Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
extrovert
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
extroverts
شخصی که تمام عقایدو افکارش متوجه بیرون ازخودش است
Other Matches
introverts
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
out
در بیرون تمام
out-
در بیرون تمام
outed
در بیرون تمام
luggable
کامپیوتر شخصی قابل حمل که باتری اش معمولا تمام نمیشود.
zero in on
<idiom>
تمام توجه شخصی را جلب کردن(میخ کسی شدن)
to turn out
بیرون دادن بیرون کردن سوی بیرون برگرداندن بیرون اوردن امدن
He hasnt a mind of his own.
ازخودش رأیی ندارد (بی اراده)
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
to strain at a gnat
ازدروازه بیرون نرفتن وازچشم سوزن بیرون رفتن
witjout
بی بدون بیرون بیرون از درخارج فاهرا
beta software
نرم افزاری که هنوز تمام آزمایش ها رویش تمام نشده و ممکن است هنوز مشکل داشته باشد
terminates
تمام شدن تمام کردن
terminated
تمام شدن تمام کردن
terminate
تمام شدن تمام کردن
extravasate
ازمجرای طبیعی بیرون رفتن ازمجرای خود بیرون انداختن بداخل بافت ریختن
ejecting
بیرون راندن بیرون انداختن
eject
بیرون راندن بیرون انداختن
ejects
بیرون راندن بیرون انداختن
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
ejected
بیرون راندن بیرون انداختن
extrusion
بیرون اندازی بیرون امدگی
on ones guard
متوجه
tenty
متوجه
regardful
متوجه
overhanging
متوجه
heedful
متوجه
advertent
متوجه
attentive
متوجه
theocentric
متوجه بخدا
presentient
قبلا متوجه
directs
متوجه ساختن
direct
متوجه ساختن
to waken
متوجه کردن
particular redemption
متوجه فقره
wistful
متوجه ارزومند
directed
متوجه ساختن
heliotropic
متوجه پرتوافتاب
tendentious
متمایل متوجه
lend
متوجه کردن
lend
متوجه شدن
Be carful .
متوجه باش
lends
متوجه کردن
finical
متوجه جزئیات
point
متوجه ساختن
see-through
متوجه شدن
see through
متوجه شدن
lends
متوجه شدن
He is attentive to his work .
متوجه کارش است
I am sorry, I don't understand.
متاسفم، من متوجه نمیشوم.
I see now . I got it now . I understand now.
حالافهمیدم ( متوجه شدم )
I am beginning to realize ( understand ) .
کم کم دارم متوجه می شوم
It has come to my notice that…
اخیرا"متوجه شده ام که ...
see the light
<idiom>
متوجه اشتباه شدن
It dawned on me.
بعدش من متوجه شدم.
point
به سمت متوجه کردن
Now I understand!
حالا متوجه شدم!
Oh, I see!
آه، الان متوجه شدم!
to point to something
به چیزی متوجه کردن
reentrant
متوجه بسمت داخل
self centered
متوجه نفس خود
to not be
[any]
the wiser
<idiom>
باز هم متوجه نشدن
earthbound
متوجه بسوی زمین
otherworldly
متوجه دنیای دیگر
acroscopic
متوجه به بالا صعودی
he aimed it at me
سخنش متوجه من بود
animadvert
اعتراض کردن متوجه شدن
Be carful of your health .
متوجه ( مواظب ) سلامتت باش
To bring something to someones notice . Make someone sit up and take notice .
کسی را متوجه چیزی کردن
diverted
متوجه کردن معطوف داشتن
divert
متوجه کردن معطوف داشتن
She is not mindful of her social position ( status ) .
متوجه موقعیت اجتماعی اش نیست
I am concentrating on my studies .
افکارم متوجه مطالعاتم است
falloff
متوجه بودن منحرف شدن
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی متوجه ما است
diverts
متوجه کردن معطوف داشتن
great dangers impend over us
خطرهای بزرگی متوجه ما هستند
It was only when she rang up
[called]
that I realized it.
تازه وقتی که او
[زن]
زنگ زد من متوجه شدم.
Upon reflection , I realized that …
دوباره که فکر کردم متوجه شدم که ...
to strike at any one
ضربت خود را متوجه کسی ساختن
It finally sunk in !
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to set one's affection
فکر یا میل خود را متوجه ساختن
to pull any one by the sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
At last the penny dropped!
<idiom>
آخرش متوجه شد که موضوع چه است!
[اصطلاح]
to pull any one's sleeve
کسیرا متوجه سخن خود کردن
boomeranging
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
intensive bombardment
بمبارانی که بیک نقطه متمرکزیل متوجه باشد
boomerangs
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomerang
عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
hansardize
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
feel out
<idiom>
صحبت یا انجام باشخص به صورتیکه متوجه بشوی که چه فکری میکند
How do I notice when the meat is off?
چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
blind side
سمتی که بازیگر متوجه ان نیست سمت خط تجمع نزدیک به خط مماس
off one's hands
بیرون از اختیار شخص بیرون از نظارت شخص
microwave hop
یک کانال رادیویی ریزموج میان انتن بشقابی که متوجه یکدیگر هستند
to p off an awkward situation
حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
adobe type manager
استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
raster
سیستم اسکن کردن تمام صفحه نمایش CRT تمام صفحه , پیش نمایش CRT با یک اشعه تصویر با حرکت افقی روی آن و حرکت به پایین در انتهای هر خط
sailed
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sail
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
sailings
سطح تختی که متوجه خورشید یا اجسام سماوی دیگر میباشد و به فضاپیمامتصل میشود
lap
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped
یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
beneficial occupancy
اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
common nuisance
منظور عملی است که باعث اضرار جامعه به طور کلی شود و تاثیر ان متوجه فرد خاص نباشد
full track
تمام شنی خودرو تمام شنی
panoramas
تمام نما اینه تمام نما
panorama
تمام نما اینه تمام نما
persona
شخصی
personae
شخصی
personal
شخصی
personas
شخصی
ones
شخصی
one
شخصی
personable
شخصی
civil
شخصی
civilian
شخصی
civilians
شخصی
informal
شخصی
private
شخصی
privates
شخصی
some one
شخصی
idols of the cave
اوهام شخصی
paraphernalia
اموال شخصی زن
by end
غرض شخصی
self-employed
کار شخصی
self employed
کار شخصی
individual foul
خطای شخصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
A private car.
اتوموبیل شخصی
very own
<adj.>
خصوصی
[شخصی]
whoso
هر شخصی که باشد
ea state in severalty
ملک شخصی
separate estate
اموال شخصی زن
personal effects
لوازم شخصی
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
whosoever
هر شخصی که باشد
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
personal property
مایملک شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
personalized form letter
فرم شخصی
personalty
اموال شخصی
personalty
دارایی شخصی
oomph
چاذبه شخصی
personal computer
کامپیوتر شخصی
private property
دارایی شخصی
personal income
درامد شخصی
personal remarks
انتقادات شخصی
proenomen
نام شخصی
personal action
دعوی شخصی
passanger car
اتومبیل شخصی
personal computing
محاسبات شخصی
personal constructs
سازههای شخصی
personal service
ابلاغ شخصی
personal influence
نفوذ شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
private motive
غرض شخصی
personal motive
غرض شخصی
personal interest
نفع شخصی
personal requirment
احتیاجات شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
personal right
حقوق شخصی
personal affairs
امور شخصی
personal saving
پس انداز شخصی
personal staff
ستاد شخصی
who
چه شخصی چه اشخاصی
personal service
خدمت شخصی
personal error
خطای شخصی
particular good
عین شخصی
self interest
غرض شخصی
self intrest
نفع شخصی
personal pronoun
ضمیر شخصی
backcourt foul
خطای شخصی
self will
اراده شخصی
informal observations
مشاهدات شخصی
somebody
یک شخص شخصی
self-interest
نفع شخصی
personal identity
هویت شخصی
personal property
اموال شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
idiograph
نشان شخصی
personal computers
کامپیوتر شخصی
self interest
نفع شخصی
personal identification number
شماره شناسایی شخصی
put in one's two cents
<idiom>
به شخصی نظریه دادن
toe the line
<idiom>
انجام وفایف شخصی
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
unbeknownst
خارج از معلومات شخصی
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com