Dictiornary-Farsi | شکست زمینی | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
terrestrial refraction	شکست زمینی


Other Matches

army component	نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات یکان زمینی شرکت کننده در عملیات مشترک قسمت زمینی
ground liaison	گروه رابط زمینی در فرودگاه شکاریهاربط زمینی
goldie lock	فرمان پست رادار زمینی به هواپیما دایر بر اینکه رادارکنترل زمینی هدایت هواپیمارا بعهده گرفته است
army landing forces	نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات اب خاکی نیروی زمینی پیاده شونده در ساحل
army commander	فرمانده نیروی زمینی شرکت کننده درعملیات فرمانده قسمت زمینی
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
ground signals	سیستم علایم بصری زمینی سیستم مخابره علایم زمینی مستقر در فرودگاه
yam	سیب زمینی هندی سیب زمینی شیرین
army aircraft	هواپیمایی نیروی زمینی هواپیماهای نیروی زمینی
yams	سیب زمینی هندی سیب زمینی شیرین
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
predial or prae	زمینی
sublunary	زمینی
sublunar	زمینی
subaerial	رو زمینی
landed a	زمینی
tellurian	زمینی
sub astral	زمینی
earth-bound	زمینی
terrestrial	زمینی
tumbling	زمینی
territorial	زمینی
terrene	زمینی
earthly	زمینی
agrarian	زمینی
terraneous	زمینی
defeats	شکست
defeating	شکست
breaks	شکست
defeated	شکست
set back	شکست
prosternation	شکست
failure	شکست
fall	شکست
defeature	شکست
miscarriage	شکست
miscarriages	شکست
gap	شکست
gaps	شکست
defeasance	شکست
breakage	شکست
breakages	شکست
unsuccessfully	شکست
flopper	شکست
flunks	شکست
failures	شکست
flunk	شکست
flunked	شکست
flunking	شکست
unsuccessful	شکست
loss	شکست
plumper	شکست
unsuccess	شکست
deflection	شکست
deflections	شکست
break	شکست
refraction	شکست
defeat	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
ground liaison	رابط زمینی
ground forces	نیروهای زمینی
hypogeous	زیر زمینی
hypogean	زیر زمینی
ground forces	نیروی زمینی
ground position	ایستگاه زمینی
ground fire	تیر زمینی
ground control	کنترل زمینی
hypogeal	زیر زمینی
ground surveillance	مراقبت زمینی
ground wave	موج زمینی
ground track	مسیر زمینی
ground surveillance	تجسس زمینی
ground waves	امواج زمینی
ground speed	سرعت زمینی
ground return	برگشت زمینی
ground return	بازتاب زمینی
ground position	موقعیت زمینی
groundling	گیاه زمینی
ground observer	دیدبان زمینی
ground observation	دیدبانی زمینی
ground nut	بادام زمینی
ground force	نیروی زمینی
ground circuit	مدار زمینی
graze burst	ترکش زمینی
peanut	بادام زمینی
peanut	پسته زمینی
peanuts	بادام زمینی
peanuts	پسته زمینی
ground antenna	انتن زمینی
earth antenna	انتن زمینی
antenna ground	انتن زمینی
floor lamps [American]	آباژورهای زمینی
standard lamps [British]	آباژورهای زمینی
groundnuts	بادام زمینی
groundnut	بادام زمینی
army attache	وابسته زمینی
standard lamp [British]	آباژور زمینی
floor lamp	اباژور زمینی
potatoes	سیب زمینی
earth nut	بادام زمینی
terrestrial	وضعیت زمینی
apogee	اوج زمینی
bonus pass	پاس زمینی
earthy	زمینی دنیوی
army general staff	ستادنیروی زمینی
army forces	نیروهای زمینی
floor lamp [American]	آباژور زمینی
potato	سیب زمینی
gullies	دالان زمینی
terrain corridor	دالان زمینی
tater	سیب زمینی
suberranean	زیر زمینی
overland mail	پست زمینی
monkey nut	بادام زمینی
landmines	مین زمینی
perigee	حضیض زمینی
subterraneous	زیر زمینی
army	نیرو زمینی
tellurian matter	ماده زمینی
armies	نیرو زمینی
landmine	مین زمینی
gully	دالان زمینی
praties	سیب زمینی
murphy	سیب زمینی
mail gram	پست زمینی
land mine	مین زمینی
terraqueous	زمینی ودریایی
terrestrial radiation	تابشهای زمینی
terrain return	اکوی زمینی
infernal regions	دیارزیر زمینی
gulleys	دالان زمینی
land combat	نبرد زمینی
land force n	نیروی زمینی
land forces	نیروی زمینی
land tail	بنه زمینی
to lay prostrate	شکست دادن
unstart	شکست ناپایدار
refractive power	قدرت شکست
atmospheric refraction	شکست جوی
birefringence	شکست مضاعف
failure by rupture	شکست برشی
break down voltage	ولتاژ شکست
to sustain a defeat	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to f.down	شکست دادن
angle of refraction	زاویه شکست
to put to the worse	شکست دادن
to be defected	شکست خوردن
stickit	شکست خورده
failure of negotiations	شکست مذاکرات
to have the worse	شکست خوردن
defeatism	شکست گرایی
defeatism	اعتراف به شکست
the ship was wrecked	کشتی شکست
set down	شکست دادن
vanquishable	شکست پذیر
refractive index	ضریب شکست
incomplete breakdown	شکست جزئی
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
fall flat <idiom>	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
outgeneral	شکست دادن
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
sure-fire	شکست ناپذیر
refractometer	شکست سنج
breaking point	نقطهی شکست
lose out	شکست خوردن
line breake relay	رله شکست خط
index of refraction	ضریب شکست
inexpugnable	شکست نا پذیر
he received a broken hand	دستش شکست
he broke his neck necessity	گردنش شکست
insuperability	شکست ناپذیری
knock out	شکست دادن
impluse breakdown	شکست ضربهای
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
zener breakdown	شکست زنری
invincibility	شکست ناپذیری
fracturable	قابل شکست
business failure	شکست تجاری
breaking down roll	نورد شکست
breaking down pass	کالیبر شکست
breaking capacity	فرفیت شکست
vincible	شکست خوردنی
incomplete breakdown	شکست ناقص
refraction of light	شکست نور
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
point of fracture	نقطه شکست
electric break down	شکست الکتریکی
yield point	نقطه شکست
double refraction	شکست دوبل
wash out	شکست مردود
double refraction	شکست مضاعف
dielectric strength	استحکام شکست
break proof	ازمایش شکست
trounce	شکست دادن
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
fracture	شکست ترک