Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
half thickness
ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
Other Matches
stand off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-offs
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off
برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
execution
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
d , top concept
تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
calliper
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود
caliper
نوعی پرگار که برای اندازه گیری ضخامت یا قطراجسام بکار میرود
foot pound
مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
treadway
پل برای عناصر پیاده
kopfring
حلقه فلزی است که به دماغه بمب برای کم کردن میزان نفوذ ان در اب یا خاک وصل میشود
stroked
یک قلم یا قلمو برای رسم روی صفحه .2-ضخامت حرف چاپ شده
stroking
یک قلم یا قلمو برای رسم روی صفحه .2-ضخامت حرف چاپ شده
strokes
یک قلم یا قلمو برای رسم روی صفحه .2-ضخامت حرف چاپ شده
stroke
یک قلم یا قلمو برای رسم روی صفحه .2-ضخامت حرف چاپ شده
cold test
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
cold thrust
ازمایشی برای تعیین حداقل دمای لازم برای عبور ازادانه سیال
kernels
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernel
تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
circulars
صف کامپیوتری که از دو علامت برای ابتداوانتهای خط ذخیره عناصر استفاده میکند
circular
صف کامپیوتری که از دو علامت برای ابتداوانتهای خط ذخیره عناصر استفاده میکند
descentheight
ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
shop supply
وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
sensitivities
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
sensitivity
کمترین توان سیگنال درییافتی که برای گیرنده برای تشخیص سیگنال لازم است
second best theory
نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
raptatorial
لازم برای شکار
raptatory
لازم برای شکار
hydration water
اب لازم برای ابش
quorum
اکثریت لازم برای مذاکرات
magic number
امتیاز لازم برای قهرمانی
climate for growth
شرایط لازم برای رشد
mantling
مواد لازم برای پوشش
draw weight
نیروی لازم برای کشیدن زه
troop space
جای انفرادی در هواپیما یاکشتی محوطه لازم برای تامین جا برای حمل پرسنل وبارهای انفرادی انها درکشتی یا هواپیما
light is necessary to life
روشنایی برای زندگی لازم است
operate
کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates
کل زمان لازم برای انجام یک کار
barrier material
مواد لازم برای ساختن موانع
operated
کل زمان لازم برای انجام یک کار
access time
زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
check out time
زمان لازم برای تخلیه محل
products
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
product
ول مواد لازم برای تولید یک محصول
check out time
زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
arrays
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
array
ساختار مرتب دارای عناصر قابل دسترسی توسط اعداد برای ذخیره سازی جدول ها یا مجموعهای از دادههای مربوطه
user freindly
اسان برای استفاده کننده ارتباط دوستانه با استفاده کننده سیستم محاسباتی که امکانات لازم برای توانایی هاو محدودیتهای اپراتور رافراهم می سازد
storage
فضای لازم برای ذخیره سازی داده
add
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
quorum
حداقل عده لازم برای رسمیت جلسه
compacts
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
development
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
proceed time
زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
ineligibly
بدون داشتن شرایط لازم برای انتخاب
canonical time unit
زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
developments
زمان لازم برای توسعه محصول جدید
adding
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
engineered performance
زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
radar mile
زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
housekeeping
امور لازم برای نگهداری سیستم کامپیوتری
compact
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacting
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
compacted
فرمول کاهش حجم لازم برای یک متن
aircraft mission equipment
وسایل لازم برای انجام ماموریت هواپیما
adds
زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
refire time
زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
electrothermal printer
چاپگری که نوک چاپ به همراه عناصر گرمایی -dot matrix برای فرم دادن به حروف کاغذهای حساس به الکتریسیته به کار می رود
compact
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
cure time
زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
compacting
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
meanest
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacted
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
mean
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
compacts
کمترین تعداد دستورات برنامه لازم برای یک کار
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
entrance head
بار لازم برای ایجاد جریان ازیک لوله
meaner
متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
shook
: مجموع تختههای لازم برای ساختن بشکه وچلیک وامثال ان
footprint
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
externals
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
external
سیگنال وقفه از رسانه جانبی برای بیان توجه لازم
disorderly close down
آسیبی در سیستم که اخطار لازم برای قط ع طبیعی نداده است
footprints
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
execute
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executing
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executes
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
executed
رویدادهای لازم برای بازیابی کد گشایی و اجرای دستورات حافظه
combatants
یکان رزمنده عناصر رزمنده عناصر درگیردر جنگ
combatant
یکان رزمنده عناصر رزمنده عناصر درگیردر جنگ
display board
تابلوی نمایش عناصر تیر نمودار عناصر تیر
carries
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded
زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
orbital injection
دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
carried
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
size
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
macronutrient
ماده شیمیایی که برای رشد ونمو و تغذیه گیاه لازم است
cycles
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
cycled
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
multimedia
CP که قط عات لازم برای اجرای نرم افزار چند رسانهای دارد
cycle
تمام مراحل لازم برای اجرای یک فرآیند یا عملیات روی داده
decompression table
جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
warm-ups
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
pit board
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
current asset cycle
زمانی که برای تساوی حجم فروش با سرمایه جاری لازم است
warm-up
روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
sizes
محاسبه منبع موجود و منابع لازم برای انجام کار خاص
decomposing
تجزیه کردن و جدا کردن عناصر اصلی یک ماده مرکب
masters
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
fetch
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
articled
کسیکهاستخدام شده و مشغول فراگیری دانش لازم برای کار خود میباشد
fetched
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
allocation
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
fetches
رویدادهای لازم برای بازیابی , کد گشایی و اجرای دستور ذخیره شده در حافظه
mastered
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
allocations
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
master
مجموعه دادههای مرجع لازم برای یک برنامه کاربردی که متناوبا بهنگام میشود
circularization
تصحیح مدار ماهواره برای رسیدن یا نزدیک شدن ان به دایره کامل در ارتفاع لازم
gun pointing data
عناصر مربوط به روانه کردن توپ
languages
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
jcl
دستوری که مشخصات را شرح میدهد و نیز منابع لازم برای انجام کار توسط کامپیوتر
MCA
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنالهای زمانی و داده روی باس MCA
language
دستوراتی که منابع لازم برای یک کار که باید توسط کامپیوتر انجام شود را مشخص می کنند
jobs
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
job
دستوراتی که مشخصات و منابع لازم برای یک کار که توسط کامپیوتر باید پردازش شود را دارد
Micro Channel Architecture
تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
carriage control tape
نواری که اطلاعات لازم برای کنترل تعویض سطر در یک چاپگر سطری روی ان پانچ شده است
osmose
نفوذ کردن در بوسیله تراوش تجزیه کردن بوسیله نفوذ تجزیه کردن
half life period
مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
mttr
متوسط زمانی که انتظار می رود برای تشخیص و تصحیح یک خطا در سیستم کامپیوتری لازم باشدRepair To Time ean
redundancy check
تستی متکی بر انتقال بیت ها وکاراکترهایی که بیش ازحداقل تعداد لازم برای بیان خود پیام هستند
charge
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
charges
عهده وتعهد و الزامی که بر شخص باشد حقی که در مورد ملکی وجود داشته باشد خطابهای که رئیس محکمه پس از ختم دادرسی خطاب به هیات منصفه ایراد و ضمن خلاصه کردن شهادتهای داده شده مسائل قانونی لازم را برای ایشان تشریح میکند
penetration
نفوذ در جبهه دشمن داخل شدن درصفوف دشمن نفوذ در شبکه اطلاعات یااداری
initial thrust
نفوذ اولیه نفوذ اصلی
texts
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
text
کاهش فضای لازم در متن انتخابی , استفاده از یک کد برای نمایش بیشتر از یک حرف و حذف فضا بین علامتهای نقل قول و...
preventive justice
قسمتی ازحقوق که به بررسی اقدامات مختلفی که برای جلوگیری ازارتکاب جرم از ناحیه تبهکاران احتمالی لازم است اختصاص دارد
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
toolbox
جعبه حاوی قط عات لازم برای تعمیر , نگهداری و نصب قط عات
access time
زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
reserve factor
نسبت استحکام واقعی یک سازه به کمترین استحکام لازم برای شرایط موردنظر
marshall plan
طرح کمک امریکابرای توسعه اقتصادی کشورهای اروپای غربی که پس از جنگ جهانی دوم برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم دراین کشورها اجراگردید
penetrometer
وسیلهای برای اندازه گیری قدرت نفود اشعه ایکس واشعههای نافد دیگر توسط مقایسه عبور و نفوذ انها درموارد مختلف
heads up
در درگیری هوایی اعلام اینکه هواپیما دروضعیت لازم برای درگیری قرار ندارد
weight
بالا کشیدن لنگر نیروی لازم برای کشیدن زه
mobilization base
حداقل منابع لازم برای بسیج نیروهاپایگاه بسیج
selective clock stetching
تکنیک برطرف کردن اختلافات زمان گیری دیجیتال بین عناصر سیستم
combustion starter
مکانیزمی که در ان احتراق یک سوخت ترکیب سوخت و هواانرژی لازم برای شروع دوران موتور را تامین میکند
propagation delay
1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
naive user
شخصی که می خواهد کاری را با کامپیوتر انجام دهد امافاقد تجربه لازم برای برنامه نویسی با کامپیوتر میباشد
prompt
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
prompted
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
procedural
زبان برنامه نویسی سطح بالا که برنامه نویس عملیات لازم را برای بدست آوردن نتیحه وارد میکند
prompts
پیام حرف نشان داده شده روی صفحه نمایش برای پیام دادن به کاربر که یک ورودی لازم است
deceleration time
زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
PIA
مداری که به کامپیوتر امکان ارتباط با وسیله جانبی میدهد با تامین پورتهای سریال و موازی و سایر سیگنالهای تصدیق لازم برای واسط شدن در رسانه
seeps
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
imposes
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
seep
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
impose
تحمیل کردن اعمال نفوذ یا سوء استفاده کردن
interpenetrate
در هم نفوذ کردن
penetrated
نفوذ کردن در
interpenetrate
نفوذ کردن در
percolate
نفوذ کردن
penetrate
نفوذ کردن در
permeated
نفوذ کردن
permeates
نفوذ کردن
seep in
نفوذ کردن
permeating
نفوذ کردن
crevasses
نفوذ کردن
crevasse
نفوذ کردن
pierce
نفوذ کردن
pierces
نفوذ کردن
breaches
نفوذ کردن
percolated
نفوذ کردن
percolates
نفوذ کردن
penetract
نفوذ کردن
percolating
نفوذ کردن
breached
نفوذ کردن
breach
نفوذ کردن
impenetrate
نفوذ کردن در
permeate
نفوذ کردن
infiltrated
نفوذ کردن
transpiring
نفوذ کردن
play on/upon (something)
<idiom>
نفوذ کردن
transpires
نفوذ کردن
penetrates
نفوذ کردن در
infiltrating
نفوذ کردن
bleach
نفوذ کردن
bleaches
نفوذ کردن
transpire
نفوذ کردن
breakaway
نفوذ کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com