English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
lucidity شفاف بودن
Other Matches
glassine نوعی کاغذ نازک شفاف یانیمه شفاف که هوا یا روغن از ان نمیتواند عبور کند
pellucid شفاف
clear شفاف
clearer شفاف
clearest شفاف
clear ice یخ شفاف
glaze ice یخ شفاف
crystalline شفاف
transparent شفاف
transparently شفاف
transparency شفاف
clears شفاف
lucid شفاف
overlays شفاف
overlaying شفاف
overlay شفاف
translucid شفاف
diaphanous شفاف
perspicuous شفاف
hyaline شفاف
nitid شفاف
crystals شفاف
transparencies شفاف
transpicuous شفاف
crystal شفاف
translucid شفاف کننده
sleeker صاف شفاف
translucent نیم شفاف
semitransparent نیمه شفاف
semiopaque نیمه شفاف
transparent color رنگ شفاف
amorphous غیر شفاف
translucent نیمه شفاف
semigloss نیمه شفاف
transluscent نیم شفاف
hyaloid زجاجی شفاف
fluoresce شفاف شدن
clear picture تصویر شفاف
sharp picture تصویر شفاف
clears شفاف زدودن
clearest شفاف زدودن
sharp image تصویر شفاف
clearer شفاف زدودن
clear شفاف زدودن
sleekest صاف شفاف
shellac لاک شفاف
sleek صاف شفاف
clear varnish لاک شفاف
opaque غیر شفاف
semitranslucent نیمه شفاف
tumbler لیوان [شفاف]
black ice یخ شفاف روی اب
elucidate توضیح دادن شفاف
fluoroscope صفحه شفاف رادیوسکپی
elucidating توضیح دادن شفاف
elucidated توضیح دادن شفاف
elucidates توضیح دادن شفاف
dioptrics مبحث انکسار نور در اجسام شفاف
Cellophane لایه پلاستیکی شفاف با بنیان سلولزی
map template صفحه شفاف مخصوص نصب روی نقشه
iceland spar کلسیت شفاف دارای خاصیت انکسار مضاعف
canopies پوشش شفاف روی قسمت خدمه پرواز
celluloid لایه پلاستیکی شفاف ازنیتروسلولز اغشته به کافور
xerophthalmia خشک و غیر شفاف شدن ملتحمه چشم
canopy پوشش شفاف روی قسمت خدمه پرواز
to see through از بین چیزی مات [غیر شفاف] دیدن
acrylic پلاستیک ترموست شفاف ازجنس استرهای پلیمریزه اسیدهای اکریلیک
iceneedle یکی از ذرات فریف یخ که درهوای سرد و شفاف بطورشناوریافت میشود
Perspex خانوادهای از پلاستیکها که بعنوان شیشه یا پلاستیکهای شفاف و نوگذران در هواپیماکاربرد فراوان دارد
alabaster [کربنات کلسیم نیمه شفاف در رنگ های زرد و سفید که اغلب در نورگیر پنجره استفاده می شود.]
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
belonged مال کسی بودن وابسته بودن
belongs مال کسی بودن وابسته بودن
fittest شایسته بودن برای مناسب بودن
look out منتظر بودن گوش به زنگ بودن
validity of the credit معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
lurked در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits شایسته بودن برای مناسب بودن
lurking در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to look out اماده بودن گوش بزنگ بودن
to be in a habit دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
fit شایسته بودن برای مناسب بودن
lurk در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
To be on top of ones job . بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
belong مال کسی بودن وابسته بودن
lurks در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
to be hard put to it درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
monitors رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
inhere جبلی بودن ماندگار بودن
reside ساکن بودن مقیم بودن
on guard مراقب بودن نگهبان بودن
pertained مربوط بودن متعلق بودن
appertaining مربوط بودن متعلق بودن
urgency فوتی بودن اضطراری بودن
appertains مربوط بودن متعلق بودن
agreeing متفق بودن همرای بودن
precedes جلوتر بودن از اسبق بودن بر
precede جلوتر بودن از اسبق بودن بر
resided ساکن بودن مقیم بودن
want فاقد بودن محتاج بودن
agree متفق بودن همرای بودن
look for منتظر بودن درجستجو بودن
pertain مربوط بودن متعلق بودن
wanted فاقد بودن محتاج بودن
resides ساکن بودن مقیم بودن
to stand for نامزد بودن هواخواه بودن
haze گرفته بودن مغموم بودن
appertained مربوط بودن متعلق بودن
depended مربوط بودن منوط بودن
depend مربوط بودن منوط بودن
govern نافذ بودن نافر بودن بر
governed نافذ بودن نافر بودن بر
governs نافذ بودن نافر بودن بر
abuts مماس بودن مجاور بودن
owe مدیون بودن مرهون بودن
owed مدیون بودن مرهون بودن
include شامل بودن متضمن بودن
to be due مقرر بودن [موعد بودن]
abler لایق بودن مناسب بودن
ablest لایق بودن مناسب بودن
conditionality شرطی بودن مشروط بودن
abutted مماس بودن مجاور بودن
moons سرگردان بودن اواره بودن
stravage سرگردان بودن بی هدف بودن
stravaig سرگردان بودن بی هدف بودن
depends مربوط بودن منوط بودن
owes مدیون بودن مرهون بودن
disagree مخالف بودن ناسازگار بودن
appertain مربوط بودن متعلق بودن
discord ناجور بودن ناسازگار بودن
moon سرگردان بودن اواره بودن
have مالک بودن ناگزیر بودن
having مالک بودن ناگزیر بودن
includes شامل بودن متضمن بودن
slouching خمیده بودن اویخته بودن
pend معوق بودن بی تکلیف بودن
slouches خمیده بودن اویخته بودن
slouched خمیده بودن اویخته بودن
slouch خمیده بودن اویخته بودن
agrees متفق بودن همرای بودن
pertains مربوط بودن متعلق بودن
consist شامل بودن عبارت بودن از
disagreed مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreeing مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees مخالف بودن ناسازگار بودن
abut مماس بودن مجاور بودن
consisted شامل بودن عبارت بودن از
consisting شامل بودن عبارت بودن از
consists شامل بودن عبارت بودن از
hyaline cartilage غضروف شفاف غضروف هیالن
rounded گرد شده شفاف شده
clearer روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clear روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
Being a junior clerk is a far cry from being a manager . کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
stand بودن واقع بودن
profiteer استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
interdepend بهم موکول بودن مربوط بهم بودن
profiteers استفاده چی بودن اهل استفاده زیاد بودن
to be in two minds دو دل بودن
concentricity بودن
intends بر ان بودن
ween بودن
incompactness ول بودن
intending بر ان بودن
intend بر ان بودن
suffices بس بودن
be sufficient بس بودن
consecutiveness پی در پی بودن
to find oneself بودن
teem پر بودن
to be in a bad [foul] temper بد خو بودن
sufficing بس بودن
sufficed بس بودن
exists بودن
teemed پر بودن
to think ill of any one بودن
teeming پر بودن
teems پر بودن
suffice بس بودن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com