English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (39 milliseconds)
English Persian
to break into a run شروع کردن به دویدن
to start شروع کردن به دویدن
Search result with all words
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
Other Matches
to take a run-up با دویدن به مکان شروع نزدیک شدن
threshold نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
thresholds نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
threshholds نقطه شروع محوطه دویدن هواپیما حد نهایی
He is trying to run before he has learned do walk. <proverb> او مى خواهد قبل از آنکه راه رفتن را یاد بگیرد شروع به دویدن کند.
approach end نقطه شروع تقرب هواپیما ابتدای محوطه دویدن هواپیما
start off شروع کردن شروع شدن
to run a race در مسابقه دویدن یاشرکت کردن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
rompy مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
rompish مایل به بازی کردن با جیغ وداد و دنبال هم دویدن
to ran a person hard کسیرا ازپشت سردنبال کردن درست پشت سرکسی دویدن
to jink [colloquial] [British English] در دویدن [راه رفتن] [رانندگی کردن] ناگهان مسیر را تغییر دادن
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to strike into شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
put in hand شروع کردن
tee off شروع کردن
set in شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
commence شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
streek شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
commenced شروع کردن
embarking شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
commences شروع کردن
commencing شروع کردن
embark شروع کردن
embarked شروع کردن
embarks شروع کردن
embark upon شروع کردن
warm up شروع کردن به کار
blast off شروع بپرواز کردن
do up شروع بکار کردن
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
to open fire شروع به اتش کردن
launching شروع کردن حمله
launch شروع کردن حمله
launched شروع کردن حمله
tune up شروع باواز کردن
set to با اشتیاق شروع کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
launches شروع کردن حمله
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
set-tos با اشتیاق شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
set-to با اشتیاق شروع کردن
start up <idiom> بازی را شروع کردن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
to f. a laughing شروع بخنده کردن
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
to push off شروع کردن بیرون رفتن
attempt قصد کردن شروع به جرم
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
triggered شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
attempted قصد کردن شروع به جرم
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
to get to شروع کردن دست گرفتن
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempting قصد کردن شروع به جرم
triggers شروع کردن حمله یاکار
trigger شروع کردن حمله یاکار
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
begin اغاز نهادن شروع کردن
begins اغاز نهادن شروع کردن
attempts قصد کردن شروع به جرم
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
launching شروع کردن اقدام کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
initiation شروع کار شروع
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
runs دویدن
double دویدن
doubled دویدن
raced دویدن
Running <adj.> دویدن
races دویدن
run دویدن
to run through دویدن
doubled up دویدن
race دویدن
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
scuttles بسرعت دویدن
scuttling بسرعت دویدن
running with the ball با توپ دویدن
scuttled بسرعت دویدن
scuttle بسرعت دویدن
to bolt با سرعت دویدن
on the go <idiom> مشغول دویدن
jog اهسته دویدن
jogged اهسته دویدن
run for it <idiom> به ضرب دویدن
jogging اهسته دویدن
jogs اهسته دویدن
cursorial مستعد دویدن
runout محوطه دویدن
footrace مسابقه دویدن
roil دنبال هم دویدن
tracks مسابقه دویدن
outruns در دویدن جلوافتادن
trig تر وتمیز دویدن
outrun در دویدن جلوافتادن
leap جستن دویدن
re-runs دوباره دویدن
winder دویدن سریع
re-running دوباره دویدن
track مسابقه دویدن
re-ran دوباره دویدن
tracked مسابقه دویدن
re-run دوباره دویدن
outrunning در دویدن جلوافتادن
leaped جستن دویدن
leaps جستن دویدن
ground speed سرعت دویدن هواپیما در روی باند سرعت دویدن روی باند سرعت گرفتن هواپیما روی زمین
rerun عمل دوباره دویدن
he fell to the ground دویدن اغازکردبزمین افتاد
jog دویدن بصورت یورتمه
To interrupt someone. To butt in. تو حرف کسی دویدن
circles دویدن در مسیر منحنی
circling دویدن در مسیر منحنی
outkick تندتر از رقیب دویدن
jogged دویدن بصورت یورتمه
dinger دویدن به پایگاه اصلی
run way محوطه دویدن هواپیما
base running دویدن بسوی پایگاه
circled دویدن در مسیر منحنی
sprinted با حداکثر سرعت دویدن
long wind طاقت زیاد دویدن
jogs دویدن بصورت یورتمه
circle دویدن در مسیر منحنی
sprint با حداکثر سرعت دویدن
circuit clout یک امتیاز با دویدن به پایگاه
sprints با حداکثر سرعت دویدن
jogging دویدن بصورت یورتمه
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
departure end انتهای محوطه دویدن هواپیما
arresting system runout محوطه دویدن سیستم مهارهواپیما
road work دویدن جادهای در تمرین بوکس
false starts دویدن قبل ازصدای تپانچه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com