English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (6 milliseconds)
English Persian
devisable شایسته تامل
Other Matches
ill a بی تامل
like a shot بی تامل
contemplation تامل
offhand بی تامل
straight away بی تامل
reflection تامل
hesitation تامل
advisement تامل
deliberately با تامل
indecision تامل
consideration توجه تامل
deliberation اندیشه تامل
considerations توجه تامل
hesitant تامل کننده
deliberations اندیشه تامل
wait a second تامل کنید
hesitating تامل کردن
unhesitatingly بی درنگ بی تامل
hesitates تامل کردن
hesitated تامل کردن
hesitate تامل کردن
hesitatingly از روی تامل
haltingly تامل کنان
action deferred تامل در عملیات
deliberative مبنی بر تامل و مشاوره
he hestate to say it درگفتن ان تامل میکند
headily بتندی بدون تامل
to make observations [about] [on] تامل کردن [در مورد] [به]
hurried هول هولکی بی تامل
to reflect [on] تامل کردن [درباره]
well a خردمندانه مقرون به تامل خردمند
critical وخیم انتقادی قابل تامل
action deferred تامل در به کار بردن جنگ افزار
practicable <adj.> شایسته
purposeful <adj.> شایسته
exact <adj.> شایسته
purposive <adj.> شایسته
suitable <adj.> شایسته
useful <adj.> شایسته
utilitarian [useful] <adj.> شایسته
proper شایسته
good شایسته
purpose-built <adj.> شایسته
practical <adj.> شایسته
proper <adj.> شایسته
real <adj.> شایسته
meritorious شایسته
true <adj.> شایسته
accurate [correct] <adj.> شایسته
appropriate [for an occasion] <adj.> شایسته
convenient <adj.> شایسته
functional <adj.> شایسته
correct <adj.> شایسته
qua شایسته
pertinent شایسته
fit شایسته
fittest شایسته
qualified شایسته
worthier شایسته
competent شایسته
worthiest شایسته
inept نا شایسته
worthy شایسته
meet شایسته
apropos شایسته
seemly شایسته
fits شایسته
meets شایسته
meet for a man شایسته است که
meritorious شایسته ترین
fits لایق شایسته
in due form بطرز شایسته
meetly بطور شایسته
pensionable شایسته بازنشستگی
derisible شایسته ریشخند
aright <adv.> بطور شایسته
correctly <adv.> بطور شایسته
ogr شایسته غول
ought not شایسته نیست
worthful شایسته مستحق
worshipful شایسته احترام
winnable شایسته پیروزی
adequate شایسته بودن
the ticket کار شایسته
quoteworthy شایسته ذکر
discreditable شایسته بی اعتباری
proper dress جامه شایسته
fittest لایق شایسته
christianlike شایسته مسیحیت
intrinsic مرتب شایسته
behoove شایسته بودن
as it deserves بطور شایسته
eligible شایسته انتخاب
rightfully <adv.> بطور شایسته
properly بطور شایسته
becoming شایسته درخور
befitting درخور شایسته
companionable شایسته رفاقت
suitable شایسته فراخور
to be proper for شایسته بودن
courtly شایسته دربار
courtliest شایسته دربار
courtlier شایسته دربار
conditioning شایسته سازی
behove شایسته بودن
devisable شایسته اندیشه
properly <adv.> بطور شایسته
fitly بطور شایسته
rightly <adv.> بطور شایسته
fit لایق شایسته
justly <adv.> بطور شایسته
apt مناسب شایسته
beseem شایسته بودن
by fits and starts شایسته لایق
duly <adv.> بطور شایسته
gentlemanlike شایسته مرد نجیب
suitably بطور مناسب یا شایسته
fit to work شایسته یاقابل کارکردن
humance انسانی شایسته بشریت
servile شایسته نوکران چاپلوس
worthy to become a king شایسته شاه شدن
workmanlike شایسته کارگر خوب
nameable شایسته نام بردن
worthily بطور شایسته و در خور
ineligible نا شایسته برای انتخاب
righting شایسته خوب ذیحق
righted شایسته خوب ذیحق
right شایسته خوب ذیحق
competent شایسته دارای سر رشته
it does not befit me to شایسته من نیست که مرانشاید که
oughtn't نبایستی شایسته نیست
qualified for work شایسته یاقابل کارکردن
sufficient شایسته صلاحیت دار
best شایسته ترین پیشترین
workmanly شایسته کارگر خوب
condition شرط نمودن شایسته کردن
give someone their due <idiom> دادن اعتبار به شخص شایسته
palmary شایسته ستایش و تقدیر برجسته
quotable شایسته نقل قول کردن
hellishness خویی که شایسته دوزخ باشد
he is unworthy of his position شایسته مقام خود نیست
to put out of court شایسته مطرح کردن ندانستن
gentlewomanlike شایسته بانوان نجیب ومحترم
merits شایسته بودن استحقاق داشتن
merit شایسته بودن استحقاق داشتن
meriting شایسته بودن استحقاق داشتن
merited شایسته بودن استحقاق داشتن
disqualify سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
affimable شایسته انکه بطورقطع گفته شود
disqualifies سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualified سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
disqualifying سلب صلاحیت کردن از شایسته ندانستن
picturesquely چنانکه شایسته عکس برداری یانقاشی باشد
adorably چنانکه شایسته ستایش باشد بطور ستوده
constructive school credit بورس تحصیلی برای پرسنل شایسته نظامی
it was beneath my notice شایسته اینکه اعتنایی بان کنم نبود
The ceremony concluded with the recital of an apropos poem. مراسم با تلاوت شعر شایسته به پایان رسید.
academically چنانچه شایسته انجمن دانش یا فرهنگستانی باشد ادیبانه
head-hunting <idiom> جستجو کردن برای یافتن شخصی شایسته ولایق
pontifically چنانکه شایسته اسقفان باشد با جامه یا ایین اسقفی
ablest پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
able پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
abler پسوندی برای ساختن صفت به معنی دارای قدرت شایسته
honourable mentions امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
honourable mention امتیاز یانشان شایستگی که بکسانی داده میشود که شایسته جایزنبوده اند
reflect تامل کردن منعکس کردن
reflecting تامل کردن منعکس کردن
reflects تامل کردن منعکس کردن
to make a pause درنگ کردن تامل کردن
conditioning اصلاح مشخصههای اطلاعات در یک خط انتقال صدا ازطریق تصحیح خصوصیات فازدامنه تقویت کنندههای خط شایسته سازی
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
boggle رم کردن تامل کردن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
christly شایسته مسیح مربوط به مسیح
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com