Dictiornary-Farsi | صمیمی نزدیک شدن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 208 (11 milliseconds)

English	Persian
near	صمیمی نزدیک شدن
near-	صمیمی نزدیک شدن
neared	صمیمی نزدیک شدن
nearer	صمیمی نزدیک شدن
nearest	صمیمی نزدیک شدن
nearing	صمیمی نزدیک شدن
nears	صمیمی نزدیک شدن


Search result with all words

hail fellow	صمیمی نزدیک
Other Matches

find touch	بیرون فرستادن توپ نزدیک خط دروازه برای تجمع نزدیک
inside	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
insides	ناحیه نزدیک سبد بسکتبال نزدیک به تور والیبال قسمتی از بدن اسکیت باز که بسمت پیچ است منطقه دورخیز
closest	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closer	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
closes	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
close	نزدیک شدن احاطه کردن نزدیک
inshore	نزدیک کرانه نزدیک ساحل
point bland	بسیار نزدیک در مسافت نزدیک
warmed	صمیمی
privy	صمیمی
trueheartedness	صمیمی
warms	صمیمی
warm	صمیمی
warmest	صمیمی
true hearted	صمیمی
bighearted	صمیمی
cordials	صمیمی
chummiest	صمیمی
chummy	صمیمی
household	صمیمی
heartfelt	صمیمی
households	صمیمی
heart to heart	صمیمی
heart-to-heart	صمیمی
chummier	صمیمی
sincere	صمیمی
heart-to-hearts	صمیمی
cordial	صمیمی
cobber	دوست صمیمی
real	بی خدشه صمیمی
intimates	صمیمی محرم
intimated	صمیمی محرم
close-knit	صمیمی و متحد
crony	دوست صمیمی
comradely	دوستانهو صمیمی
cronies	دوست صمیمی
intimating	صمیمی محرم
hand in glove	خیلی صمیمی
hand and glove	خیلی صمیمی
hail fellow	دوست صمیمی
wholeheartedly	صمیمی یکدل
wholehearted	صمیمی یکدل
inseparables	دوستان صمیمی
intimado	دوست صمیمی
unaffected	بی تکلیف صمیمی
truehearted	صمیمی بی ریا
cater cousin	دوست صمیمی
intimate	صمیمی محرم
one's second self	دوست صمیمی شخص
chums	صمیمی رفیق بودن
insincere	غیر صمیمی بی صداقت
chum	صمیمی رفیق بودن
i remain yours truly	دوست صمیمی شما
bosom friend	دوست محرم یا صمیمی یاهمدم
approach	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approached	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches	نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
To keep one s distmce from some one .	از کسی فاصله گرفتن ( زیاد صمیمی نشدن )
mid wicket	توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
approach lane	مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل
best gold	تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
contiguous	نزدیک
by	از نزدیک
forbye	نزدیک
forby	از نزدیک
forby	نزدیک
fast by	نزدیک
proximate	نزدیک
near by	نزدیک
close aboard	نزدیک
hand to hand	نزدیک
forbye	از نزدیک
foreby	نزدیک
on the eve of	نزدیک
near by	نزدیک به
near at hand	نزدیک
neighbouring	نزدیک
near upon	نزدیک
in sight	نزدیک
next door to	نزدیک
not ahunderd mails flom	نزدیک
towards	نزدیک
narrowly	از نزدیک
imminent	نزدیک
hard by	نزدیک
hand-to-hand	نزدیک
cephalo	نزدیک به سر
nigh	نزدیک
upcoming	نزدیک
up against <idiom>	نزدیک به
close	نزدیک
on the verge of	نزدیک به
up to <idiom>	نزدیک به
closer	نزدیک
closes	نزدیک
closest	نزدیک
beside	نزدیک
nearby	نزدیک
caudal	نزدیک به دم
to gain ground upon	نزدیک
close by	نزدیک
at hand	نزدیک
close up	از نزدیک
vicinal	نزدیک
close-up	از نزدیک
close-ups	از نزدیک
forthcoming	نزدیک
approaching	نزدیک
near-	نزدیک
nearest	نزدیک
nearing	نزدیک
nears	نزدیک
adjacent	نزدیک
near	نزدیک
nearer	نزدیک
accessible	نزدیک
neared	نزدیک
caudal	نزدیک به انتها
to be on the way	نزدیک شدن
subapical	نزدیک راس
close price	قیمت نزدیک
to come by	نزدیک شدن
to gain on	نزدیک شدن به
subsaturated	نزدیک به اشباع
short sighted	نزدیک بین
close coordination	همکاری نزدیک
close combat	رزم نزدیک
close control	کنترل نزدیک
close in	نزدیک شدن
close controlled	همکاری نزدیک
subadult	نزدیک سن تکلیف
close coordination	هماهنگی نزدیک
accost	نزدیک شدن
accost	نزدیک کشیدن
deeper	نزدیک به هدف
deep	نزدیک به هدف
approximate	نزدیک کردن
approximated	نزدیک کردن
close	نزدیک به ناو
Near our office .	نزدیک اداره ما
approximates	نزدیک کردن
myopia	نزدیک بینی
upcoming	دراتیه نزدیک
approachable	نزدیک شدنی
deciding	نزدیک به هدف
deepest	نزدیک به هدف
adducent	نزدیک کننده
to keep close	نزدیک ماندن
accosted	نزدیک شدن
accosted	نزدیک کشیدن
accosting	نزدیک شدن
accosting	نزدیک کشیدن
accosts	نزدیک شدن
accosts	نزدیک کشیدن
to be quite close	نزدیک به هم بودن
aggress	نزدیک شدن
aftermost	نزدیک پاشنه
admaxillary	نزدیک ارواره
adductor	نزدیک کننده
toward	نزدیک به مقارن
paranasal	نزدیک بینی
inextremis	نزدیک بمرگ
inapproachable	نزدیک نشدنی
nearsightedness	نزدیک بینی
neighbor	همسایه نزدیک
in the near f.	دراینده نزدیک
in shore	در اب نزدیک کرانه
immediate flanks	جناحین نزدیک
approach	نزدیک شدن
odd comeshortly	روز نزدیک
his almost night	نزدیک شب است
odd comeshortly	اینده نزدیک
hare sighted	نزدیک بین
nearer the end	نزدیک تر بیابان
infighting	نبرد نزدیک
near sightedness	نزدیک بینی
near sight	نزدیک بینی
myopy	نزدیک بینی
neighbors	نزدیک مجاور
near by	دم دست نزدیک
neighbour	نزدیک مجاور
neighbours	نزدیک مجاور
near point	نقطه نزدیک
near shore	نزدیک به ساحل
keep back	نزدیک نشوید
offing	در اینده نزدیک
hand in glove	خیلی نزدیک
hand and glove	خیلی نزدیک
draw on	نزدیک شدن
to draw near or nigh	نزدیک شدن
draw near	نزدیک شدن
danger close	خطر نزدیک
proximal	نزدیک مبدا
cypres	تقریبی نزدیک
come by	نزدیک شدن
recent memory	حافظه نزدیک
toward(s) evening	نزدیک به عصر
close support	پشتیبانی نزدیک
close supervision	نظارت نزدیک

near