English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (37 milliseconds)
English Persian
to get to شروع کردن دست گرفتن
Other Matches
originate شروع شدن یا نشات گرفتن
originates شروع شدن یا نشات گرفتن
originating شروع شدن یا نشات گرفتن
originated شروع شدن یا نشات گرفتن
initial setting time of concrete زمان شروع گرفتن سیمان
catch نیروی اولیه بازوی شناگر در شروع حرکت ماهی گرفتن
start off شروع کردن شروع شدن
resume command به دست گرفتن فرماندهی شروع فرماندهی
set up مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean <idiom> شروع تازه ای کردن [تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن] [اصطلاح]
commenced شروع کردن
commences شروع کردن
take up <idiom> شروع کردن
streek شروع کردن
set in شروع کردن
commence شروع کردن
to strike into شروع کردن
put in hand شروع کردن
embarks شروع کردن
embarking شروع کردن
embark شروع کردن
embarked شروع کردن
tee off شروع کردن
commencing شروع کردن
set about <idiom> شروع کردن
get one's feet wet <idiom> شروع کردن
embark upon شروع کردن
kick off <idiom> شروع کردن
get off on the wrong foot <idiom> بد شروع کردن
launching شروع کردن حمله
get in on the ground floor <idiom> ازابتدا شروع کردن
to start شروع کردن به دویدن
set to با اشتیاق شروع کردن
pipe up شروع به نی زدن کردن
launches شروع کردن حمله
come to blows <idiom> شروع به جنگیدن کردن
dig in <idiom> شروع به خوردن کردن
launched شروع کردن حمله
launch شروع کردن حمله
to f. a laughing شروع بخنده کردن
to gather way شروع بحرکت کردن
warm up شروع کردن به کار
set-tos با اشتیاق شروع کردن
to start [for] شروع کردن رفتن [به]
start up <idiom> بازی را شروع کردن
to start from the beginning [to start afresh] از آغاز شروع کردن
to open fire شروع به اتش کردن
blast off شروع بپرواز کردن
open fire شروع به تیراندازی کردن
to go [fall] together by the ears [outdated] <idiom> شروع به دعوی کردن
tune up شروع باواز کردن
blast-off شروع بپرواز کردن
set-to با اشتیاق شروع کردن
do up شروع بکار کردن
attempting to steal شروع کردن به سرقت
To start from scratch . از هیچ شروع کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
turn on <idiom> روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about شروع کردن مبادرت کردن بکاری
attempting to commit murder شروع کردن به قتل عمد
attempts قصد کردن شروع به جرم
attempted قصد کردن شروع به جرم
attempt قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface <idiom> تازه شروع به کار کردن
to come to one's senses شروع به فکر عاقلانه کردن
begin اغاز نهادن شروع کردن
to push off شروع کردن بیرون رفتن
go off <idiom> شروع به زنگ زدن کردن
triggers شروع کردن حمله یاکار
come to one's senses <idiom> شروع به فکر صحیح کردن
triggered شروع کردن حمله یاکار
back to the drawing board <idiom> کاری را از اول شروع کردن
attempting to commit rape شروع کردن به تجاوز جنسی
attempting قصد کردن شروع به جرم
begins اغاز نهادن شروع کردن
trigger شروع کردن حمله یاکار
restart بازاغازی دوباره شروع کردن
to tie into something [ American E] با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to be fever began to a bate تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
take off جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon <idiom> دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to struck up بهم زدن شروع بزدن کردن
to start quarrelling <idiom> شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
to get cracking شروع کردن [به کاری] [اصطلاح روزمره]
pick up <idiom> ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get down to business کار و بار را شروع کردن [اصطلاح روزمره]
to turn on the waters یکدفعه شروع به گریه کردن [اصطلاح روزمره]
cancellation عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
load point شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
wake up تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
indenting شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
indents شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
launching area منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
push off <idiom> ترک کردن ،شروع کردن
initiate اغاز کردن شروع کردن
launches شروع کردن اقدام کردن
launched شروع کردن اقدام کردن
initiates اغاز کردن شروع کردن
initiated اغاز کردن شروع کردن
launching شروع کردن اقدام کردن
lead off <idiom> شروع کردن ،باز کردن
initiating اغاز کردن شروع کردن
launch شروع کردن اقدام کردن
colder روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
groups کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
debuts نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
initiation شروع کار شروع
mode وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
run-up [start-up] نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
reopens دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopened دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
click دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicked دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
inflame اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflaming اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
inflames اتش گرفتن عصبانی و ناراحت کردن متراکم کردن
seize ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seizes ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
seized ضبط کردن گرفتن تصرف کردن
circles گرفتن احاطه کردن
to fill up گرفتن تکمیل کردن
abalienate منتقل کردن پس گرفتن
bevel پخ کردن لبه گرفتن
strike root ریشه کردن گرفتن
fog تیره کردن مه گرفتن
fogs تیره کردن مه گرفتن
circling گرفتن احاطه کردن
circle گرفتن احاطه کردن
circled گرفتن احاطه کردن
hunt down دنبال کردن و گرفتن
obtained فراهم کردن گرفتن
engage گرفتن استخدام کردن
engages گرفتن استخدام کردن
to smell out گرفتن وپیدا کردن
surrender پس گرفتن و تبدیل کردن
obtains فراهم کردن گرفتن
surrendered پس گرفتن و تبدیل کردن
holds جا گرفتن تصرف کردن
embracing در بر گرفتن بغل کردن
embraces در بر گرفتن بغل کردن
obtains گرفتن یا دریافت کردن
embraced در بر گرفتن بغل کردن
obtain فراهم کردن گرفتن
obtained گرفتن یا دریافت کردن
hold جا گرفتن تصرف کردن
educe گرفتن استخراج کردن
surrenders پس گرفتن و تبدیل کردن
embrace در بر گرفتن بغل کردن
obtain گرفتن یا دریافت کردن
to take medical advice دستوراز پزشک گرفتن دستورطبی گرفتن
to fall to شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
To start from scratch. از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
occupy مشغول کردن به کار گرفتن
embeds دور گرفتن جاسازی کردن
rises ترقی کردن سرچشمه گرفتن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
embed دور گرفتن جاسازی کردن
to split the difference میانه را گرفتن مصالحه کردن
occupies مشغول کردن به کار گرفتن
follow through گرفتن زه پس از رها کردن تیر
employs مشغول کردن بکار گرفتن
employing مشغول کردن بکار گرفتن
take on گرفتن کارگر هیاهو کردن
finest جریمه گرفتن از صاف کردن
wail ناله کردن ماتم گرفتن
wailed ناله کردن ماتم گرفتن
wailing ناله کردن ماتم گرفتن
concludes نتیجه گرفتن استنتاج کردن
overlie قرار گرفتن خفه کردن
conclude نتیجه گرفتن استنتاج کردن
fine جریمه گرفتن از صاف کردن
fined جریمه گرفتن از صاف کردن
employed مشغول کردن بکار گرفتن
employ مشغول کردن بکار گرفتن
frame چارچوب گرفتن طرح کردن
borrow وام گرفتن اقتباس کردن
borrowed وام گرفتن اقتباس کردن
stack up جمع کردن اندازه گرفتن
borrows وام گرفتن اقتباس کردن
wails ناله کردن ماتم گرفتن
hugged بغل کردن محکم گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com