Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English
Persian
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
Other Matches
sanctioned
ضمانت اجرایی قانون
sanction
ضمانت اجرایی قانون
it is not protected by sanctions
ضمانت اجرایی ندارد
sanctioning
ضمانت اجرایی قانون
sanctions
ضمانت اجرایی قانون
transfer order
دستورالعمل ارائه وفایف اجرایی یا انتقال وفایف اجرایی نیروهای مسلح
viruses
برنامهای که خود را به فایلهای اجرایی می افزاید و از خود برای سایر فایلهای اجرایی کپی می گیرد
virus
برنامهای که خود را به فایلهای اجرایی می افزاید و از خود برای سایر فایلهای اجرایی کپی می گیرد
pecuniary liability
ضمانت ضمانت جبران خسارت
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
vouch
ضمانت کردن
answer
ضمانت کردن
guarantees
ضمانت کردن
sponsoring
ضمانت کردن
answered
ضمانت کردن
guarantee
ضمانت کردن
sponsors
ضمانت کردن
insure
ضمانت کردن
guaranteed
ضمانت کردن
vouch for
ضمانت کردن
answering
ضمانت کردن
sponsor
ضمانت کردن
answers
ضمانت کردن
warrants
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranted
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrant
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warranting
اجازه کتبی حکم قانونی تعهد کردن ضمانت کردن کسی
warrent
ضمانت یاتعهد کردن
to stand surety for any one
ضمانت کسیرا کردن
stand surety for a person
ضمانت کسی را کردن
act as surety
کفالت یا ضمانت کردن
warrants
ضمانت کردن مجوز
warranting
ضمانت کردن مجوز
warranted
ضمانت کردن مجوز
bail
تضمین ضمانت کردن
warrant
ضمانت کردن مجوز
guarantees
ضمانت نامه تضمین کردن
guaranteed
ضمانت نامه تضمین کردن
guarantee a contract
اجرای قراردادی را ضمانت کردن
guarantee
ضمانت نامه تضمین کردن
guaranty
تضمین ضمانت یا تعهد کردن
to vouch for any one's honesty
ضمانت درستی کسی را کردن
vouch
ضمانت کردن مسئول واقع شدن
draw the line
<idiom>
معین کردن
allocating
معین کردن
denominate
معین کردن
defined
معین کردن
defining
معین کردن
defines
معین کردن
specify
معین کردن
insets
: معین کردن
specifies
معین کردن
specifying
معین کردن
allocates
معین کردن
designating
معین کردن
designates
معین کردن
designate
معین کردن
allocate
معین کردن
figure out
معین کردن
inset
: معین کردن
settles
معین کردن
settle
معین کردن
limit
معین کردن
define
معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
date
مدت معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
times
وقت معین کردن
timed
وقت معین کردن
time
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
allotting
معین کردن سهم دادن
allots
معین کردن سهم دادن
locates
جای چیزی را معین کردن
allot
معین کردن سهم دادن
allotted
معین کردن سهم دادن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
locate
جای چیزی را معین کردن
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
officers
افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
area blocking
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
to settle an a
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
administrant
اجرایی
ministerial
اجرایی
executive
اجرایی
administrative
اجرایی
executives
اجرایی
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
time charter
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
specifying
معین کردن معلوم کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
delimits
معین کردن مرزیابی کردن
delimiting
معین کردن مرزیابی کردن
define
معین کردن معنی کردن
delimited
معین کردن مرزیابی کردن
defines
معین کردن معنی کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
delimit
معین کردن مرزیابی کردن
defining
معین کردن معنی کردن
specifying
معین کردن تصریح کردن
specifies
معین کردن تصریح کردن
defined
معین کردن معنی کردن
specify
معین کردن تصریح کردن
technical
اصولی اجرایی
executive system
سیستم اجرایی
feasability study
مطالعات اجرایی
command of execution
ریاست اجرایی
executing agency
شعبه اجرایی
executional requirement
شرائط اجرایی
executive agent
عامل اجرایی
executive agent
شعبه اجرایی
executive committee
هیات اجرایی
executive program
برنامه اجرایی
executive routine
روال اجرایی
execute statement
حکم اجرایی
execute statement
دستور اجرایی
functional team
تیم اجرایی
e. power
نیروی اجرایی
executable statement
جمله اجرایی
operating program
برنامه اجرایی
operating agency
قسمت اجرایی
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
so
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
to pass one's word for another
از طرف دیگری قول دادن ضمانت دیگری را کردن
tax administration
مسائل اجرایی مالیات
proctor
مدیر اجرایی دانشگاه
nonexecutable statement
جمله غیر اجرایی
escrow
اجرایی پیدا میکند
executive by law
ایین نامه اجرایی
cryptochannel
سیستم اجرایی رمز
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
executive
افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
operand
دستور اجرایی عمل کننده
register
ذخیره موقت دستورات اجرایی
registers
ذخیره موقت دستورات اجرایی
executives
افسراجراییات معاون اجرایی قسمت
Politburos
کمیتهی اجرایی حزب کمونیست
Politburo
کمیتهی اجرایی حزب کمونیست
registering
ذخیره موقت دستورات اجرایی
authorization to copy
اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
command of execution
فرمان اجرای عمل یکان اجرایی
tabulation
1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
self-
برنامه کامپیوتری که حاوی دستورات اجرایی برای کاربر است
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
periphrastic conjugation
صرف افعال با استعمال غیرضروری فعلهای معین بجای ساده صرف کردن
sponsored by
به ضمانت
warranties
ضمانت
suretyship
ضمانت
sponsion
ضمانت
bond
ضمانت
guarantees
ضمانت
guaranteed
ضمانت
guarantee
ضمانت
warranty
ضمانت
sponsorship
ضمانت
pledge
[archaic]
[guaranty]
ضمانت
warranty
ضمانت
guaranty
ضمانت
guaranty
ضمانت
gurantee
ضمانت
guarantee
ضمانت
warranting
ضمانت
warranted
ضمانت
mainprise
ضمانت
warrants
ضمانت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com