Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
cry out for
<idiom>
شدیدا به چیزی احتیاج داشتن
Other Matches
lackvt
احتیاج داشتن
needing
نیازمندی در احتیاج داشتن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
needed
نیازمندی در احتیاج داشتن
need
نیازمندی در احتیاج داشتن
needed
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
needing
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
need
نیازمندی احتیاج لازم داشتن
put up
<idiom>
توسعه پول یا چیزی که احتیاج است
long for
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long-
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to have something at one's disposal
چیزی داشتن
to have something
چیزی داشتن
to look forward to something
انتظار چیزی را داشتن
to havealiking for anything
ذوق چیزی را داشتن
to have something in reserve
چیزی درچنته داشتن
to disagree
[or be in disagreement]
[on something/about something]
بر سر چیزی اختلاف داشتن
To be interested in ( keen on ) some thing .
به چیزی علاقه داشتن
To be used (accustomed) to something.
به چیزی عادت داشتن
to live through something
طاقت چیزی را داشتن
to have experience in something
آزمودگی در چیزی داشتن
look forward
انتظار چیزی را داشتن
to have an appetite for something
اشتها به چیزی داشتن
to believe in something
به چیزی اعتقاد داشتن
to take an i. in something
به چیزی دلبستگی داشتن
keep something at bay
<idiom>
[چیزی را دور نگاه داشتن]
To wish (long) for something.
آرزوی چیزی را کردن (داشتن )
up to someone to do something
<idiom>
مسئولیت مراقبت از چیزی را داشتن
To be biased (prejudiced).
درمورد چیزی تعصب داشتن
swear by
<idiom>
کاملا از چیزی اطمینان داشتن
have something up one's sleeve
<idiom>
چیزی سری نگه داشتن
to be into somebody
[something]
<idiom>
کسی
[چیزی]
را دوست داشتن
To have a fancy for something .
هوای چیزی را درسر داشتن
to believe in somebody
[something]
اطمینان داشتن به کسی
[چیزی]
grievously
شدیدا"
severely
شدیدا"
violently
شدیدا"
viorously
شدیدا"
strongly-
شدیدا
strongly
شدیدا
vigorously
شدیدا`
cellarage
حق انبارداری برای نگاه داشتن چیزی
to have a limit
[of up to something]
[تا]
به حد
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
to make of something
در باره چیزی نظر
[عقیده]
داشتن
to purpose something
هدف چیزی
[انجام کاری]
را داشتن
castigated
شدیدا~ انتقادکردن
set one's heart on
<idiom>
شدیدا خواستن
tan someone's hide
<idiom>
شدیدا زدن
castigating
شدیدا~ انتقادکردن
castigates
شدیدا~ انتقادکردن
castigate
شدیدا~ انتقادکردن
scarify
شدیدا انتقادکردن
critically wounded
شدیدا مجروح
nose around
[about]
<idiom>
چیزی را سری نگه داشتن کاوش کردن
bank on
<idiom>
اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
to have a maximum limit
[of something]
[به]
حداکثر
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
tar and feather
<idiom>
شدیدا تنببیه کردن
amain
باتمام فشار شدیدا
pick and choose
در سوا کردن چیزی دقت ووسواس زیاد داشتن
laniard
طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
throw the book at
<idiom>
شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
to strain at anything
در زیر فشارچیزی تقلاکردن زیاد در چیزی باریک شدن یاوسواس داشتن
planch
صفحهای از گل نسوزکه برای نگاه داشتن چیزی که دراتش گذاشته اندبکارمیرود
reckon
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckoned
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons
حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
needed
احتیاج
needing
احتیاج
penury
احتیاج
need
احتیاج
demand
احتیاج
need
احتیاج
necessity
احتیاج
want
احتیاج
necessitousness
احتیاج
lack
احتیاج
lacked
احتیاج
lacks
احتیاج
requirement
احتیاج
neediness
احتیاج
requisite
لازمه احتیاج
demand
نیاز احتیاج
overplus
بیش از احتیاج
requirement
تقاضا احتیاج
superimposed
مازاد بر احتیاج
demands
نیاز احتیاج
demanded
نیاز احتیاج
u. need
احتیاج مبرم
urgent need
احتیاج مبرم
redundant
مازاد بر احتیاج
call of nature
<idiom>
احتیاج به دستشویی داشتند
answering
جواب احتیاج را دادن
answers
جواب احتیاج را دادن
answered
جواب احتیاج را دادن
answer
جواب احتیاج را دادن
you're telling me
<idiom>
احتیاج نیست به من بگی
needle point to say
احتیاج بگفتن نیست
to be in great request
زیادمورد احتیاج بودن
i heed your help
به مساعدت شما احتیاج دارم
serves
رفع کردن براوردن احتیاج
nonverbal
بدون احتیاج باستفاده از زبان
featherbed
بیش ازمیزان احتیاج کارمندگرفتن
served
رفع کردن براوردن احتیاج
serve
رفع کردن براوردن احتیاج
to be in great request
مورد احتیاج زیاد بودن
urgency of need
حیاتی بودن احتیاج به اماد
no branch
شغلی که احتیاج به رسته تخصصی ندارد
turn one's back on
<idiom>
کمک نکردن به کسی که احتیاج دارد
spoin bank
محل نگهداری وسایل مازاد بر احتیاج
labour intensive industry
صنعتی که به نیروی انسانی زیادی احتیاج دارد
ten year device
وسیله ای که هر ده سال یک بار احتیاج به سرویس دارد
four freedoms
دین رهایی از احتیاج و بالاخره ازادی از ترس
cyclic item
اقلام پیوسته اقلامی که خیلی مورد احتیاج هستند
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
to keep up
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
to keep down
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
functionalism
عقیده بر اینکه شکل وساختمان بایستی منطبق با احتیاج باشد اعتقادباستفاده عملی از شغل وپیشه
satelloid
ماهوارهای که مدار گردش ان داخل اتمسفر سیارهای بوده و بنابراین احتیاج به تراست پیوسته یا متناوب دارد
differed
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides
اقامت داشتن مسکن داشتن
differs
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differing
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
reside
اقامت داشتن مسکن داشتن
mean
مقصود داشتن هدف داشتن
proffers
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffer
تقدیم داشتن عرضه داشتن
meanest
مقصود داشتن هدف داشتن
hoping
انتظار داشتن ارزو داشتن
hopes
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
انتظار داشتن ارزو داشتن
hope
انتظار داشتن ارزو داشتن
to have by heart
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
cost
قیمت داشتن ارزش داشتن
abhorred
بیم داشتن از ترس داشتن از
resided
اقامت داشتن مسکن داشتن
abhors
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
بیم داشتن از ترس داشتن از
meaner
مقصود داشتن هدف داشتن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
upkeep
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
fascism
نام حزبی است که موسولینی در فاصله دو جنگ عالمگیر در ایتالیا تاسیس کردو اصول عقاید و فلسفه ان رااز سیستمهای سیاسی مختلف اخذ و بر حسب احتیاج تحریف و تفسیر نمود
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
disrepair
احتیاج به تعمیر نیازمند تعمیر
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com