English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (12 milliseconds)
English Persian
chatter ضربه زدن برخورد
chattered ضربه زدن برخورد
chattering ضربه زدن برخورد
chatters ضربه زدن برخورد
Search result with all words
hit اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
touch برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
touches برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
to hit اصابت کردن [برخورد کردن] [ضربه زدن ] [زدن]
Other Matches
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
channel جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
punt ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punts ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
head crash برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
crossest ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross ضربه هوک پس از ضربه حریف
collision برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collisions برخورد کردن برخورد تصادف کردن
sclaff ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
shank ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
placekick ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
contacting برخورد
conflict برخورد
contacted برخورد
ill favored بد برخورد
contact برخورد
tangency برخورد
contacts برخورد
collision برخورد
criss-crosses برخورد
criss-crossing برخورد
incidence برخورد
impacts برخورد
impact برخورد
strikingly برخورد
striking برخورد
appulse برخورد
criss-crossed برخورد
criss-cross برخورد
collisions برخورد
attitude برخورد
attitudes برخورد
conflicted برخورد
stop برخورد
strikes برخورد
clash برخورد
reception برخورد
receptions برخورد
approaches برخورد
confliction برخورد
approached برخورد
approach برخورد
strike برخورد
stops برخورد
stopping برخورد
clashed برخورد
clashes برخورد
osculation برخورد
stopped برخورد
conflicts برخورد
intersect برخورد
intersected برخورد
intersects برخورد
tolerated برخورد هموارکردن
collision rate میزان برخورد
collision frequency فراوانی برخورد
collision energy انرژی برخورد
tolerate برخورد هموارکردن
conflict of interest برخورد منافع
coincidence تطبیق برخورد
conflux همریزگاه برخورد
contiguity برخورد تماس
inelastic collision برخورد ناکشسان
meeter برخورد کننده
meets برخورد کردن
knock-ups برخورد کردن
crossing points محل برخورد دو خط
electron impact برخورد الکترونها
impact برخورد کردن
jct محل برخورد
fall on <idiom> برخورد (بامشکلات)
collision rate نرخ برخورد
collision rate سرعت برخورد
intersection point محل برخورد
impacts برخورد کردن
tolerates برخورد هموارکردن
effective collision برخورد موثر
tolerating برخورد هموارکردن
knock-up برخورد کردن
My pride was wounded ( hurt) . به غیرتم برخورد
elastic collision برخورد کشسان
elastic collision برخورد الاستیک
crossing point محل برخورد دو خط
zone of contact محل برخورد
coincidences تطبیق برخورد
tilt منازعه برخورد
probability of collision احتمال برخورد
tilted منازعه برخورد
tilts منازعه برخورد
take the blade برخورد شمشیرها
chatter برخورد کردن
greet درود برخورد
greeted درود برخورد
impact effect اثر برخورد
affects احساسات برخورد
impact factor ضریب برخورد
affect احساسات برخورد
impact force نیروی برخورد
greets درود برخورد
impact hardness سختی برخورد
head on collision برخورد رودررو
accessible خوش برخورد
affable خوش برخورد
meet برخورد کردن
knock up برخورد کردن
impact parameter پارامتر برخورد
unsporting conduct برخورد ناجوانمردانه
impact sound صدای برخورد
impact strength استحکام برخورد
head oncollision برخورد رویاروی
touche اعلام برخورد
chattered برخورد کردن
osculate برخورد کردن
chatters برخورد کردن
chattering برخورد کردن
impact test ازمون برخورد
encounter رویاروی شدن برخورد
warm up <idiom> دوستانه برخورد کردن
encountered رویاروی شدن برخورد
glad hand <idiom> بااهمییت برخورد کردن
he was provoked by my words سخنان من باو برخورد
meeting اتصال برخورد میتینگ
meetings اتصال برخورد میتینگ
incidence برخوردکردن میدان برخورد
snags بمانعی برخورد کردن
smash برخورد خرد کردن
snagging بمانعی برخورد کردن
maladdress برخورد بد ترک ادب
smashes برخورد خرد کردن
inelastic cross section مقطع برخورد ناکشسان
encounters رویاروی شدن برخورد
encountering رویاروی شدن برخورد
noncontact sports ورزشهای بدون برخورد
snag بمانعی برخورد کردن
collision of the first kind برخورد نوع اول
contacted اتصال الکتریکی برخورد
contact اتصال الکتریکی برخورد
criterion مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
collision of the second kind برخورد نوع دوم
front نما طرز برخورد
fronting نما طرز برخورد
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
absence of blade عدم برخورد شمشیرها
meet : برخورد کردن یافتن
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
contacting اتصال الکتریکی برخورد
meets : برخورد کردن یافتن
contacts اتصال الکتریکی برخورد
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
swishes گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
to collide head on با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
effective collision cross section سطح مقطع برخورد موثر
swishing گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
near collision حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
impact loss افت انرژی در اثر برخورد
kissoff برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
breasts برخورد سینه قهرمان دو به نوار
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipe برخورد کردن به پهلوی چیزی
sideswipes برخورد کردن به پهلوی چیزی
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
swish گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swished گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
breast برخورد سینه قهرمان دو به نوار
to be coming up to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
anthropogenic مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
to come to meet به طرف کسی رفتن برای برخورد
personal remarks اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to approach به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards به طرف کسی رفتن برای برخورد
nodes محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
node محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
streetwise ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
circular dispersion قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
to bump [into] برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
crashing سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
catch a rail برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
merged باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
impingement برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
bounce برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
grazing point نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com