Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (35 milliseconds)
English
Persian
petition
شکایت کردن دادخواست
petitioned
شکایت کردن دادخواست
petitioning
شکایت کردن دادخواست
petitions
شکایت کردن دادخواست
Other Matches
bars
رد کردن دادخواست
bar
رد کردن دادخواست
claimed
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claims
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claiming
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
claim
دادخواست ادعانامه ادعا کردن
sue
شکایت کردن
sued
شکایت کردن
lodge an a appeal
شکایت کردن
complaining
شکایت کردن
complains
شکایت کردن
bitches
شکایت کردن
lodge a complaint
شکایت کردن
bitch
شکایت کردن
complaining against injustice
شکایت کردن
suing
شکایت کردن
bitched
شکایت کردن
bitching
شکایت کردن
sues
شکایت کردن
complain
شکایت کردن
complained
شکایت کردن
to lodge a complaint
شکایت کردن
sued
به دادگاه شکایت کردن
sues
به دادگاه شکایت کردن
suing
به دادگاه شکایت کردن
repine
شکایت کردن شکوه
sue
به دادگاه شکایت کردن
to press charges against someone
ازکسی قانونی شکایت کردن
[کسی را متهم کردن]
inform against someone
از دست کسی شکایت کردن
fin de non recevoir
رد کردن شکایت یا اعتراض طرف مقابل
to redress any one's grievance
شکایت ونگرانی کسی رارفع کردن
to sue somebody for libel
[slander]
از کسی برای افترا
[تهمت]
شکایت کردن
[حقوق]
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
to make a complaint
[about]
شکایت کردن
[درباره]
[مثال: ناراضی بودن درباره کالا یا سرویس]
petitioner
دادخواست
claim
دادخواست
petitioners
دادخواست
plea
دادخواست
pleas
دادخواست
claimed
دادخواست
claims
دادخواست
claiming
دادخواست
petitions
دادخواست
petitioned
دادخواست
suited
دادخواست
suit
دادخواست
suits
دادخواست
bill
دادخواست
bills
دادخواست
petitioning
دادخواست
petition
دادخواست
submission of a claim
تسلیم دادخواست
legal suit
دادخواست قانونی
suit
دادخواست عرضحال
petitioner
دادخواست دهنده
implead
دادخواست دادن
declaration
اعلامیه دادخواست
declarations
اعلامیه دادخواست
petitioners
دادخواست دهنده
sued
دادخواست دادن
to go to law
دادخواست دادن
sues
دادخواست دادن
suing
دادخواست دادن
suits
دادخواست عرضحال
origin writ
دادخواست بدوی
suited
دادخواست عرضحال
sue
دادخواست دادن
plaints
شکوائیه دادخواست عرضحال
suitor
دادخواست دهنده عارض
libelant
دادخواست دهنده خواهان
libellant
دادخواست دهنده خواهان
plaint
شکوائیه دادخواست عرضحال
suitors
دادخواست دهنده عارض
particulars
دادخواست خواهان و لایحه جوابیه خوانده
replication
جواب خواهان به دادخواست مدعی در دعوی
main motion
[at a party conference etc.]
دادخواست اصلی
[در همایش حزبی و غیره]
plaints
شکایت
grievance
شکایت
plaint
شکایت
protest
شکایت
protesting
شکایت
gripe
شکایت
protests
شکایت
groans
شکایت
groaning
شکایت
groaned
شکایت
groan
شکایت
complaint
شکایت
moan
شکایت
i heard him
شکایت
protested
شکایت
moaned
شکایت
moaning
شکایت
moans
شکایت
gravamen
اصل شکایت
murmurs
شکایت شایعات
murmuring
شکایت شایعات
murmured
شکایت شایعات
murmur
شکایت شایعات
discontent
گله شکایت
grumblingly
شکایت کنان
denunciations
اتهام شکایت
denunciation
اتهام شکایت
grievance
موضوع شکایت
cross bill
شکایت متقابل
grounded (his complaint was not grounded
شکایت او بی اساس بود
squawk about
<idiom>
شکایت درموردچیزی داشتن
gravamen
شکایت رسمی شکوائیه
To lodge a complaint .
درمقام شکایت بر آمدن
i hear him complain
میشنوم که شکایت می کنند
Stop complaining.
[اینقدر]
شکایت نکن.
there is no ground for his complaint
شکایت او بیمورد است
he complained with reason
بیخود شکایت نمیکرد
rumbled
چیز پرسر و صدا شکایت
rumbles
چیز پرسر و صدا شکایت
rumble
چیز پرسر و صدا شکایت
look a gift horse in the mouth
<idiom>
شکایت از هدیهای که کامل نیست
take one's own medicine
<idiom>
پذیرش محاکمه بدون شکایت
griper
کسیکه مرتب شکایت میکند
to inform against someone
شکایت پیش کسی بردن
have a bone to pick
بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to rumble on
[British E]
ادامه دادن به شکایت پر سرو صدا
cry over spilt milk
<idiom>
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
petitioned
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petition
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitions
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioning
عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com