English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
duologue صحبت دونفری
Other Matches
duet دونفری خواندن دونفری نواختن
duets دونفری خواندن دونفری نواختن
two some دونفری
tandem دوچرخه دونفری
tandems دوچرخه دونفری
duo اواز یا موسیقی دونفری
cotillon نوعی رقص دونفری
cotillion نوعی رقص دونفری
duos اواز یا موسیقی دونفری
love seat صندلی یانیمکت دسته دار دونفری
duopsony انحصار خرید کالا بطور دونفری
converse صحبت
talk صحبت
talked صحبت
conversed صحبت
conversing صحبت
talks صحبت
converses صحبت
parle صحبت
colloquy صحبت
colloquies صحبت
mouth صحبت
mouthed صحبت
chitchat صحبت
mouthing صحبت
mouths صحبت
collocutor هم صحبت
confabulation صحبت
speech صحبت نطق
natters صحبت دوستانه
aside صحبت تنها
sniffle صحبت تودماغی
nattering صحبت دوستانه
nattered صحبت دوستانه
speeches صحبت نطق
natter صحبت دوستانه
conversationist خوش صحبت
asides صحبت تنها
telephone frequency فرکانس صحبت
sniffles صحبت تودماغی
conversable خوش صحبت
sniffled صحبت تودماغی
coze صحبت خودمانی
cross talk تداخل صحبت
confabulate صحبت کردن
sniffling صحبت تودماغی
speak صحبت کردن
speaks صحبت کردن
chitchat صحبت کوتاه
my inter locvtor طرف صحبت من
chatty خوش صحبت
private talk صحبت خصوصی
shoptald صحبت بازاری
pillow talk صحبت خودمانی
articulates ماهر در صحبت
articulating ماهر در صحبت
articulate ماهر در صحبت
conversationalists خوش صحبت
conversationalist خوش صحبت
talk up <idiom> صحبت درمورد
talks صحبت کردن
She refused to open her oips . لب به صحبت بازنکرد
to talk [to] صحبت کردن [با]
well-spoken خوش صحبت
well spoken خوش صحبت
dialogues گفتگو صحبت
talk صحبت کردن
dialogue گفتگو صحبت
talked صحبت کردن
chit-chat صحبت کوتاه
chit chat صحبت کوتاه
tell (someone) off <idiom> با عصبانیت صحبت کردن
weigh one's words <idiom> مراقب صحبت بودن
waste one's breath <idiom> بی نتیجه صحبت کردن
to speak to somebody با کسی صحبت کردن
blather صحبت بی معنی واحمقانه
to speak [about] صحبت کردن [در باره]
monolog تک سخنگویی صحبت یک نفری
take exception to <idiom> مخاف صحبت کردن
cramp one's style <idiom> محدودکردن صحبت یارفتارشخصی
They have got engrossed in conversation . صحبت آها گه انداخته
Sh spoke in such a way that… طوری صحبت کرد که
There is some talk of his resigning. صحبت از استعفای اوست
To talk in measured terms . To talk slowly. شمرده صحبت کردن
At this point of the conversation. صحبت که به اینجا رسید
To refer to implicitly. To hint. درپرده صحبت کردن
To pay money. To make a payment. بی پرده صحبت کردن
to speak candidly <idiom> بی پرده صحبت کردن
go on <idiom> زیادی صحبت کردن
to switch on طرف صحبت کردن
pipe up <idiom> بلندتر صحبت کردن
dialog صحبت با شخص دیگر
hold forth <idiom> صحبت کردن درمورد
whispery اهسته صحبت کننده
harp on <idiom> بانارضایتی صحبت کردن
gest کار نمایان هم صحبت
geste کار نمایان هم صحبت
he was talking about me درخصوص من صحبت می کرد
To speak with freedom. آزادانه صحبت کردن .
To speak elaborately. با آب وتاب صحبت کردن
sniffles تودماغی صحبت کردن
sniffling تودماغی صحبت کردن
sniffling با فن فن صحبت یاگریه کردن
sniffled با فن فن صحبت یاگریه کردن
interlocutor طرف صحبت هم سخن
interlocutors طرف صحبت هم سخن
dialogues صحبت با شخص دیگر
sniffled تودماغی صحبت کردن
dialogue صحبت با شخص دیگر
sniffles با فن فن صحبت یاگریه کردن
hobnob صحبت دوستانه کردن
hobnobbed صحبت دوستانه کردن
hobnobbing صحبت دوستانه کردن
hobnobs صحبت دوستانه کردن
sniffle تودماغی صحبت کردن
sniffle با فن فن صحبت یاگریه کردن
monologues تک سخنگویی صحبت یک نفری
monologue تک سخنگویی صحبت یک نفری
squeaking با صدای جیغ صحبت کردن
squeaks با صدای جیغ صحبت کردن
He speaks English fluently. انگلیسی راروان صحبت می کند
He talked in this connection (vein). دراین زمینه صحبت کرد
To speak slowly. آهسته صحبت کردن (شمرده)
to interrupt any one's speech صحبت کسیرا قطع کردن
to take the floor حرف زدن صحبت کردن
to talk shop در باره کار صحبت کردن
ad-lib بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbed بدون نوشته صحبت کردن
ad-libbing بدون نوشته صحبت کردن
ad-libs بدون نوشته صحبت کردن
lisp نوک زبانی صحبت کردن
To strick up a conversation with somebody. سر صحبت را با کسی باز کردن
Well discuss it at dinner. سر شام صحبت خواهیم کرد
talk shop <idiom> درموردکار شخصی صحبت کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break in درمیان صحبت کسی دویدن
lisps نوک زبانی صحبت کردن
lisped نوک زبانی صحبت کردن
To talk like a book . لفظ قلم صحبت کردن
squeak با صدای جیغ صحبت کردن
They were stI'll talking away at midnight. تا نیمه شب یک بند صحبت می کرد ند
He is a good speaker . He speaker well. خیلی خوب صحبت می کند
I had a long talk with him. با ایشان مفصلا" صحبت کردم
They were talking in Spanish . بزبان اسپانیولی صحبت می کردند
She was talking to (with ) a friend . داشت با دوستش صحبت می کرد
squeaked با صدای جیغ صحبت کردن
lisping نوک زبانی صحبت کردن
have a word with <idiom> بطورخلاصه صحبت ومذاکره کردن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
There is talk [mention] of something [somebody] . صحبت از چیزی یا کسی است.
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
Speaking. [on the phone] [من] پشت تلفن صحبت می کنم.
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
kaffeeklatsch صحبت دوستانه یامذاکرات غیررسمی
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
Dont talk to all and sundry. با این وآن صحبت نکن
So much for theory! <idiom> به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
telephone frequency characteristic منحنی مشخصه فرکانس صحبت
talking of ... حال که صحبت از...... بمیان امد
to speak fluently بطور روان صحبت کردن
sound off باصدای بلند صحبت کردن
in touch <idiom> بایکدیگر صحبت کردن،درارتباط داشتن
She is the talk of the town . همه راجع به او ( پشت او ) صحبت می کنند
to speak fluent Farsi روان صحبت کردن زبان پارسی
get hold of (someone) <idiom> (برای صحبت)به گیر انداختن شخص
We should not indulge in personalities. نبا ید راجع با شخاص صحبت کنیم
The line is busy (engaged). صحبت می کند (خط تلفن مشغول است )
The professor knows what he is talking about. استاد ازروی اطلاع صحبت می کند
carp از روی خرده گیری صحبت کردن
Lets talk man to man . بیا مرد ومردانه با هم صحبت کنیم
She had an aside with me . She took me aside and spoke to me مراکنار کشید وبا من صحبت کرد
yakety-yak <idiom> صحبت زیاد درمود چیزی بیارزش
bespeak قبلا درباره چیزی صحبت کردن
speeches صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
Talk a lot without saying much خیلی صحبت بشود ولی کم معنی
phoning صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
speech صحبت کردن یا ایجاد کلمات با صدا
phones صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
i will speak to him about it در این خصوص با او صحبت خواهم کرد
phoned صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
phone صحبت کردن با کسی از طریق تلفن
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
declaiming با حرارت علیه کسی صحبت کردن
We talked until midnight. and then separated. تانیمه شب صحبت کردیم وبعد از هم جداشدیم
declaims با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaimed با حرارت علیه کسی صحبت کردن
declaim با حرارت علیه کسی صحبت کردن
Please face me when I'm talking to you. لطفا وقتی که با تو صحبت می کنم رویت را به من بکن.
phones تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
phone تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
phoning تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
phoned تلفن یا ماشین برای صحبت با کی در مسافت طولانی
to talk insistently to somebody با کسی به اصرار صحبت کردن [تا قانع شود]
To be a good conversationalist . دهان گرمی داشتن ( خوش صحبت بودن )
adlib بدون مقدمه صحبت کردن بمیل خود
Could I have a word with you ? عرضی داشتم (چند کلمه صحبت دارم )
I'll speak at length on this subject. دراین باره مفصل صحبت خواهم کرد
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com