Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
To deliver (strike ) a blow .
ضربه وارد ساختن
Other Matches
to give somebody a blow
به کسی ضربه وارد کردن
To deliver (strike) a blow
ضربه زدن ( وارد آوردن )
wobble pump
پمپ دستی در کابین خلبان برای وارد ساختن فشار اولیه به سوخت قبل از استارت موتور پیستونی
recriminate
اتهام متقابل وارد کردن دعوای متقابل طرح کردن دوباره متهم ساختن
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
wake up
کد وارد شدن در ترمینال راه دور برای بیان به کامپیوتر مرکزی که مقصد وارد شدن به آن محل را دارد
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
scareup
فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
i had scarely arrived
تازه وارد شده بودم که هنوز وارد نشده بودم که ...
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
placekick
ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
shed
خون جاری ساختن جاری ساختن
sheds
خون جاری ساختن جاری ساختن
shedding
خون جاری ساختن جاری ساختن
intrant
وارد
conscious
وارد
to make an entry of
وارد
comer
وارد
relevant
وارد
infare
وارد
pertinenet
وارد به
familiar
وارد در
hep
وارد
make an entry
وارد کردن
intervener
وارد ثالث
check in
وارد شدن
incomer
شخص وارد
initiating
وارد کردن
proficient
وارد به فن با لیاقت
inflictable
وارد اوردنی
initiates
وارد کردن
check-in
وارد شدن
immigrant
تازه وارد
initiated
وارد کردن
immigrants
تازه وارد
check-ins
وارد شدن
conversant
وارد متبحر
the post has come
پست وارد شد
ingoing
وارد شونده
new comer
تازه وارد
importable
وارد کردنی
impotable
وارد کردنی
imported
وارد کردن
import
وارد کردن
newcomers
تازه وارد
incoming
وارد شونده
impoter
وارد کننده
carechumen
تازه وارد
importer
وارد کننده
newcomer
تازه وارد
inbound
وارد شونده
importing
وارد کردن
inputting
وارد کردن
arrived in paris
وارد شدم
inducts
وارد کردن
entered
وارد شدن
arriving
وارد شدن
arrives
وارد شدن
arrived
وارد شدن
inducting
وارد کردن
arrive
وارد شدن
versant
اشنا وارد
get in
وارد شدن
inducted
وارد کردن
initiate
وارد کردن
importers
وارد کننده
enters
وارد شدن
lic
وارد بودن
knowledgeable
وارد بکار
bring in
وارد کردن
induct
وارد کردن
enter
وارد شدن
entrant
وارد شونده
entrants
وارد شونده
entering group
گروه وارد شونده
rosters
وارد صورت کردن
import
عمل وارد کردن
log in
وارد شدن به سیستم
impotable
مجازبرای وارد شدن
barge
سرزده وارد شدن
to become personal
وارد شخصیات شدن
put into port
وارد بندر شدن
inflicting
ضربت وارد اوردن
naturalize
جزوزبانی وارد شدن
entered
وارد یا ثبت کردن
barged
سرزده وارد شدن
naturalising
جزوزبانی وارد شدن
naturalises
جزوزبانی وارد شدن
To enter politics .
وارد سیاست شدن
barges
سرزده وارد شدن
enter
وارد یا ثبت کردن
circumstantiate
وارد جزئیات شدن
get a word in edgewise
<idiom>
وارد شدن درمکالمه
initiating
تازه وارد کردن
imported
عمل وارد کردن
inflicted
ضربت وارد اوردن
inflict
ضربت وارد اوردن
naturalizing
جزوزبانی وارد شدن
naturalizes
جزوزبانی وارد شدن
He entered at that very moment .
درهمان لحظه وارد شد
central load
نیروی وارد به مرکز
I slipped into the room .
یواشکی وارد اطاق شد
enters
وارد یا ثبت کردن
To enter the field .
وارد معرکه شدن
importing
عمل وارد کردن
inflict casualty
خسارت وارد کردن
ravage
خرابی وارد اوردن
leakages
به خزانه وارد نمیشود
To go into detailes.
وارد جزئیات شدن
ravaged
خرابی وارد اوردن
ravages
خرابی وارد اوردن
ravaging
خرابی وارد اوردن
To barge in on someone.
سر زده وارد شدن
to barge in
سر زده وارد شدن
to crash in
[to a party]
سر زده وارد شدن
initiate
تازه وارد کردن
to exert force
[on]
نیرو وارد کردن
[بر]
endamage
خسارت وارد اوردن
seacraft
وارد به رموزدریا نوردی
initiated
تازه وارد کردن
tenderfoot
ادم تازه وارد
enter the game
وارد بازی شدن
initiates
تازه وارد کردن
muscle
بزور وارد شدن
muscles
بزور وارد شدن
leakage
به خزانه وارد نمیشود
reimport
دوباره وارد کردن
ward leonard control
کنترل وارد لئونارد
new arrived
تازه وارد شده
blemish
خسارت وارد کردن
log on
وارد شدن به سیستم
weather wise
وارد بجریانات روز
roster
وارد صورت کردن
inflicts
ضربت وارد اوردن
To import goods
[from abroad]
کالا از خارج وارد کردن
forms
یات مربوطه را وارد میکند
formed
یات مربوطه را وارد میکند
form
یات مربوطه را وارد میکند
involve
گیر انداختن وارد کردن
uncharted
در نقشه یاجدول وارد نشده
inflict casualty
تلفات وارد کردن بدشمن
to take toll of any one
تلفات زیادبرکسی وارد اوردن
involving
گیر انداختن وارد کردن
involves
گیر انداختن وارد کردن
We entered the room together .
باهم وارد اطاق شدیم
She wI'll arrive on friday morning .
جمعه صبح وارد خواهد شد
To make a forcible entry into a building.
بزور وارد ساختمانی شدن
As I entered the house…
هینطور که وارد خانه شدم
He came under the guise of friend ship .
درقالب دوستی ظاهر ( وارد ) شد
She entered the room as naked as the day she was born .
لخت وعور وارد اتاق شد
One must tackle it in the right way.
هرکاری را باید از راهش وارد شد
credits
درستون بستانکار وارد کردن
crediting
درستون بستانکار وارد کردن
To enter the arena .
وارد میدان کسی شدن
To take field against somebody .
بر علیه کسی وارد شدن
credit
درستون بستانکار وارد کردن
credited
درستون بستانکار وارد کردن
Enter it in the books .
آنرا دردفاتر وارد کنید
To be in the know . To be in the picture .
وارد بودن ( مطلع وآگاه )
hit the spot
<idiom>
نیروی تازه وارد کردن
to enter into an enquiry
وارد باز جویی شدن
To enter the arena of bloody politics.
وارد صحنه سیاست شدن
swear in
باسوگند بشغلی وارد کردن
incurring
متحمل شدن وارد امدن
incurred
متحمل شدن وارد امدن
incur
متحمل شدن وارد امدن
modes
یات مربوطه را وارد میکند
mode
یات مربوطه را وارد میکند
input
عمل وارد کردن اطلاعات
take a strain
وارد کردن فشار به طناب
incurs
متحمل شدن وارد امدن
in-
توپی که وارد دروازه شده
swear in
با مراسم تحلیف وارد کردن
to barge in
بدون دعوت وارد شدن
to crash in
[to a party]
بدون دعوت وارد شدن
in
توپی که وارد دروازه شده
inputted
عمل وارد کردن اطلاعات
inductee
کسیکه وارد خدمت شده
the objection will not lie
ان ایراد وارد نخواهد بود
expansion team
تیم تازه وارد به لیگ
the strain on a rope
فشاریاکششی که بر طنابی وارد اید
incognizant
بدون اطلاع غیر وارد
commissioning the ship
وارد خدمت کردن کشتی
to go on stage
وارد صحنه
[نمایش]
شدن
scoffed
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
inflicted
وارد اوردن زدن تلفات و خسارات
scoffing
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoff
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
scoffs
اهانت وارد اوردن تمسخر کردن
casseroles
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com