English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 194 (9 milliseconds)
English Persian
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
Other Matches
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
pulse repetition تجدید ضربان پی امد ضربان
To see her [The sight of her] gives me a pang in my heart. وقتی که او [زن] را میبینم مانند اینکه نیش به قلبم می زنند.
sphygmus ضربان
ticktack ضربان
pulsed ضربان
throb ضربان
pulsation ضربان
ictus ضربان
throbbing ضربان
throbs ضربان
surge ضربان
surged ضربان
surges ضربان
baet ضربان
throbbed ضربان
fitch ضربان
pulse ضربان
tictac ضربان
beats ضربان
beat ضربان
heart beat ضربان قلب
beat ضربان نبض
impluse frequency فرکانس ضربان
data pulse ضربان داده
beat frequency فرکانس ضربان
heartbeats ضربان قلب
pulsing ضربان امواج
heart rate ضربان قلب
impluse meter ضربان سنج
beats ضربان نبض
voltage impluse ضربان ولتاژ
pant ضربان داشتن
pant ضربان تپش
pulse repetition تکرار ضربان
panted ضربان داشتن
pulsation ضربان ستارهای
panted ضربان تپش
heartbeat ضربان قلب
pitter-patter چک چک باران و غیره ضربان
stethoscope گوشی ضربان سنج
stethoscopes گوشی ضربان سنج
pulsating star ستاره ضربان دار
extrasystole ضربان اضافی قلب
arrhythmic نامنظمی ضربان نبض
acrotism فقدان ضربان یا تپش
pitter patter چک چک باران و غیره ضربان
tricrotic ضربان نبض بطورسه ضربهای
cardiograph دستگاه ثبت ضربان قلب
to skip [heartbeat] انداختن یک تپش [ضربان قلب]
pacemaker دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب
to skip [heartbeat] حذف کردن یک تپش [ضربان قلب]
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
pacemakers دستگاه تنظیم کننده ضربان قلب
beat تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
electrocardiogram ثبت ضربان قلب بوسیله برق
beats تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
electrocardiograph دستگاه برقی ضربان نگارقلب تپش نگار
in kelter منظم
in good order <adj.> منظم
pitched منظم
ordered منظم
well-ordered <adj.> منظم
businesslike منظم
straight <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
first string منظم
systematic منظم
regulars منظم
kelter منظم
regular <adj.> منظم
orderly منظم
uncluttered <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
orderlies منظم
business like منظم
symmetric منظم
neat <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
steady <adj.> منظم
tidy <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
methodical منظم
order منظم کردن
regular army ارتش منظم
well conditioned مرتب و منظم
regular expression مبین منظم
to set to rights منظم کردن
well ordered مرتب و منظم
systematic error خطای منظم
regular polymer بسپار منظم
standing army ارتش منظم
systematic irrigation ابیاری منظم
to set in order منظم کردن
regulater منظم کردن
regular set مجموعه منظم
square منظم حسابی
lattices توری منظم
lattice توری منظم
orderly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بصورت منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
regularizing منظم کردن
regularizes منظم کردن
regularized منظم کردن
regularising منظم کردن
regularises منظم کردن
shipshape منظم کردن
tidily <adv.> بطور منظم
squared منظم حسابی
squares منظم حسابی
squaring منظم حسابی
regularize منظم کردن
arrays منظم کردن
array منظم کردن
neatly <adv.> بطور منظم
duly <adv.> بطور منظم
regularised منظم کردن
systemmatize منظم یامرتب کردن
unconventional warfare جنگ غیر منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
irregular نا منظم غیر رسمی
taut loom چله سفت و منظم
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
ranked اراستن منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
processions بصورت صفوف منظم
lattice network شبکه توری منظم
unconventional جنگ غیر منظم
regulars پرسنل کادر منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
ranks اراستن منظم کردن
regular پرسنل کادر منظم
tidier پاکیزه منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
systematic منظم نظم پذیر
procession بصورت صفوف منظم
irregulars عده غیر منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
tidying پاکیزه منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
tidies پاکیزه منظم کردن
tidily بطور اراسته و منظم
regular grammar دستور زبان منظم
tidied پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
pogroms قتل عام منظم روسی
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
qualify منظم کردن کنترل کردن
qualifies منظم کردن کنترل کردن
tricrotism نبض سه ضربهای ضربان نبض بطور سه ضربهای
simplex method روش سیمپلکس در برنامه ریزی خطی روش سیستماتیک و منظم برای حل مسائل برنامه ریزی خطی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com