Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 222 (3 milliseconds)
English
Persian
qualifications
شرایط لازم
requirements
شرایط لازم
makings
شرایط لازم
necessary conditions
شرایط لازم
Search result with all words
demur
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurs
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
ineligible
فاقد شرایط لازم
qualified
دارای شرایط لازم
unqualified
فاقد شرایط لازم
disqualified
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifies
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualify
فاقد شرایط لازم دانستن
disqualifying
فاقد شرایط لازم دانستن
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
ineligibility
فقدان شرایط لازم
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
possessing the necessary qualifications
واجد شرایط لازم
reserve factor
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
unqulified
فاقد شرایط لازم فاقد صلاحیت غیرصالح
Other Matches
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation
شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
bindings
لازم الاجرا لازم
binding
لازم الاجرا لازم
term
شرایط
terms
شرایط
termed
شرایط
terming
شرایط
the conditions
شرایط ان
conditions
شرایط
actude conditions
شرایط شدید
conditions
شرایط اوضاع
disadvantage
شرایط نامساعد
disadvantages
شرایط نامساعد
Russian roulette
<idiom>
شرایط پرخطر
tight spot
<idiom>
شرایط سخت
no bed of roses
<idiom>
شرایط سختوبد
fair play
شرایط برابر
adverse factors
شرایط نامساعد
actude conditions
شرایط حاد
present conditions
شرایط فعلی
given conditions
شرایط معلوم
emergency conditions
شرایط اضطراری
qalified
واجد شرایط
ambient conditions
شرایط محیطی
admission requirements
شرایط پذیرش
liner terms
شرایط خط کشتیرانی
bona fide
واجد شرایط
qualifies
واجد شرایط
tropical condition
شرایط گرمسیری
eligible
واجد شرایط
spring conditions
شرایط بهاری
stability conditions
شرایط ثبات
standard condition
شرایط استاندارد
standard conditions
شرایط متعارفی
qulifications
واجد شرایط
ball games
شرایط وضعیت
ball game
شرایط وضعیت
qualify
واجد شرایط
terms of shipment
شرایط حمل
shipping terms
شرایط حمل
terms of trade
شرایط مبادله
terms of payment
شرایط پرداخت
terms and conditions
ضوابط و شرایط
terms of trade
شرایط معامله
sufficient conditions
شرایط کافی
qualified
واجد شرایط
second order conditions
شرایط ثانوی
settlement terms
شرایط پرداخت
settlement terms
شرایط تسویه
working conditions
شرایط کار
given conditions
شرایط معینه
requirements of the credit
شرایط اعتبار
credit terms
شرایط اعتبار
conference terms
شرایط کنفرانس
conditions of purchase
شرایط خرید
conditions of contract
شرایط قرارداد
condition of readiness
شرایط امادگی
marginal conditions
شرایط نهائی
conditions of use
شرایط کاربرد
mutual terms
شرایط متقابل
normal temperature and pressure
شرایط استاندارد
suitable conditions
شرایط مناسب
light conditions
شرایط نور
delivery terms
شرایط تحویل
dis qualified
فاقد شرایط
final cinditions
شرایط فینال
final cinditions
شرایط پایانی
existing circumstances
شرایط موجود
implied terms
شرایط ضمنی
implied terms
شرایط تلویحی
equilibrium conditions
شرایط تعادل
conditions of (the) competition
شرایط رقابت
competitive conditions
شرایط رقابت
competition conditions
شرایط رقابت
initial condition
شرایط اولیه
normal temperature and pressure
شرایط متعارفی
payment terms
شرایط پرداخت
qualification
وضعیت شرایط
ballistic conditions
شرایط بالیستیکی
plateau
شرایط پایا
plateaus
شرایط پایا
standard temperature and pressure
شرایط متعارفی
plateaux
شرایط پایا
boundary conditions
شرایط حدی
qualification
واجد شرایط
boundary conditions
شرایط مرزی
usual conditions
شرایط معمول
standard temperature and pressure
شرایط استاندارد
average conditions
شرایط متوسط
average conditions
شرایط عادی
feudatory
تابع شرایط تیول
quantifying
واجد شرایط شدن
volcanism
شرایط و خصوصیات اتشفشانی
entry group
گروه واجد شرایط
circumstance
شرایط محیط اهمیت
qualified
واجد شرایط لازمه
support conditions
شرایط تکیه گاهی
terms and conditions of the credit
ضوابط و شرایط اعتبار
other things being equal
اگر شرایط دیگررابرابربگیریم
tenders conditions
شرایط عمومی مناقصه
meet
مطابق شرایط بودن
meets
مطابق شرایط بودن
provisions of a contract
شرایط قرار داد
machining requirments
شرایط براده برداری
make a difference
<idiom>
شرایط را عوض کردن
conditions of sale
شرایط اساسی معامله
turn the tables
<idiom>
عوض کردن شرایط
tight squeeze
<idiom>
شرایط سخت تجاری
through the mill
<idiom>
تجربه شرایط مشکل
second order conditions
شرایط مرتبه دوم
bend
شرایط خمیدگی زانویی
conditions
مقررات و شرایط اسبدوانی
quantify
واجد شرایط شدن
quantifies
واجد شرایط شدن
quantified
واجد شرایط شدن
investigation of foundation conditions
تحقیق شرایط شالوده
qualify for
واجد شرایط بودن
qualificatory
واجد شرایط کننده
to impose conditions
با شرایط سنگین بارکردن
eligible
واجد شرایط مطلوب
it does not s. the condition
واجدان شرایط نیست
reasonableness of terms in contract
معقول بودن شرایط قرارداد
ceteris paribus
ثابت بودن سایر شرایط
ligting conditions
شرایط روشنایی نسبتهای نور
fall back
سیستم پشتیبان در شرایط اضطراری
entry group
واجدین شرایط تخصصی شغلی
time utility
بهره گیری از شرایط زمانی
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
size up
<idiom>
بسته به شرایط ،برانداز کردن
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
come into one's own
<idiom>
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
However difficult the circumstances
[are]
, ...
هر قدر هم که شرایط دشوار هستند، ...
restructure
شرایط وام را عوض کردن
restructures
شرایط وام را عوض کردن
restructured
شرایط وام را عوض کردن
desirability
درجه تمایل شرایط مطلوب
loan conversion
تجدید نظر در شرایط وام
debt rescheduling
تجدید نظر در شرایط وام
dead duck
<idiom>
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
reschedule
در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled
در شرایط وام تجدید نظر کردن
eligible
واجد شرایط برای انتخاب شدن
qualifies
صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
rescheduling
در شرایط وام تجدید نظر کردن
qualify
صلاحیت داشتن واجد شرایط شدن
play it by ear
<idiom>
تصمیم گیری درچیزی برطبق شرایط
put someone in the picture
<idiom>
شرایط را شرح دادن برای کسی
demand oriented pricing
قیمت گذاری با توجه به شرایط تقاضا
reschedules
در شرایط وام تجدید نظر کردن
condition book
کتابچه حاوی شرایط ومقررات اسبدوانی
to satisfy conditions
شرایط را برآورده کردن
[ریاضی]
[فیزیک]
qualified person
شخص واجد شرایط کارشناس متخصص
make the best of
<idiom>
دربدترین شرایط بهترین را انجام دادن
let (something) ride
<idiom>
ادامه دادن بدون عوض شدن شرایط
differential effects
اثرتغییر شرایط استاندارد روی سهمی گلوله
To preserve the status quo .
وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
To stipulate.
شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
obligatory
لازم
necessitous
لازم
incumbents
لازم با
incumbent
لازم با
requirement
لازم
irrevocable
لازم
incident
لازم
incidents
لازم
intransitive
لازم
incidental
لازم
preequisite
لازم
necessary
لازم
needful
لازم
obbligato
لازم
all weather fighter
هواپیمایی که در هر گونه شرایط جوی قادر به عمل باشد
It is for the Court to fix the terms.
[ The terms are a matter for the Court to fix.]
این مربوط به دادگاه می شود که شرایط را تعیین کند.
to become a necessity
لازم شدن
postulates
لازم دانستن
postulating
لازم دانستن
hard and fast
لازم الاجراء
to d. the need of
لازم ندانستن
postulated
لازم دانستن
postulate
لازم دانستن
necessary and sufficient
لازم و کافی
not binding
غیر لازم
superserviceable
بیش از حد لازم
need
لازم بودن
needed
لازم بودن
needing
لازم بودن
needn't
لازم نیست
sine qua non
شرط لازم
ine horse
فاقداسباب لازم
inalienable
<adj.>
لازم الاجرا
indispensable
<adj.>
لازم الاجرا
induced drag
پسای لازم
inevitable
<adj.>
لازم الاجرا
unalienable
<adj.>
لازم الاجرا
unalterable
<adj.>
لازم الاجرا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com