Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
this day six months
شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
Other Matches
warned
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warn
بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
wisha
برای بیان تعجب فراوان بکار میرود
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
characters
یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود
character
یکی از نمادهای مقدماتی که برای بیان اطلاعات بصورت مجزا یا ترکیبی بکار میرود
cruelty
عقلا" قابل پیش بینی باشد . این چنین رفتاری معمولا" باعث صدورحکم طلاق میشود
methought
چنین بنظرم میرسد چنین می نماید
parlour boarder
شاگرد شبانه روزی که نزدخانواده رئیس شبانه روزی زندگی میکند
operational
قابل بکار انداختن
expessible
قابل بیان
to live en pension
شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
inenarrable
غیر قابل بیان
expressible
قابل افهار بیان کردنی
it occurs twice a day
روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
wellŠsuppose it is so
خوب فرض کنیم چنین باشد فرضا چنین باشد
object code
خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
toluene
مایع قابل اشتعالی که به عنوان حلال و رقیق کننده بکار میرود
punctuation marks
نشانه چاپ که قابل بیان نیست وی در درک متن کمک میکند
Orange Book
مجموعه استانداردهای Philips که قالب ROM-CD قابل ضبط را بیان میکند
punctuation mark
نشانه چاپ که قابل بیان نیست وی در درک متن کمک میکند
authentication
استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
fix
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
fixes
داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
to speak
[things indicating something]
بیان کردن
[رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
duily bread
روزی
once upon a time
روزی
some day
یک روزی
some time or other
یک روزی
someday
روزی
per diem
روزی
daily bread
روزی
per day
روزی
some day
روزی
some d.
یک روزی
com file
در سیستم عاملهای PC مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان کننده این است که فایل حاوی کد ماشین است به صورت دودویی وتوسط سیستم عامل قابل اجراست
circadian
شبانه روزی
hostel
شبانه روزی
hostels
شبانه روزی
quotidian
شبانه روزی
on a given day
در روزی معین
semidiurnal
کشندنیم روزی
round-the-clock
شبانه روزی
one spoonful a day
روزی یک قاشق
a few days
چند روزی
perdiem
بقرار روزی
hostelry
شبانه روزی
boarding schools
اموزشگاه شبانه روزی
circadian rythm
ریتم شبانه روزی
de die in diem
از روزی به روز دیگر
semidiurnal
جذر و مد نیم روزی
two table spoonful a day
روزی دو قاشق سوپخوری
since the outbreak of the war
از روزی که جنگ در گرفت
boarder
شاگرد شبانه روزی
boarders
شاگرد شبانه روزی
hosteler
مقیم شبانه روزی
boarding school
اموزشگاه شبانه روزی
hand-to-mouth
محتاج گنجشک روزی
hand to mouth
محتاج گنجشک روزی
EXE file
در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
it a day
روزی یک فنجان چای خوری
drizzly day
روزی که باران سیرمی بارد
boarding
مهمانخانه شبانه روزی پانسیون
I will be staying a few days
من میخواهم چند روزی بمانم.
without recourse
عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
If things changer one day then …
اگر روزی ورق برگردد آنوقت ...
public school
دبیرستان شبانه روزی مدرسه عمومی
likewise
چنین
sic
چنین
thus
چنین
such
یک چنین
such
چنین
it happened thaf
چنین
so
چنین
i express my regret for it
که چنین شد
like this
چنین
I areraged six hours a day.
روی هم رفته روزی شش ساعت کار کردم.
red letter day
<idiom>
روزی که به علت واقعهای روز تاریخی است
dies non
روزی که فعالیت اقتصادی دران انجام نگیرد
the report goes
چنین گویند
who said so?
که چنین حرفی زد
amen
چنین باد
i imagine he is my friend
چنین می پندارم
there is a rumour that
چنین میگویند که
methinks
چنین مینماید
such and such
چنین و چنان
so said darius
چنین گفت ....
secus
نه این چنین
be it so
چنین باد
beit so
چنین باد
i was given to understand
چنین فهمیدم
beit so
چنین باشد
be it so
چنین باشد
exactly
چنین است
rushee
دانشجوی داوطلب شرکت درشبانه روزی پسرانه ودخترانه
methinks
بنظرم چنین میرسد
meseems
چنین بنظرم میرسد
semble
چنین به نظر می رسد
so-called
که چنین نامیده شده
perhaps so
شاید چنین باشد
it look as if
چنین مینماید که گویی
so called
که چنین نامیده شده
it follows that.....
چنین برمی اید که ....
i express my regret for it
پوزش میخواهم که چنین شد
is it not
ایا چنین نیست
Fate had so decreed . I t was so destined .
قسمت چنین بود
in that case
حال که چنین است
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
that is not the case
مطلب چنین نیست
juniorate
مدرسه شبانه روزی متوسطه محصلین دو ساله مقدماتی یسوعیون
occurence
وقوع
occurance
وقوع
incidence
وقوع
far between
کم وقوع
outbreaks
وقوع
occurrences
وقوع
outbreak
وقوع
occurrence
وقوع
Never! Not at all !! By no means !There is no such thing at all . Nothing of the sort. Nothing doing.
ابدا"چنین چیزی نیست
it promisews to be easy
چنین مینماید که اسان است
so-and-so
اینکار وانکار چنین وچنان
so and so
اینکار وانکار چنین وچنان
ex-directory
شخصی که چنین شمارهای را دارد
But fate decreed otherwise.
اما قسمت چنین بود .
i had never seen such a book
من هرگز چنین کتابی ندیده ام
is that so?
ایا وا قعا چنین است
so to speak
اگربتوان چنین چیزی گفت
such being the case
حال که چنین است دراینصورت
scilicet
از این چنین استنباط میشود.....
frequencies
کثرت وقوع
presence
وقوع وتکرار
interjacency
وقوع در میان
contingencies
احتمال وقوع
come off
وقوع یافتن
come through
وقوع یافتن
contingency
احتمال وقوع
done
وقوع یافته
scenes
جای وقوع
incidence
تصادف وقوع
centricity
وقوع درمرکز
externality
وقوع درخارج
locality
محل وقوع
infrequency
ندرت وقوع
frequency
کثرت وقوع
bring to pass
به وقوع رساندن
imminence
قرابت وقوع
under way
درشرف وقوع
the scene is laid in paris
جای وقوع
chronological
بترتیب وقوع
rede
وقوع مصلحت
recurrenge
وقوع مکرر
scene
جای وقوع
localities
محل وقوع
frequentness
کثرت وقوع
I never saw anything like it.
من تا اکنون هرگز چنین چیزی را ندیده ام.
The story goes that …
آورده اند که (چنین روایت کنند )…
he pretended to be asleep
چنین وانمود کرد که خواب است
dedications
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
dedication
قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Such a thing does not exist at all .
چنین چیزی اصلا" وجود ندارد
so to peaking
اگر بتوان چنین چیزی گفت
coloraturas
خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
coloratura
خوانندهای که همراه چنین آهنگی میخواند
trichromatism
وقوع درسه حالت
carry
نشانه وقوع وام
carrying
نشانه وقوع وام
allopatric
بتنهایی وقوع یافته
red handed
حین وقوع جنایت
carries
نشانه وقوع وام
failure logcing
ثبت وقوع خرابی
carried
نشانه وقوع وام
alpha radiation
وقوع طبیعی پرتو
chronological
ترتیب زمانی وقوع
imminence
وقوع خطر نزدیک
prejudgment
قضاوت قبل از وقوع
accident proof
علت وقوع حادثه
imminency
وقوع خطر نزدیک
No such a thing has been stipulated in the contract.
درقرارداد چنین چیزی قید نشده است
It was inappropriate to make such a remark .
مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
Not on your life !
هرگز توعمرم ( چنین کاری نخواهم کرد) !
negative true logic
سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
bring about
سبب وقوع امری شدن
hunching
فن احساس وقوع امری در اینده
hunched
فن احساس وقوع امری در اینده
hunches
فن احساس وقوع امری در اینده
rhyme scheme
ترتیب وقوع قوافی در بندشعری
venues
محل وقوع جرم یا دعوی
venue
محل وقوع جرم یا دعوی
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
hunch
فن احساس وقوع امری در اینده
mark time
<idiom>
منتظر وقوع چیزی بودن
sic
علامت چاپی بمعنی عمدا چنین نوشته شده
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
pigs might fly
وقوع هر چیزبعید نیست کاردنیا را چه دیدی
precludes
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
word order
ترتیب وقوع کلمه در عبارت یا جمله
preclude
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
precluded
مانع شدن ممانعت از وقوع چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com