English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
unity شراکت موافقت واحد
Other Matches
absolute system of units سیستم واحد ها که در آن کمترین تعداد واحد یا یکه بعنوان واحد های اصلی انتخاب شده و سایر واحدها از آنها مشتق شوند
partnership شراکت
in joint partnership به شراکت
partnerships شراکت
load sharing شراکت در بارگذاری
coparcenery شراکت درارث
disaffiliate به همکاری یا شراکت خاتمه دادن
powers واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powering واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
power واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
powered واحد انرژی در الکترونیک معادل ضرب ولتاژ و جریان با واحد وات
knot نات [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
morpheme واحد معنی دار لغوی کوچکترین واحد
cpu واحد محاسبه و منط ق و واحد ورودی / خروجی
functional unit واحد در حال کار واحد تابعی
knot میل دریایی [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
knot گره دریایی [واحد اندازه گیری] [واحد سرعت دریایی]
enter into partnership with someone شرکت کردن شراکت کردن
understandings موافقت
understanding موافقت
congruity موافقت
accorded موافقت
acquiescence موافقت
assentation موافقت
agreeability موافقت
consentaneity موافقت
settle for <idiom> موافقت با
accompt موافقت
accords موافقت
agreeableness موافقت
unions موافقت
approval موافقت
ententes موافقت
entente موافقت
keeping موافقت
accordance موافقت
concurrence موافقت
accord موافقت
ententes cordiales موافقت
accommodating موافقت
adhesion موافقت
union موافقت
approbation موافقت
sympathy موافقت
consented موافقت
sympathies موافقت
consents موافقت
consenting موافقت
congeniality موافقت
agreements موافقت
agreement موافقت
consent موافقت
agreement موافقت نامه
incongrvity عدم موافقت
condescension تمکین موافقت
incompliance عدم موافقت
acceding موافقت کردن
non cincurrence عدم موافقت
non compliance عدم موافقت
approving موافقت کردن
approves موافقت کردن
approve موافقت کردن
gibes موافقت کردن
to come to an agreement موافقت پیداکردن
to come in to line موافقت کردن
quota agreement موافقت سهمیه
propitiousness موافقت مساعدت
jibe موافقت کردن
jibed موافقت کردن
treaty موافقت نامه
non placer موافقت نمیشود
non concurrence عدم موافقت
jibes موافقت کردن
homologate موافقت کردن
accedes موافقت کردن
implicit agreement موافقت ضمنی
concur موافقت کردن
treaties موافقت نامه
disagreement عدم موافقت
disagreements عدم موافقت
agreements موافقت نامه
accomodate موافقت کردن
assent موافقت کردن
endorsement موافقت تایید
accommodations تطبیق موافقت
endorsements موافقت تایید
concurs موافقت کردن
concurring موافقت کردن
concurred موافقت کردن
nonconformity عدم موافقت
assentient موافقت دهنده
assenting موافقت کردن
assents موافقت کردن
jibing موافقت کردن
gentlemen's agreement موافقت شرافتمندانه
accede موافقت کردن
acceded موافقت کردن
congruency موافقت تناسب
congruence موافقت تناسب
assented موافقت کردن
grants موافقت کردن
granted موافقت کردن
grant موافقت کردن
compliable قابل موافقت
concordat موافقت نامه
admit موافقت کردن
accommodation تطبیق موافقت
consents موافقت کردن
complied موافقت کردن
complies موافقت کردن
comply موافقت کردن
complying موافقت کردن
consent موافقت کردن
consented موافقت کردن
consenting موافقت کردن
no go <idiom> موافقت نکردن
in league with <idiom> موافقت مخفیانه
approbate موافقت کردن
go along <idiom> موافقت کردن
acquiesce موافقت کردن
to look after موافقت کردن
accord موافقت کردن
accorded موافقت کردن
verbal agreement موافقت شفاهی
come to terms <idiom> به موافقت رسیدن
accords موافقت کردن
to be in disagreement [with somebody] موافقت نکردن [با کسی]
as previously agreed upon <adv.> همینطور که قبلا موافقت شد
in keeping with <idiom> مشابه ،موافقت کردن
assent رضایت دادن موافقت
to agree on something موافقت کردن با چیزی
geneva convention موافقت نامه ژنو
assented رضایت دادن موافقت
in agreement with somebody با کسی موافقت داشتن
assenting رضایت دادن موافقت
incongruousness عدم موافقت یا تطابق
assents رضایت دادن موافقت
disgreement عدم موافقت اختلاف
to strike a bargain درمعامله موافقت پیداکردن
approbate پسندیدن موافقت کردن
approval to the majority با اکثریت موافقت کردن
arbitration agreement موافقت نامه داوری
consented موافقت رضایت دادن
consent موافقت رضایت دادن
trade agreement موافقت نامه تجاری
bond تعهد موافقت نامه
come to an agreement موافقت پیدا کردن
collogue موافقت دروغی کردن
wage agreement موافقت نامه دستمزد
to a to a proposal or opinion باپیشنهادیاعقیدهای موافقت کردن
consents موافقت رضایت دادن
to fall in فروکشیدن موافقت کردن
to come to terms سازش یا موافقت پیداکردن
overwrite باپرداخت موافقت کردن
consenting موافقت رضایت دادن
mutilateral agreement موافقت چند جانبه
it depends on his approval منوط به موافقت و تصویب اوست
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
acquiesced رضایت دادن موافقت کردن
acquiesces رضایت دادن موافقت کردن
acquiescing رضایت دادن موافقت کردن
to go in with ملحق شدن با موافقت کردن با
to assent مورد موافقت قرار دادن
bretton woods agreement موافقت نامه برتن وودز
agrees موافقت کردن موافق بودن
agreeing موافقت کردن موافق بودن
agree موافقت کردن موافق بودن
lip service <idiom> تنها زبونی موافقت کردن
to be split [over something] [with somebody] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
protocols مقاوله نامه موافقت مقدماتی
protocol مقاوله نامه موافقت مقدماتی
to be at odds [with somebody] [on / over something] ) موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
to be at strife [with somebody] [over something] موافقت نکردن [با کسی] [سر چیزی]
general agreement on tariff & trade (gat موافقت نامه عمومی تعرفه وتجارت
consents موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consenting موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
to come to an explanation درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
consent موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
consented موافقت ورثه با مندرجات وصیتنامه رضایت
He nodded. سرش راتکان داد ( بعلامت موافقت )
right on <idiom> نشان دادن موافقت (درست است بله)
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
talk into <idiom> موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
overt collusion تبانی چند شرکت برای کنترل بازار با موافقت صریح یکدیگر
escrow موافقت نامه بین دونفرکه بامانت نزدشخص ثالثی سپرده شودوتاحصول شرایط بخصوص بدون اعتبارباشد
one واحد
ones واحد
monad واحد
unit واحد
single واحد
modules واحد
unilinear در یک خط واحد
univalent واحد
unitage یک واحد
at the same time در ان واحد
plank واحد
module واحد
measure واحد
units واحد
singlets خط واحد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com