Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
explosive forming
شکل دادن انفجاری
Other Matches
one hook
مدار انفجاری که فقط به یک عامل انفجاری نیاز دارد مدار یک عامله
first fire mixture
خرج انفجاری یا چاشنی انفجاری سریع العمل چاشنی اولیه
eruptive
انفجاری
eruptional
انفجاری
volcanic
انفجاری
detonating fuse
فیوز انفجاری
bloomed
رشد انفجاری
bloom
رشد انفجاری
shrapnel shell
گلوله انفجاری
fireball
گلوله انفجاری
bursting charge
بار انفجاری
burst force
نیروی انفجاری
brisance
ضربه انفجاری
blow out fuse
فیوز انفجاری
explosive welding
جوشکاری انفجاری
explosive train
فتیله انفجاری
blooms
رشد انفجاری
shrapnel
گلوله انفجاری
fireballs
گلوله انفجاری
demolition belt
کمربند انفجاری
explosive bolt
سه راهی انفجاری
explosive bolt
پیچ انفجاری
destructor
چاشنی انفجاری
detonating cord
فتیله انفجاری
explosive power
توان انفجاری
primacord
فتیله انفجاری
explosive rivet
پرچ انفجاری
ignitor
فتیله انفجاری
forging burst
اهنگری انفجاری
booby-trapping
تله انفجاری
blasting gelatin
ژلاتین انفجاری
blasting fuse
اتشباری انفجاری
booby-trapped
تله انفجاری
booby trap
تله انفجاری
blasting fuze
ماسوره انفجاری
booby-trap
تله انفجاری
booby-traps
تله انفجاری
booby-trapping
تله انفجاری کردن
combination circuit
مدار انفجاری مرکب
booby-traps
تله انفجاری کردن
booby trap
تله انفجاری کردن
booby-trap
تله انفجاری کردن
mining effect
اثر انفجاری مین
booby-trapped
تله انفجاری کردن
plaster charge
خرج انفجاری افشان
actuate
به کارانداختن سیستم انفجاری مین
trap mine
مین تله انفجاری شده
boobytrapped mine
مین تله انفجاری شده
destructor
منفجر کننده عامل انفجاری
render safe
بی اثرکردن مین یا وسایل انفجاری یا بمب
weapon alpha
نوعی خرج انفجاری عمقی موشکی
sticky charge
خرج انفجاری قابل چسباندن در محل انفجار
chugging
صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
egg
بمب انفجاری قوی که بوسیله هواپیماپرتاب میشود
chug
صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
chugs
صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
chugged
صدای انفجاری که گاهی از ماشین شنیده میشود
monroe effect
اصل مونرو متمرکز کردن نیروهای انفجاری در یک مسیر
sympathetic detonation
انفجاری که دراثر انفجار مواد منفجره دیگررخ میدهد
fire ball
گلوله انفجاری گوی اتشین اتمی گلوله
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
unstart
انفجاری جریان صحیح هوا داخل ورودی مافوق صوت موتورمکنده هوا که بطور بارزی باپیدایش ناگهانی موجهای ضربهای و معکوس شدن انی جریان همراه است
consenting
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifted
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
to picture
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
outdoing
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
organization of the ground
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
organisations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances
جیره دادن فوق العاده دادن
promulge
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organizations
سازمان دادن ارایش دادن موضع
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
greaten
درشت نشان دادن اهمیت دادن
drags
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
empower
اختیار دادن وکالت دادن
directs
دستور دادن دستورالعمل دادن
assigned
نسبت دادن تخصیص دادن
directed
دستور دادن دستورالعمل دادن
assigning
نسبت دادن تخصیص دادن
massages
ماساژ دادن تغییر دادن
massaged
ماساژ دادن تغییر دادن
compensate
پاداش دادن عوض دادن
assigns
نسبت دادن تخصیص دادن
massage
ماساژ دادن تغییر دادن
empowered
اختیار دادن وکالت دادن
effectuate
انجام دادن صورت دادن
empowers
اختیار دادن وکالت دادن
massaging
ماساژ دادن تغییر دادن
garnishing
زینت دادن لعاب دادن
empowering
اختیار دادن وکالت دادن
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
illustrates
شرح دادن نشان دادن
promotes
ترفیع دادن ترویج دادن
house
منزل دادن پناه دادن
housed
منزل دادن پناه دادن
houses
منزل دادن پناه دادن
individualizing
تمیز دادن تشخیص دادن
individualizes
تمیز دادن تشخیص دادن
individualize
تمیز دادن تشخیص دادن
individualising
تمیز دادن تشخیص دادن
individualises
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
تمیز دادن تشخیص دادن
order
سفارش دادن دستور دادن
promotes
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن درجه دادن
promoting
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن ترویج دادن
promoted
ترفیع دادن درجه دادن
promote
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
ترفیع دادن درجه دادن
give security for
تامین دادن ضامن دادن
individualized
تمیز دادن تشخیص دادن
pronounces
حکم دادن فتوی دادن
purging
غرامت دادن جریمه دادن
circulates
انتشار دادن رواج دادن
insulted
فحش دادن دشنام دادن
insult
فحش دادن دشنام دادن
lends
عاریه دادن اجاره دادن
circulated
انتشار دادن رواج دادن
circulate
انتشار دادن رواج دادن
lend
عاریه دادن اجاره دادن
loans
قرض دادن عاریه دادن
loaning
قرض دادن عاریه دادن
pronounce
حکم دادن فتوی دادن
judge
حکم دادن تشخیص دادن
mitigate
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated
تخفیف دادن تسکین دادن
mitigates
تخفیف دادن تسکین دادن
judged
حکم دادن تشخیص دادن
judges
حکم دادن تشخیص دادن
judging
حکم دادن تشخیص دادن
loan
قرض دادن عاریه دادن
compensated
پاداش دادن عوض دادن
to set forth
شرح دادن بیرون دادن
decern
تشخیص دادن تمیز دادن
organises
سازمان دادن ارایش دادن
expands
توسعه دادن بسط دادن
irritate
خراش دادن سوزش دادن
irritated
خراش دادن سوزش دادن
organising
سازمان دادن ارایش دادن
embellished
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
ارایش دادن زینت دادن
cure
شفا دادن بهبودی دادن
organize
سازمان دادن ارایش دادن
to switch on
اتصال دادن جریان دادن
slashes
چاک دادن شکاف دادن
slashed
چاک دادن شکاف دادن
instructed
دستور دادن اموزش دادن
assign
نسبت دادن تخصیص دادن
instruct
دستور دادن اموزش دادن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com