English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (2 milliseconds)
English Persian
to stay one's stomach شکم خودرا اندکی سیرکردن
Other Matches
roams سیرکردن
roaming سیرکردن
roamed سیرکردن
roam سیرکردن
cloy سیرکردن
darkening سیرکردن رنگ
darken سیرکردن رنگ
darkens سیرکردن رنگ
englut قورت دادن سیرکردن
without recourse عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
awhile اندکی
wee اندکی
weeing اندکی
wees اندکی
dab اندکی
dabbed اندکی
dabs اندکی
slightly اندکی
partially اندکی
eftsoons اندکی پس از ان
wait a bit اندکی
some اندکی
halfway اندکی
duskish اندکی تاریک
somedeal اندکی نسبتا
latish اندکی دیر
loudish اندکی بلند
half made اندکی دیوانه
half mad اندکی دیوانه
eftsoon اندکی پس ازان
dryish اندکی خشک
dankish اندکی نمسار
dampish اندکی نمسار
right before اندکی پیش
parboiling اندکی جوشاندن
parboiled اندکی جوشاندن
parboil اندکی جوشاندن
just اندکی پیش
choppy اندکی متلاطم
just before اندکی پیش
fewest اندکی از کمی از
fewer اندکی از کمی از
few اندکی از کمی از
highs اندکی فاسد
highest اندکی فاسد
high اندکی فاسد
parboils اندکی جوشاندن
peckish [British English] [colloquial] <adj.> اندکی گرسنه
wait a minute اندکی صبر کنید
dullish اندکی تیره یاکمرنگ
wait a second اندکی صبر کنید
narrowish اندکی تنگ یا باریک
lie off اندکی دور از کشتی
sail close to the wind اندکی از اصول تجاوزکردن
ten kilometres and more ده کیلومتر و اندکی بالا
to take something off and pric اندکی از بهای چیزی کاستن
frigid دارای اندکی تمایل جنسی
put some milk to your tea اندکی شیر بچایی خود بیفزایید
he is always a little peculiar او همیشه اندکی اخلاق عجیب از خود نشان میدهد
to fang a pump براه انداختن تلمبه بوسیله ریختن اندکی اب درتوی ان
to hark back برگشتن) درگفتگوی ازتوله شکاری که اندکی برمیگرددتاردشکار رادوب
crab پرواز با بالهای افقی همراه با اندکی انحراف سمتی در اثربادهای جانبی
crabs پرواز با بالهای افقی همراه با اندکی انحراف سمتی در اثربادهای جانبی
to rangeoneself خودرا
to d. oneself up خودرا گرفتن
to a onself خودرا اراستن
to dress up خودرا اراستن
he pretended to be asleep خودرا بخواب زد
to suppress one's propensities خودرا فرونشاندن
back-pedalling حرف خودرا پس گرفتن
to busy oneself خودرا مشغول کردن
to plume oneself با پیرایه خودرا اراستن
to boure one's way راه خودرا بزوربازکردن
mince حرف خودرا خوردن
to a one's right حق خودرا ادعایامطالبه کردن
flattens روحیه خودرا باختن
to a. one selt انتقام خودرا کشیدن
to try one's luck بخت خودرا ازمودن
to pay one's way خرج خودرا دراوردن
to express one self مقاصد خودرا فهماندن
back-pedals حرف خودرا پس گرفتن
To go through fire and water. خودرا به آب وآتش زدن
back-pedalled حرف خودرا پس گرفتن
back-pedal حرف خودرا پس گرفتن
To step aside . to shy from . To withdraw . خودرا کنا رکشیدن
to pick up oneself خودرا نگاه داشتن
to compromise oneself خودرا مظنون یا رسواکردن
minces حرف خودرا خوردن
to slake one's revenge انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats چل چلی خودرا کردن
to veil oneself روی خودرا پوشاندن
flatten روحیه خودرا باختن
one's accomplice همدست خودرا لودادن
he betray himself او خودرا رسوا ساخت
pontify خودرا مقدس نمودن
to sun one self خودرا افتاب دادن
to show ones cards قصد خودرا اشکارکردن
self assertion خودرا جلو اندازی
insconce خودرا جای دادن
topull oneself together خودرا جمع کردن
off one's chest <idiom> خودرا خالی کردن
to breakin خودرا داخل کردن
to givein one's a. موافقت خودرا اعلام کردن
underplays دست خودرا ادا نکردن
wrathful عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
to use one's d. عقل یا نظر خودرا بکاربردن
to keep the wolf from the door خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to lay down ones arms سلاح خودرا بزمین گذاشتن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
underplayed دست خودرا ادا نکردن
to protrude one's tongue زبان خودرا بیرون انداختن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
underplay دست خودرا ادا نکردن
o bey your parents والدین خودرا اطاعت کنید
to provide oneself خودرا اماده یا مجهز کردن
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
to recover damages خسارت خودرا جبران کردن
underplaying دست خودرا ادا نکردن
do one's best <idiom> تمام تلاش خودرا کردن
for all one is worth <idiom> تمام سعی خودرا کردن
get out of hand <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> کنترل خودرا از دست دادن
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
pass the buck <idiom> مسئولیت خودرا به دیگری دادن
say one's piece <idiom> آشکارا نظر خودرا گفتن
take in stride <idiom> خودرا به باد سرنوشت دادن
To play ones part . نقش خودرا بازی کردن
hold one's own موقعیت خودرا حفظ کردن
to bridle one's own tongue جلوی زبان خودرا گرفتن
To set ones watch . ساعت خودرا میزان کردن
to detain one's due بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself قصد خودرا افهار کردن
hold one's ground موقعیت خودرا حفظ کردن
To set ones hopes on something. امید خودرا به چیزی بستن
to cut ones way راه خودرا ازموانع بازکردن
to change one's course خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
turn kings evidence شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To extend the scope of ones activities . میدان عملیات خودرا گسترش دادن
slosh خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshes خودرا بالجن وگل ولای الودن
sloshing خودرا بالجن وگل ولای الودن
To consume all ones energy . تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming خودرا برای امتحان اماده کردن
crammed خودرا برای امتحان اماده کردن
cram خودرا برای امتحان اماده کردن
to carry oneself خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
to a oneself خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
show him your ticket بلیط خودرا باو نشان دهید
to perform one's oromise پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to bridle one's anger خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
he lost his reason عقل یا هوش خودرا ازدست داد
to calculate on فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to repeat oneself کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to d. a way one's time وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
preens خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to be even witn any one انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
preening خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preened خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preen خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to lick one's لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
To perfect oneself in a foreign language . معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
to weigh one's word سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
mudlark اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to take up one'sindentures سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
jilt زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilted زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to continue one's progress پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
He was engrossed in conversation . فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
to secure a debtby a mortagage با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
to do ones endeavour کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to make a p of one's learing دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to cry peccavi بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
flip one's lid <idiom> خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
to ingratite oneself خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
true he is somewhat stingy.... راست است که اندکی خسیس است ولی ...
myrmidon یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
say's law عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
curie point دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
limit state حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
to express one's heartfelt قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
To cast ones vote. رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
to put in for تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
purgation روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
capacity cost هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com