Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (21 milliseconds)
English
Persian
ennoble
شرافت دادن بلندکردن
ennobled
شرافت دادن بلندکردن
ennobles
شرافت دادن بلندکردن
ennobling
شرافت دادن بلندکردن
Other Matches
to get up
بلندکردن ترتیب دادن
particianship
شرافت
honor
شرافت
gentility
شرافت نجابت
respect oneself
شرافت نفس داشتن
self respect
شرافت نفس مناعت طبع
loved i nothonour more
اگر شرافت را بیشتر دوست نداشتم
To pawn ones life ( honour) .
زندگی ( شرافت ) خود را درگروی کاری گذاشتن
to respect oneself
رعایت شرافت نفس نمودن خودراباشرف ومحترم نگاهداشتن
heft
بلندکردن
rears
بلندکردن
rearing
بلندکردن
reared
بلندکردن
removing
بلندکردن
extolling
بلندکردن
removes
بلندکردن
remove
بلندکردن
rear
بلندکردن
extol
بلندکردن
loft
بلندکردن
lofts
بلندکردن
pickup
بلندکردن
extols
بلندکردن
extolled
بلندکردن
to kick up dust
خاک بلندکردن
enhance
زیادکردن بلندکردن
enhanced
زیادکردن بلندکردن
enhances
زیادکردن بلندکردن
enhancing
زیادکردن بلندکردن
louden
صدا را بلندکردن
to raise a dust
گردوخاک بلندکردن
shoot up
<idiom>
ناگهانی بلندکردن
he wants stirring up
برای بلندکردن بایدسیخش زد
lifted
یک وهله بلندکردن بار
lift
یک وهله بلندکردن بار
lifting
یک وهله بلندکردن بار
lifts
یک وهله بلندکردن بار
pile driver
ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
enthrone
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroned
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthroning
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
enthrones
برتخت سلطنت نشاندن بلندکردن
luff
قلاب مخصوص بلندکردن چیزهای سنگین
hay fork
چنگال مخصوص بلندکردن بسته علف ویونجه
sticks
خطای بلندکردن چوب بیش ازحد نشانه
statue of liberty play
بازی تهاجمی از بازیگر گوش که با بلندکردن دست خودحریف را گول می زند
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
relates
گزارش دادن شرح دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
to follow up
ادامه دادن قوت دادن
embellish
ارایش دادن زینت دادن
illustrate
شرح دادن نشان دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
illustrating
شرح دادن نشان دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
plating
اب دادن روکش فلز دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
pottion
بهره دادن از جهاز دادن به
compensates
پاداش دادن عوض دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
expanding
توسعه دادن بسط دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
inform
اطلاع دادن گزارش دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
irritates
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
organizes
سازمان دادن ارایش دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
expand
توسعه دادن بسط دادن
instructs
دستور دادن اموزش دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
instructing
دستور دادن اموزش دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
develops
بسط دادن پرورش دادن
informs
اطلاع دادن گزارش دادن
develop
بسط دادن پرورش دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
prefers
ترجیح دادن برتری دادن
informing
اطلاع دادن گزارش دادن
preferring
ترجیح دادن برتری دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
prefer
ترجیح دادن برتری دادن
organizing
سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com