English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (17 milliseconds)
English Persian
float شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats شناور ساختن در هوا معلق بودن
Other Matches
float شناور شدن شناور بودن
floats شناور شدن شناور بودن
floated شناور شدن شناور بودن
wafts شناور ساختن
buoys شناور ساختن
wafting شناور ساختن
buoying شناور ساختن
waft شناور ساختن
wafted شناور ساختن
buoyed شناور ساختن
buoy شناور ساختن
set down معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
floats شناور ساختن روی اب ایستادن
float شناور ساختن روی اب ایستادن
floated شناور ساختن روی اب ایستادن
to be up in the air معلق بودن
wafting روی هوایا اب شناور ساختن وزش نسیم
wafts روی هوایا اب شناور ساختن وزش نسیم
waft روی هوایا اب شناور ساختن وزش نسیم
wafted روی هوایا اب شناور ساختن وزش نسیم
to be on tenters میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenter hooks میان زمین واسمان معلق بودن
floated شناور بودن
float شناور بودن
floats شناور بودن
hovers پلکیدن شناور واویزان بودن
hovered پلکیدن شناور واویزان بودن
deadman's float شناور بودن با دستهای باز
hover پلکیدن شناور واویزان بودن
equated مشابه بودن یامشابه ساختن
impersonify ادم ساختن نماینده بودن از
equates مشابه بودن یامشابه ساختن
equate مشابه بودن یامشابه ساختن
floating base ناولجستیکی شناور یا کاروان لجستیکی شناور دریایی
iceberg کوه یخ شناور توده یخ شناور
icebergs کوه یخ شناور توده یخ شناور
gulls هدف شناور فریبنده سطحی هدف دروغین شناور
gull هدف شناور فریبنده سطحی هدف دروغین شناور
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
suspension bridges پل معلق
hypostasis معلق
suspend معلق
suspending معلق
pendants معلق
handstands معلق
abeyant معلق
suspender معلق
tumblers معلق زن
tumbler معلق زن
turntable معلق
suspended معلق
chain bridge پل معلق
turntables معلق
handstand معلق
suspensory معلق
headlong معلق
suspension bridge پل معلق
pendent معلق
summersault معلق
hanging معلق
pendant معلق
suspense معلق
suspends معلق
flip flap معلق
dependent معلق
cantilever bridge پل معلق
suspensor معلق
jusad rem حق معلق
up in the air <idiom> معلق
pensile معلق
heels over head معلق
conditional معلق
somerset شیرجه معلق
somerset معلق زدن
tumbled معلق شدن
tumbled معلق زدن
tumble معلق زدن
unconditionality معلق نبودن
tumbles معلق زدن
suspend معلق کردن
hanging معلق شدن
lis pendens دعوای معلق
conditional contract عقد معلق
levitative معلق در هوا
tumbles معلق شدن
suspended load بار معلق
suspensive تعلیق معلق
hanging step پله معلق
suspense file پرونده معلق
suspended solids جامدات معلق
hanging indent تورفتگی معلق
somersault معلق زدن
somersault معلق پشتک
suspends معلق کردن
somersaulted معلق پشتک
suspension reinforcement ارماتور معلق
suspension معلق کردن
suspension cable کابل معلق
suspensed sediment رسوبات معلق در اب
full-suspension <adj.> کاملا معلق
somersaults معلق پشتک
somersaults معلق زدن
somersaulting معلق زدن
somersaulting معلق پشتک
tumble معلق شدن
suspensions معلق کردن
somersaulted معلق زدن
suspending معلق کردن
estate in remainder تملک معلق
a bolt from the blue مثل عجل معلق
suspension of vouchers معلق کردن اسناد
arch-buttant پشت بند معلق
floccule تودههای معلق درمایع
hang-up درحال معلق ماندن
hang-ups درحال معلق ماندن
hang up درحال معلق ماندن
pending تازمانی که امر معلق
suspend from service معلق کردن از کار
cable suspension bridge پل معلق با سیم تابیده
full-suspension bike دوچرخه کاملا معلق
suspending معلق کردن تعلیق دادن
policies سند معلق به انجام شرطی
policy سند معلق به انجام شرطی
suspend موقوف الاجرا کردن معلق
To teach grandma to suck eggs. جلوی لوطی معلق زدن
suspend معلق کردن تعلیق دادن
suspends معلق کردن تعلیق دادن
breakdowns ته نشینی مواد معلق دردوغاب
to stay something موقتا معلق کردن [قانون]
breakdown ته نشینی مواد معلق دردوغاب
handspring معلق زدن بر روی دستها
overturns معلق شدن برگشتن وسیله
overturned معلق شدن برگشتن وسیله
overturn معلق شدن برگشتن وسیله
suspends موقوف الاجرا کردن معلق
settleable suspended solids مواد معلق تهنشین پذیر
suspending موقوف الاجرا کردن معلق
due in suspense file پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
pendent lite حکم معلق امین ترکه
tenterhooks <idiom> درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to go down to the wire <idiom> تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
to stay floating معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
suspensoid محلول سریشمی دارای ذرات معلق
to remain suspended معلق ماندن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
That way, it stays in suspension. به این صورت معلق باقی می ماند.
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to suspend معلق نگه داشتن [در محیطی] [فیزیک] [شیمی]
floats شناور
vessel شناور
pontoon پل شناور
pontoons پل شناور
floating شناور
free swimming شناور
flying bridge پل شناور
afloat شناور
buoyant شناور
drift ice یخ شناور
floating bridge پل شناور
floaty شناور
float bridge پل شناور
float شناور
vessels شناور
pack ice یخ شناور
nectonic شناور
bouyant foundation پی شناور
ballcocks شناور
ballcock شناور
above water <adj.> شناور
floating fundation پی شناور
floated شناور
on the float شناور
electrophoresis حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
buoys راهنمای شناور در اب
buoys جسم شناور
buoy جسم شناور
buoy راهنمای شناور در اب
buoys رهنمای شناور
buoying راهنمای شناور در اب
buoying جسم شناور
buoying رهنمای شناور
buoyed راهنمای شناور در اب
buoyed رهنمای شناور
buoyed جسم شناور
pontoon bridge پل شناور قایقی
boom دستگاه شناور
boomed دستگاه شناور
booming دستگاه شناور
booms دستگاه شناور
floating point ممیز شناور
barge تراده شناور
barged تراده شناور
barges تراده شناور
bay پل رابط در پل شناور
submersible pump پمپ شناور
buoy رهنمای شناور
bayed پل رابط در پل شناور
bouyancy pump پمپ شناور
oil slick نفت شناور
oil slicks نفت شناور
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com