English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fair play شرایط برابر
Other Matches
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
howitzer توپی که طول لوله ان برابر با 02 تا03 برابر کالیبر باشد
doubled up سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
doubled سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
densities سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
density سیستمی که حجم ذخیره سازی درایو دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهایی که روی سطح دیسک می توان گذاشت دو برابر میکند
isodomun [بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
isodomon [بنایی با بلوک های سنگی برابر در طبقاطی با طول های برابر]
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
sensitive to corrosion حساس در برابر زنگ زدگی حساس در برابر خوردگی
triplicate سه برابر سه برابر کردن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
splash proof enclosure حفافت در برابر قطرات اب حفافت در برابر باران حفافت در مقابل ریزش قطرات اب
conditions شرایط
term شرایط
termed شرایط
terming شرایط
terms شرایط
the conditions شرایط ان
necessary conditions شرایط لازم
stability conditions شرایط ثبات
standard condition شرایط استاندارد
marginal conditions شرایط نهائی
standard conditions شرایط متعارفی
terms and conditions ضوابط و شرایط
standard temperature and pressure شرایط استاندارد
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
mutual terms شرایط متقابل
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
spring conditions شرایط بهاری
standard temperature and pressure شرایط متعارفی
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
settlement terms شرایط پرداخت
present conditions شرایط فعلی
shipping terms شرایط حمل
qualified واجد شرایط
second order conditions شرایط ثانوی
qalified واجد شرایط
terms of shipment شرایط حمل
average conditions شرایط عادی
payment terms شرایط پرداخت
settlement terms شرایط تسویه
makings شرایط لازم
dis qualified فاقد شرایط
boundary conditions شرایط مرزی
boundary conditions شرایط حدی
ballistic conditions شرایط بالیستیکی
average conditions شرایط متوسط
final cinditions شرایط پایانی
final cinditions شرایط فینال
existing circumstances شرایط موجود
condition of readiness شرایط امادگی
emergency conditions شرایط اضطراری
delivery terms شرایط تحویل
requirements of the credit شرایط اعتبار
credit terms شرایط اعتبار
equilibrium conditions شرایط تعادل
conference terms شرایط کنفرانس
conditions of purchase شرایط خرید
conditions of contract شرایط قرارداد
ambient conditions شرایط محیطی
adverse factors شرایط نامساعد
admission requirements شرایط پذیرش
suitable conditions شرایط مناسب
usual conditions شرایط معمول
light conditions شرایط نور
liner terms شرایط خط کشتیرانی
qualify واجد شرایط
qualifies واجد شرایط
initial condition شرایط اولیه
implied terms شرایط تلویحی
actude conditions شرایط شدید
actude conditions شرایط حاد
given conditions شرایط معینه
given conditions شرایط معلوم
conditions of use شرایط کاربرد
conditions شرایط اوضاع
bona fide واجد شرایط
implied terms شرایط ضمنی
eligible واجد شرایط
terms of payment شرایط پرداخت
competition conditions شرایط رقابت
plateaus شرایط پایا
plateaux شرایط پایا
terms of trade شرایط معامله
terms of trade شرایط مبادله
requirements شرایط لازم
tight spot <idiom> شرایط سخت
qualifications شرایط لازم
qualification واجد شرایط
no bed of roses <idiom> شرایط سختوبد
qualification وضعیت شرایط
working conditions شرایط کار
plateau شرایط پایا
conditions of (the) competition شرایط رقابت
ball game شرایط وضعیت
qulifications واجد شرایط
sufficient conditions شرایط کافی
ball games شرایط وضعیت
disadvantage شرایط نامساعد
tropical condition شرایط گرمسیری
competitive conditions شرایط رقابت
disadvantages شرایط نامساعد
provisions of a contract شرایط قرار داد
meet مطابق شرایط بودن
tight squeeze <idiom> شرایط سخت تجاری
qualificatory واجد شرایط کننده
quantifies واجد شرایط شدن
quantify واجد شرایط شدن
feudatory تابع شرایط تیول
bend شرایط خمیدگی زانویی
eligible واجد شرایط مطلوب
volcanism شرایط و خصوصیات اتشفشانی
to impose conditions با شرایط سنگین بارکردن
other things being equal اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
ineligibility فقدان شرایط لازم
make a difference <idiom> شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom> عوض کردن شرایط
through the mill <idiom> تجربه شرایط مشکل
quantified واجد شرایط شدن
possessing the necessary qualifications واجد شرایط لازم
unqualified فاقد شرایط لازم
tenders conditions شرایط عمومی مناقصه
meets مطابق شرایط بودن
terms and conditions of the credit ضوابط و شرایط اعتبار
qualified واجد شرایط لازمه
qualify for واجد شرایط بودن
conditions of sale شرایط اساسی معامله
qualified دارای شرایط لازم
ineligible فاقد شرایط لازم
second order conditions شرایط مرتبه دوم
circumstance شرایط محیط اهمیت
entry group گروه واجد شرایط
quantifying واجد شرایط شدن
investigation of foundation conditions تحقیق شرایط شالوده
machining requirments شرایط براده برداری
support conditions شرایط تکیه گاهی
it does not s. the condition واجدان شرایط نیست
conditions مقررات و شرایط اسبدوانی
size up <idiom> بسته به شرایط ،برانداز کردن
However difficult the circumstances [are] , ... هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
entry group واجدین شرایط تخصصی شغلی
desirability درجه تمایل شرایط مطلوب
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
climate for growth شرایط لازم برای رشد
loan conversion تجدید نظر در شرایط وام
debt rescheduling تجدید نظر در شرایط وام
restructure شرایط وام را عوض کردن
restructured شرایط وام را عوض کردن
ligting conditions شرایط روشنایی نسبتهای نور
Are you prepared to accept my conditions? حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
reasonableness of terms in contract معقول بودن شرایط قرارداد
restructures شرایط وام را عوض کردن
ceteris paribus ثابت بودن سایر شرایط
disqualified فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies فاقد شرایط لازم دانستن
come into one's own <idiom> به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
fall back سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
time utility بهره گیری از شرایط زمانی
disqualifying فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify فاقد شرایط لازم دانستن
qualify صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
to satisfy conditions شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
qualifies صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
reschedules در شرایط وام تجدید نظر کردن
play it by ear <idiom> تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
demand oriented pricing قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
make the best of <idiom> دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
condition book کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
eligible واجد شرایط برای انتخاب شدن
qualified person شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
put someone in the picture <idiom> شرایط را شرح دادن برای کسی
dead duck <idiom> در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
reschedule در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduling در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled در شرایط وام تجدید نظر کردن
differential effects اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
breeding grounds محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
let (something) ride <idiom> ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
breeding ground محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
ineligibly بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
To preserve the status quo . وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
all weather fighter هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
It is for the Court to fix the terms. [ The terms are a matter for the Court to fix.] این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
bargaining chip عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
bargaining chips عامل کمک کننده به عقد قرارداد یا دستیابی به شرایط خوب
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
farraginous تلفیق کننده کلیه شرایط واخلاقهای متفاوت وجنسهای مخالف
advantaged کسیکه در شرایط بهتری از لحاظ اجتماعی و یا مادی قرار دارد
he is twice the man he was دو برابر
homological برابر
as much a دو برابر
versus در برابر
decuple ده برابر
euqal برابر
eq برابر با
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com