Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
English
Persian
partake
شرکت کردن شریک شدن در
partaken
شرکت کردن شریک شدن در
partakes
شرکت کردن شریک شدن در
partaking
شرکت کردن شریک شدن در
Other Matches
pacer
شریک نوبتی بازیگروقتی که شرکت کننده کم باشد
partner
شریک کردن شریک
partnered
شریک کردن شریک
partners
شریک کردن شریک
partnering
شریک کردن شریک
houses
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
housed
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
house
1-روش هجی کردن و ساختار کلمه که توسط شرکت نشر در همه کتابهایش به کار می رود. 2-طرح محصولات شرکت برای معرفی کردن محصولات رقیب به آنها
associates
شریک کردن
associating
شریک کردن
associated
شریک کردن
associate
شریک کردن
associates
شریک کردن همدست
associated
شریک کردن همدست
associating
شریک کردن همدست
associate
شریک کردن همدست
yokefellow
شریک شریک زندگی
lifts
بلند کردن شریک رقص اززمین
lift
بلند کردن شریک رقص اززمین
lifted
بلند کردن شریک رقص اززمین
lifting
بلند کردن شریک رقص اززمین
ostensible
شریک فاهری در CL کسی را گویند که اسمش در ضمن اسم شرکتی اعلام شود و یا عملا" در اداره ان دخالت کند که در این حالت مشئوولیت او در برابر کسانی که به ایت اعتبار او را شریک پنداشته اند درست مانند شرکاواقعی است هر چند که درواقع سهمی نداشته باشد
letterheads
مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
letterhead
مشخصات شرکت که برروی نامههای ان شرکت چاپ شده است
compaq computer corporation
شرکت کامپیوتری کامپک شرکت سازنده انواع گوناگون ریزکامپیوتر سازگار باریزکامپیوتر
constituent company
شرکت وابسته به شرکت یاشرکتهای دیگر
limited company
شرکت با مسئولیت محدود شرکت سهامی
he was a partner with me
با من شریک یا انباز بود شریک من بود
international finance corporation
شرکت مالی بین المللی شرکت تاسیس شده به وسیله بانک جهانی که هدفش تشویق و ترویج موسسات تولیدی بخش خصوصی درکشورهای توسعه نیافته است
parent company
شرکت مادر شرکت مرکزی
private
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
privates
رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
contributed
شرکت کردن
stand-ins
شرکت کردن
contributing
شرکت کردن
participation
شرکت کردن
go into
شرکت کردن در
participated
شرکت کردن
partaken
شرکت کردن
contribute
شرکت کردن
contributes
شرکت کردن
participate
شرکت کردن
partakes
شرکت کردن
partook
شرکت کردن
participates
شرکت کردن
take a hand at
شرکت کردن در
to play at
شرکت کردن در
partake
شرکت کردن
partaking
شرکت کردن
stand-in
شرکت کردن
stand in
شرکت کردن
outsource
به کار گرفتن شرکت دیگر برای مدیریت و تامین شبکه برای شرکت شی
dragger
شرکت کننده در مسابقه اتومبیلرانی سرعت شرکت کننده درمسابقه سرعت موتورسیکلت رانی شرکت کننده در مسابقه قایقرانی سرعت
joins
شرکت کردن در پیوستن
sit for an examination
در امتحانی شرکت کردن
joined
شرکت کردن در پیوستن
to enter into p with another
باکسی شرکت کردن
To sit for an examination.
درامتحان شرکت کردن
intercommon
باهم شرکت کردن
join
شرکت کردن در پیوستن
take part
دخالت یا شرکت کردن
contributes
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributing
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contribute
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
contributed
شرکت کردن در همکاری وکمک کردن
to subscribe to a charity
در دادن اعانهای شرکت کردن
totake parts in something
در چیزی شرکت یادخالت کردن
to a oneself in
شرکت کردن یاشریک شدن
conspiring
درنقشه خیانت شرکت کردن
to ride a race
در اسب دوانی شرکت کردن
participated
شرکت کردن سهیم شدن
participates
شرکت کردن سهیم شدن
to undergo training
در یک دوره آموزشی شرکت کردن
participate
شرکت کردن سهیم شدن
conspired
درنقشه خیانت شرکت کردن
conspires
درنقشه خیانت شرکت کردن
conspire
درنقشه خیانت شرکت کردن
to empower somebody to participate
به کسی اجازه شرکت کردن دادن
see to (something)
<idiom>
شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to row a race
در مسبابقه کرجی رانی شرکت کردن
components
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
component
اجزای تشکیل دهنده نیروی مسلح شرکت کننده در عملیات جزء یا قطعهای از یک وسیله کامل یکان شرکت کننده در عملیات
paperless
شرکت الکترونیکی یا شرکتی که از کامپیوتر و سایر قط عات الکترونیکی برای کارهای شرکت استفاده میکند و از کاغذ استفاده نمیکند
to bar somebody from a competition
شرکت در مسابقه ای را برای کسی ممنوع کردن
to move one's operation offshore
شرکت خود را به خارج
[از کشور]
منتقل کردن
take part
مداخله کردن شرکت کردن
enter into partnership with someone
شرکت کردن شراکت کردن
to go a mumming
در دسته نقاب پوشان و لال بازان شرکت کردن
to go on a picnic
بگردش دسته جمعی رفتن درسوردانگی شرکت کردن
go in for
<idiom>
شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to call a meeting of the board of directors
برای شرکت در جلسه هیئت مدیره احضار کردن
business group
شرکت سهامی
[شرکت]
body corporate
شرکت شرکت سهامی
joint
شریک
company
شریک
compatriots
شریک
conpanion
شریک
coparcener
شریک
consorting
شریک
pardner
شریک
consorts
شریک
copratner
شریک
copartner
شریک
partner
شریک
partaker
شریک
consorted
شریک
participator
شریک
consort
شریک
compatriot
شریک
sharer
شریک
pals
شریک
counterparts
شریک
backers
شریک
coagent
شریک
backer
شریک
associating
شریک
associate
شریک
partnering
شریک
participants
شریک
participant
شریک
counterpart
شریک
accessory
شریک
partners
شریک
associated
شریک
partnered
شریک
complier
شریک
privy
شریک
pal
شریک
companies
شریک
accessorial
شریک
associates
شریک
army component
نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
participant
شریک در جرم
participated
شریک شدن
participates
شریک شدن
nominal partner
شریک اسمی
parcener
شریک مشاع
fllowheir
شریک ارث
joint heir
شریک ارث
general partner
شریک ضامن
joint hands
شریک شدن
duumvir
شریک مقام
partner
شریک شدن
joint owner
شریک ملک
aider and abettor
شریک در جرم
participants
شریک در جرم
cosignatory
شریک در امضا
corespondent
شریک جرم
p in the second degree
شریک جرم
party
طرف شریک
partners
شریک شدن
coheir
شریک در ارث
coheir
شریک ارث
conspirator
شریک فتنه
partnered
شریک شدن
fellow heir
شریک ارث
he partook of fare
در خوراک ما شریک شد
particeps criminis
شریک جرم
conspirators
شریک فتنه
devil's advocates
شریک شیطان
ostensible
شریک اسمی
half
شریک ناقص
devil's advocate
شریک شیطان
partnering
شریک شدن
fellow or foint heir
شریک الارث
participate
شریک شدن
abetter
شریک جرم
chip in
<idiom>
شریک شدن
to be an accessory to murder
شریک در قتل بودن
silent partner
شریک سرمایه رسان
enter into partnership with someone
با کسی شریک شدن
sleeping partner
شریک سرمایه رسان
jack on both sides
شریک دزدورفیق قافله
sleeping partners
شریک سرمایه رسان
coauthor
شریک در تالیف ونگارش
part owners
افراد شریک المال
accomplice
شریک یا معاون جرم
accomplices
شریک یامعاون جرم
cobelligerent
شریک درتجاوز یا خصومت
directs
مستقیم یابدون شریک سوم
partaken
شریک شدن بهره داشتن
partook
شریک شدن سهم گرفتن
Why did you give away your business patern ?
چرا شریک خودت را لو دادی ؟
partake
شریک شدن بهره داشتن
directed
مستقیم یابدون شریک سوم
preemptor
شریک دارای حق تقدم در خرید
non-resident partner
شریک غیر مقیم
[اقتصاد]
life long
شریک عمر مادام العمری
partakes
شریک شدن بهره داشتن
to have an interest
[in]
سهم داشتن
[شریک بودن]
[در]
pooled
شریک شدن باهم اتحادکردن
pools
شریک شدن باهم اتحادکردن
duumvir
شریک رتبه حکومت دو نفری
pool
شریک شدن باهم اتحادکردن
A partner of the robber and a companion of the ca.
<proverb>
شریک دزد و رفیق قافله .
to become an accessory to a crime
در جرمی شریک شدن
[قانون ]
partaking
شریک شدن بهره داشتن
to be complicit in
[with]
something
[در جرمی]
شریک بودن
[قانون ]
to p with others in something
درچیزی بادیگران شریک شدن
direct
مستقیم یابدون شریک سوم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com