Dictiornary-Farsi | شکست فاحش خوردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (11 milliseconds)

English	Persian
snow under	شکست فاحش خوردن


Other Matches

bombs	شکست فاحش
bombed	شکست فاحش
bomb	شکست فاحش
bombed out	شکست فاحش
lurched	امادگی شکست فاحش
lurch	امادگی شکست فاحش
outclasses	شکست فاحش حریف
lurches	امادگی شکست فاحش
lurching	امادگی شکست فاحش
outclassing	شکست فاحش حریف
outclassed	شکست فاحش حریف
outclass	شکست فاحش حریف
larrup	کتک جانانه زدن شکست فاحش دادن
flunked	شکست خوردن
fall through <idiom>	شکست خوردن
fails	شکست خوردن
failed	شکست خوردن
lose out	شکست خوردن
flops	شکست خوردن
flopping	شکست خوردن
flopped	شکست خوردن
fall flat <idiom>	شکست خوردن
come a cropper <idiom>	شکست خوردن
lose	شکست خوردن
flunking	شکست خوردن
flunk	شکست خوردن
flunks	شکست خوردن
loses	شکست خوردن
to sustain a defeat	شکست خوردن
fail	شکست خوردن
to suffer a reverse	شکست خوردن
to have the worse	شکست خوردن
to be defected	شکست خوردن
flop	شکست خوردن
slip-ups	شکست خوردن
losing	شکست خوردن
slip-up	شکست خوردن
slip up	شکست خوردن
to have ones gruel	شکست خوردن کشته شدن
shellack	شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
shellac	شکست مفتضحانه خوردن یا دادن
flash in the pan <idiom>	ابتدا عالی وبعد خراب شدن ،شکست خوردن
fail	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed	عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
parallax	پارالاکس ضریب شکست نور جابجایی تصویر در اثر شکست نور
heavier	فاحش
grossest	فاحش
heaviest	فاحش
grossed	فاحش
heavies	فاحش
heavy	فاحش
grosses	فاحش
egregious	فاحش
grossing	فاحش
grosser	فاحش
gross	فاحش
upheaval	تغییر فاحش
gross negligence	اهمال فاحش
tremendous	مهیب فاحش
upheavals	تغییر فاحش
gross f.	عین فاحش
evident deception	غبن فاحش
deceit resulting in gross loss	غبن فاحش
enormous lesion	غبن فاحش
gross fraud	غبن فاحش
humdingers	دارای برتری فاحش
humdinger	دارای برتری فاحش
blunders	اشتباه فاحش در شطرنج
blundering	اشتباه فاحش در شطرنج
blundered	اشتباه فاحش در شطرنج
slasher	تخفیف فاحش دهنده
blunder	اشتباه فاحش در شطرنج
gross error	خطای فاحش [ریاضی]
swag	تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
to play a good knife and fork	ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
atmospheric refraction	شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
tumbled	غلت خوردن معلق خوردن
trips	لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped	لغزش خوردن سکندری خوردن
trip	لغزش خوردن سکندری خوردن
tumble	غلت خوردن معلق خوردن
tumbles	غلت خوردن معلق خوردن
grog	دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
to drink wine	می خوردن شراب خوردن
breaks	شکست
defeated	شکست
defeasance	شکست
defeating	شکست
set back	شکست
defeature	شکست
gaps	شکست
defeat	شکست
break	شکست
unsuccessful	شکست
flopper	شکست
breakage	شکست
breakages	شکست
unsuccessfully	شکست
prosternation	شکست
loss	شکست
plumper	شکست
refraction	شکست
deflections	شکست
flunked	شکست
unsuccess	شکست
flunk	شکست
deflection	شکست
failures	شکست
flunks	شکست
flunking	شکست
gap	شکست
failure	شکست
miscarriages	شکست
miscarriage	شکست
defeats	شکست
fall	شکست
three successive defeats	سه شکست پی در پی
defeat	شکست دادن
skunks	شکست دادن
upsets	شکست غیرمنتظره
checkmate	شکست دادن
skunk	شکست دادن
failure by rupture	شکست برشی
fault	شکست زمین
faults	شکست زمین
faulted	شکست زمین
trounce	شکست دادن
trounced	شکست دادن
trounces	شکست دادن
set down	شکست دادن
trouncing	شکست دادن
upset	شکست غیرمنتظره
upsetting	شکست غیرمنتظره
invincible	شکست ناپذیر
fracturing	شکست ترک
smite	شکست دادن
smites	شکست دادن
smiting	شکست دادن
defeated	شکست دادن
defeating	شکست دادن
fractures	شکست ترک
fractured	شکست ترک
fracture	شکست ترک
failures	شکست خورده
failures	شکست ورشکستگی
turkeys	شکست خورده
failure	شکست خورده
turkey	شکست خورده
defeats	شکست دادن
failure	شکست ورشکستگی
underdog	سگ شکست خورده
underdogs	سگ شکست خورده
defeatism	اعتراف به شکست
invincibility	شکست ناپذیری
stickit	شکست خورده
terrestrial refraction	شکست زمینی
the ship was wrecked	کشتی شکست
to f.down	شکست دادن
to put to the worse	شکست دادن
letdowns	نومیدی شکست
letdown	نومیدی شکست
conceding	قبول شکست
craven	شکست خورده
refractometer	شکست سنج
refractive power	قدرت شکست
knock out	شکست دادن
line breake relay	رله شکست خط
outgeneral	شکست دادن
point of fracture	نقطه شکست
refraction of light	شکست نور
refractive index	ضریب شکست
concedes	قبول شکست
conceded	قبول شکست
concede	قبول شکست
get the better of (someone) <idiom>	شکست دادن
failure of negotiations	شکست مذاکرات
fiascos	شکست مفتضحانه
fiasco	شکست مفتضحانه
cry uncle <idiom>	پذیرش شکست
blow one's own horn <idiom>	شکست درچیزی
sure-fire	شکست ناپذیر
to lay prostrate	شکست دادن
unstart	شکست ناپایدار
vanquishable	شکست پذیر
vincible	شکست خوردنی
wash out	شکست مردود
yield point	نقطه شکست
zener breakdown	شکست زنری
breaking point	نقطهی شکست
defeatism	شکست گرایی
impluse breakdown	شکست ضربهای
he broke his neck necessity	گردنش شکست
fracturable	قابل شکست
reflection	شکست نور
electric break down	شکست الکتریکی
double refraction	شکست دوبل
breaking down roll	نورد شکست
double refraction	شکست مضاعف
dielectric strength	استحکام شکست