Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English
Persian
denature
طبیعت یا ماهیت چیزی راعوض کردن
Other Matches
anthroposophy
علم شناسایی طبیعت و ماهیت انسانی
nature
[of things]
سرشت
[ماهیت]
[خوی]
[ذات]
[طبیعت]
objectify
خاصیت و ماهیت چیزی رامعین کردن
identify
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifying
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identified
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
identifies
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی
to relieve guard
نگهبان راعوض کردن
qualities
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
quality
ماهیت چیزی یا میزان خوبی یا بدی آن
lusus natarae
بازی طبیعت خوش مزگی طبیعت
lusus naturae
بازی طبیعت خوشمزگی طبیعت
I'll eat my hat if I dont do it .
اگر اینکار رانکردم اسمم راعوض می کنم
transubstantiate
قلب ماهیت کردن
substantivize
دارای ماهیت کردن
transmuting
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmutes
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmuted
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
transmute
تغییر شکل دادن قلب ماهیت کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
desert
[طراحی محوطه سازی در قرن هجدهم میلادی با نگاه کردن به طبیعت وحشی و دست نخورده]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
nature
ماهیت
navigated
ماهیت
navigate
ماهیت
navigating
ماهیت
essence
ماهیت
quiddity
ماهیت
natures
ماهیت
navigates
ماهیت
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
mertis of the case
ماهیت دعوی
natures
ماهیت خوی
human nature
ماهیت آدم
transubstantiation
قلب ماهیت
matters
ماهیت جوهر
transmutation
قلب ماهیت
mattering
ماهیت جوهر
mattered
ماهیت جوهر
matter
ماهیت جوهر
essence
وجود ماهیت
nature
ماهیت خوی
denaturation
قلب ماهیت
nature of the operation
ماهیت عملیات
transshape
تغییر ماهیت دادن
substantiate
ماهیت جسمانی دادن به
substantiates
ماهیت جسمانی دادن به
coessentiality
هم جوهری وحدت ماهیت
transmutable
قلب ماهیت یافتنی
transmutative
قلب ماهیت یافتنی
substantiating
ماهیت جسمانی دادن به
substantiated
ماهیت جسمانی دادن به
transmutation
قلب ماهیت تکامل
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
substantive
دارای ماهیت واقعی حقیقی
ipso facto
بواسطه ماهیت خود فعل
inclination
طبیعت
quality
طبیعت
temperaments
طبیعت
consubstantial
هم طبیعت
temperament
طبیعت
qualities
طبیعت
nature
طبیعت
Mother Nature
طبیعت
physio
طبیعت
physios
طبیعت
natures
طبیعت
demurred
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
His speech was in the nature of an apology.
ماهیت سخنرانی او
[مرد]
عذرخواهی بود.
demurring
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurs
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
the nature of the case
ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
demur
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
naturalist
طبیعت شناس
nature
طبیعت سرشت
tao
مسیر طبیعت
natural endowments
بخششهای طبیعت
lusus naturae
غرابت طبیعت
naturalists
طبیعت گرا
naturalists
طبیعت شناس
naturalist
طبیعت گرا
human nature
طبیعت انسان
naturalism
طبیعت گرایی
cycle of water
گردش اب در طبیعت
hyperphyscal
مافوق طبیعت
hyperphysical
فوق طبیعت
earthiness
طبیعت خاکی
against nature
مخالف طبیعت
hu man nature
طبیعت انسانی
Mother Nature
طبیعت مهربان
naturalism
طبیعت پردازی
hydraulic cycle
گردش اب در طبیعت
animality
طبیعت حیوانی
navigate
طبیعت ذات
navigates
طبیعت ذات
landscape architecture
معماری طبیعت
navigated
طبیعت ذات
natures
طبیعت سرشت
freaks of nature
غرائب طبیعت
second nature
طبیعت ثانوی
lusus natarae
غرابت طبیعت
navigating
طبیعت ذات
gift of nature
هدیه طبیعت
gift of nature
نعمت طبیعت
metaphsical
طبیعت حکمتی
still life
طبیعت بیجان
contrary to nature
بر خلاف طبیعت
metaphsics
دانش ماورای طبیعت
naturalistic
مبنی بر طبیعت بازی
unnatural
بر خلاف اصول طبیعت
unnaturally
بر خلاف اصول طبیعت
i a the beauties of nature
من از زیبائیهای طبیعت حظ کردم
natural selection
فلسفه انتخاب اصلح در طبیعت
fantasticality
طبیعت خیالی یاوسواسی بوالهوسی
four forces of nature
چهار نیروی بنیادی طبیعت
humanist
مطالعه کننده طبیعت یا امورانسانی
metaphisical
مربوط به علم ماوراء طبیعت
all nature looked green
طبیعت سراسر سبز بود
they are cured by nature
طبیعت انها را درمان میکند
natural phenomena
حوادث طبیعی تجلیات طبیعت
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
Pre-Raphaelite
مکتب بازنمایی طبیعت آنطور که هست
Pre-Raphaelites
مکتب بازنمایی طبیعت آنطور که هست
herbescent
اماده برای پیداکردن طبیعت گیاه
anthropogenic
مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
it occurs in nature as a gas
در طبیعت بشکل گاز یافت میشود
naturalism
فلسفه یا مذهب طبیعی اصالت طبیعت
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
earthliness
دنیوی بودن مادیت طبیعت زمینی یاخاکی
metaphysically
از روی علم ماورای طبیعت بطور معنوی یا مبهم
natural philosopher
فیزیک خوان کسیکه که عقیده به اصالت طبیعت دارد
catastrophism
اعتقاد باینکه پوسته زمین دستخوش انقلابهای ناگهانی طبیعت شده
physiocrat
کسیکه معتقداست که زمین یگانه سرچشمه ثروت است وحکومت بایدتابع طبیعت باشد
His sculptures blend into nature as if they belonged there.
مجسمه های او به طبیعت طوری آمیخته میشوند انگاری که آنها به آنجا تعلق دارند.
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
physiocrats
اقتصاددانان فرانسوی قرن هیجده که معتقد بودند زمین و طبیعت یگانه منبع ثروت است
identification
حرف که بر کامپیوتر میزبان ارسال میشود تا ماهیت و محل کامپیوتر دور یا ترمینال مشخص شود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com