English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (20 milliseconds)
English Persian
sanction ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions ضمانت اجرایی معین کردن
Other Matches
sanctioned ضمانت اجرایی قانون
sanction ضمانت اجرایی قانون
it is not protected by sanctions ضمانت اجرایی ندارد
sanctioning ضمانت اجرایی قانون
sanctions ضمانت اجرایی قانون
transfer order دستورالعمل ارائه وفایف اجرایی یا انتقال وفایف اجرایی نیروهای مسلح
viruses برنامهای که خود را به فایلهای اجرایی می افزاید و از خود برای سایر فایلهای اجرایی کپی می گیرد
virus برنامهای که خود را به فایلهای اجرایی می افزاید و از خود برای سایر فایلهای اجرایی کپی می گیرد
pecuniary liability ضمانت ضمانت جبران خسارت
false attack حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
vouch ضمانت کردن
answer ضمانت کردن
guarantees ضمانت کردن
sponsoring ضمانت کردن
answered ضمانت کردن
guarantee ضمانت کردن
sponsors ضمانت کردن
insure ضمانت کردن
guaranteed ضمانت کردن
vouch for ضمانت کردن
answering ضمانت کردن
sponsor ضمانت کردن
answers ضمانت کردن
warrants اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranted اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrant اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranting اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrent ضمانت یاتعهد کردن
to stand surety for any one ضمانت کسیرا کردن
stand surety for a person ضمانت کسی را کردن
act as surety کفالت یا ضمانت کردن
warrants ضمانت کردن مجوز
warranting ضمانت کردن مجوز
warranted ضمانت کردن مجوز
bail تضمین ضمانت کردن
warrant ضمانت کردن مجوز
guarantees ضمانت نامه تضمین کردن
guaranteed ضمانت نامه تضمین کردن
guarantee a contract اجرای قراردادی را ضمانت کردن
guarantee ضمانت نامه تضمین کردن
guaranty تضمین ضمانت یا تعهد کردن
to vouch for any one's honesty ضمانت درستی کسی را کردن
vouch ضمانت کردن مسئول واقع شدن
draw the line <idiom> معین کردن
allocating معین کردن
denominate معین کردن
defined معین کردن
defining معین کردن
defines معین کردن
specify معین کردن
insets : معین کردن
specifies معین کردن
specifying معین کردن
allocates معین کردن
designating معین کردن
designates معین کردن
designate معین کردن
allocate معین کردن
figure out معین کردن
inset : معین کردن
settles معین کردن
settle معین کردن
limit معین کردن
define معین کردن
To lay down certain conditions . شرایطی معین کردن
pre appoint قبلا معین کردن
date مدت معین کردن
to map out جز بجز معین کردن
pre appoint از پیش معین کردن
times وقت معین کردن
timed وقت معین کردن
time وقت معین کردن
dates مدت معین کردن
delineates ترسیم نمودن معین کردن
delineating ترسیم نمودن معین کردن
to locate the enemy جای دشمنی را معین کردن
delineate ترسیم نمودن معین کردن
delineated ترسیم نمودن معین کردن
allotting معین کردن سهم دادن
allots معین کردن سهم دادن
locates جای چیزی را معین کردن
allot معین کردن سهم دادن
allotted معین کردن سهم دادن
to keep regular hours هر کاری را درساعت معین کردن
locating جای چیزی را معین کردن
located جای چیزی را معین کردن
locate جای چیزی را معین کردن
officer افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine مقدر کردن سرنوشت معین کردن
parses اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
titrate عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parse اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking سد راه کردن رقیب در منطقه معین
to impose a curfew خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
overstay بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
cage قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstayed بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstays بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
administrant اجرایی
ministerial اجرایی
executive اجرایی
administrative اجرایی
executives اجرایی
set up اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
time charter اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
specifying معین کردن معلوم کردن
ascertains ثابت کردن معین کردن
delimits معین کردن مرزیابی کردن
delimiting معین کردن مرزیابی کردن
define معین کردن معنی کردن
delimited معین کردن مرزیابی کردن
defines معین کردن معنی کردن
specifies معین کردن معلوم کردن
specify معین کردن معلوم کردن
ascertaining ثابت کردن معین کردن
ascertained ثابت کردن معین کردن
ascertain ثابت کردن معین کردن
delimit معین کردن مرزیابی کردن
defining معین کردن معنی کردن
specifying معین کردن تصریح کردن
specifies معین کردن تصریح کردن
defined معین کردن معنی کردن
specify معین کردن تصریح کردن
technical اصولی اجرایی
executive system سیستم اجرایی
feasability study مطالعات اجرایی
command of execution ریاست اجرایی
executing agency شعبه اجرایی
executional requirement شرائط اجرایی
executive agent عامل اجرایی
executive agent شعبه اجرایی
executive committee هیات اجرایی
executive program برنامه اجرایی
executive routine روال اجرایی
execute statement حکم اجرایی
execute statement دستور اجرایی
functional team تیم اجرایی
e. power نیروی اجرایی
executable statement جمله اجرایی
operating program برنامه اجرایی
operating agency قسمت اجرایی
tick mark علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
so علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
to pass one's word for another از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
tax administration مسائل اجرایی مالیات
proctor مدیر اجرایی دانشگاه
nonexecutable statement جمله غیر اجرایی
escrow اجرایی پیدا میکند
executive by law ایین نامه اجرایی
cryptochannel سیستم اجرایی رمز
hobbles وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hopple وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
executive افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
operand دستور اجرایی عمل کننده
register ذخیره موقت دستورات اجرایی
registers ذخیره موقت دستورات اجرایی
executives افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
Politburos کمیتهی اجرایی حزب کمونیست
Politburo کمیتهی اجرایی حزب کمونیست
registering ذخیره موقت دستورات اجرایی
authorization to copy اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
command of execution فرمان اجرای عمل یکان اجرایی
tabulation 1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
self- برنامه کامپیوتری که حاوی دستورات اجرایی برای کاربر است
time charter اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
set 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets 1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
sponsored by به ضمانت
warranties ضمانت
suretyship ضمانت
sponsion ضمانت
bond ضمانت
guarantees ضمانت
guaranteed ضمانت
guarantee ضمانت
warranty ضمانت
sponsorship ضمانت
pledge [archaic] [guaranty] ضمانت
warranty ضمانت
guaranty ضمانت
guaranty ضمانت
gurantee ضمانت
guarantee ضمانت
warranting ضمانت
warranted ضمانت
mainprise ضمانت
warrants ضمانت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com