدا شده در نفس انسان
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
shocked هول وهراس پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
respire امید تازه پیدا کردن
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
shocks هول وهراس پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
respiring امید تازه پیدا کردن
respires امید تازه پیدا کردن
prominently بطور پیدا یا اشکارا برجسته وار
unbalance بر هم زدن اختلال مشاعر پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com