Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
clerisy
طبقه تحصیل کرده
Other Matches
educated
تحصیل کرده
self taught
تحصیل کرده
school drop out
ترک تحصیل کرده
cultured
مهذب تحصیل کرده
yuppies
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
yuppie
جوان تحصیل کرده و پر - درآمد
alumni
پسریامردیکه دراموزشگاهی تحصیل کرده وازانجافارغ التحصیل شده
totalitarianism
سیستم حکومتی که در جمیع شئون زندگی فردی افراد یک ملت دخالت کرده ان را تابع برنامه کلی دولت می سازدکه این برنامه ممکن است درجهت منافع یک فرد یا یک گروه یا یک طبقه و یا کل اجتماع تنظیم شده باشد
scarf joint
جایی که دو سر تیر رانیم ونیم کرده با هم جفت کرده باشند
burger
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
burgers
تکهای گوشت سرخ کرده یاکباب کرده که برای تهیه ساندویچ بکارمیرود
swiss steak
گوشت خرد کرده مخلوط با اردوچاشنی سرخ کرده
I have a tooth abscess.
دندانم ماده کرده ( چرک کرده )
entresol
طبقه میان طبقه اول عمارت وطبقهای که باکف زمین برابراست
intermediate
آنچه در یک طبقه بین دو طبقه دیگر است
lower classes
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
lower class
طبقه پست وپایین اجتماع طبقه سوم
defense classification
طبقه بندی اطلاعات مربوط به پدافند سیستم طبقه بندی مدارک وزارت دفاع
downgrades
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgraded
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading
کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
Our building (high-rise) is a 20-storey ,but my apartment is on the third floor.
ساختمان ما 20 طبقه است ولی آپارتمان در طبقه سوم است
declassification
از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
security classification
طبقه بندی منطقه تامینی طبقه بندی حفافتی
acquisitions
تحصیل
acquisition
تحصیل
schooling
تحصیل
acquirement
تحصیل
studies
تحصیل
studying
تحصیل
obtaining
تحصیل
achievement
تحصیل
securement
تحصیل
achievements
تحصیل
study
تحصیل
acquistion
تحصیل
black designation
علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
earn
تحصیل کردن
getting
تحصیل شده
gets
تحصیل شده
schools
تحصیل در مدرسه
graduation
فراغت از تحصیل
impetration
تحصیل بدرخواست
get
تحصیل شده
he applied him self to study
مشغول تحصیل شد
recovery
تحصیل چیزی
recoveries
تحصیل چیزی
school
تحصیل در مدرسه
earns
تحصیل کردن
school age
سن آغاز تحصیل
school age
سالهای تحصیل
s.for study
میل به تحصیل
nonresident
تحصیل مکاتباتی
securer
تحصیل کننده
s.for study
ذوق تحصیل
schoolfellow
تعلیم تحصیل
earned
تحصیل کردن
achieve
تحصیل کردن
stratify
طبقه طبقه کردن
serendipity
تحصیل نعمت غیرمترقبه
studiousness
عشق بخواندن یا تحصیل
toi mug at
سخت تحصیل کردن
earned income
درامد تحصیل شده
ineducable
غیر قابل تحصیل
to study for the bar
تحصیل حقوق کردن
degree
دیپلم یا درجه تحصیل
to leave school
ترک تحصیل کردن
degrees
دیپلم یا درجه تحصیل
to obtain permission
تحصیل اجازه کردن
procuance
تحصیل چیزی خرید
schoolable
مشمول تحصیل اجباری
scoolable
مشغول تحصیل اجباری
procuration
تحصیل چیزی خرید
gains
حصول تحصیل منفعت کردن
wins
بدست اوردن تحصیل کردن
gained
حصول تحصیل منفعت کردن
grafted
از راه نادرستی تحصیل کردن
etymologize
تحصیل علم اشتقاق کردن
grafts
از راه نادرستی تحصیل کردن
graft
از راه نادرستی تحصیل کردن
win
بدست اوردن تحصیل کردن
availability
سهولت و امکان تحصیل اعتبار
dropout
کسی که ترک تحصیل میکند
gain
حصول تحصیل منفعت کردن
to study persian
زبان فارسی تحصیل کردن
convocation
جشن پایان تحصیل جمعی دانشجویان
my unwillingness to study
بی میلی من نسبت بتحصیل بیزازی من از تحصیل
school and college ability test
آزمون توانایی تحصیل درمدرسه و دانشگاه
To neglect ones studies .
از تحصیل خود غافل ماندن ( شدن )
homecoming
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
academia
حیطه ای از فعالیت ها و کار مرتبط با تحصیل در دانشگاه
minor
در رشته ثانوی یا فرعی تحصیل کردن کماد
homecomings
عازم میهن مراجعت به وطن یامحل تحصیل
best gold
تیری که نزدیک به نشان اصابت کرده تیری که نزدیک به مرکزهدف اصابت کرده باشد
grafted
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
grafts
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
graft
پیوند بافت تحصیل پول و مقام و غیره ازراههای نادرست
army class manager activity
سازمان مدیریت طبقه بندی اماد در نیروی زمینی مدیریت طبقه بندی اماد
classifications
طبقه بندی کردن طبقه بندی
classification
طبقه بندی کردن طبقه بندی
black concept
علامت حاوی پیام طبقه بندی شده سیستم ارتباطی حاوی پیام طبقه بندی شده
safe-conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conducts
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
safe conduct
سمدی که فرستاده دولتی که در حال جنگ با دولت مرسل الیه است قبل از ورود به خاک ان کشور باید تحصیل کند
co-ed
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co ed
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
co-eds
دختری که دردبیرستان یادانشکده مختلط تحصیل میکند وابسته به مدارس مختلط پسرودختر
bouffant
پف کرده
infusion
دم کرده
unconsciously
غش کرده
puffed
<adj.>
پف کرده
souffle
پف کرده
bloat
پف کرده
soufflTs
پف کرده
tumid
<adj.>
پف کرده
turgid
<adj.>
پف کرده
infusions
دم کرده
unconscious
غش کرده
off the trail
پی گم کرده
gelid
یخ کرده
puffy
<adj.>
پف کرده
souffles
پف کرده
beastby
کرده
puffed out
<adj.>
پف کرده
i am 0 rials out of pocket
کرده ام
puff pastry
پف کرده
achieves
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieved
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
achieving
تحصیل کردن کسب موفقیت کردن
it is very easily done
کرده میشود
blown
ورم کرده
puffed
<adj.>
آماس کرده
turgid
<adj.>
آماس کرده
indrawn
جذب کرده
deep-rooted
ریشه کرده
baggily
بطورباد کرده
bendon
نیت کرده
tinned
قوطی کرده
ventricular
باد کرده
wedded
ازدواج کرده
restrained
لگام کرده
blubbery
ورم کرده
airless
گرفته یا دم کرده
tumid
<adj.>
ورم کرده
smoothfaced
صاف کرده
billowy
باد کرده
bunged up
باد کرده
warm infusion
چیز دم کرده
began
شروع کرده
let it be done
کرده شود
unruffled
ارام کرده
tumescent
ورم کرده
pulled
خشک کرده
risen
طلوع کرده
chose
انتخاب کرده
iced
خنک کرده
purified
پاک کرده
fried
سرخ کرده
overage
کم رشد کرده
refined
تمیز کرده
fled
فرار کرده
picked
پاک کرده
swollen
اماس کرده
swollen
ورم کرده
begotten
تولید کرده
protuberant
باد کرده
puffy
<adj.>
آماس کرده
full grown
رشدکامل کرده
rooted
ریشه کرده
tumid
<adj.>
آماس کرده
puffed out
<adj.>
آماس کرده
painted
رنگ کرده
strained
صاف کرده
beheld
مشاهده کرده
off the track
ازخط پی گم کرده
clarified
صاف کرده
I have a flat
[tire]
.
من پنچر کرده ام.
grown
رشد کرده
sawn
اره کرده
mistaken
اشتباه کرده
nodular
ورم کرده
full-grown
رشدکامل کرده
sweated
عرق کرده
whey
شیرچرخ کرده
carpeted
فرش کرده
knotted
ازدحام کرده
decorated
زینت کرده
intumescent
باد کرده
ghee
کره اب کرده
puffy
<adj.>
ورم کرده
hidden
پنهان کرده
farcie
دلمه کرده
getting
کسب کرده
inveterate
ریشه کرده
distent
ورم کرده
puffy
<adj.>
باد کرده
turgid
<adj.>
باد کرده
they have done their work
را کرده اند
iced ppa
خنک کرده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com