English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
mercantilist طرفدار سیاست موازنه اقتصادی
Other Matches
The policy of balance of power. سیاست موازنه قدرت
mercantilism سیاست موازنه بازرگانی کشور
centrist wing طرفدار جناح میانه رو [سیاست]
economic policy سیاست اقتصادی
stabilization policy سیاست تثبیت اقتصادی
monetarists طرفداران مکتب پولی گروهی که معتقدند که سیاست پولی در رابطه باایجاد ثبات اقتصادی و تثبیت اشتغال و درامد نقش موثرتری نسبت به سیاست مالی دارد . همچنین این عده اعتقاد دارند که اقتصاد بخودی خود تثبیت خواهد شد
land policy سیاست اقتصادی مربوط به زمین
functional finance سیاست مالی دولت برای تثبیت وضع اقتصادی
e c e کمیسیون اقتصادی اروپا کمیسیونی که در بطن شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل برای هماهنگ کردن روشهای اقتصادی دولتها درجهت افزایش فعالیتهای اقتصادی اروپا و نیز بسط وگسترش روابط اقتصادی کشورهای اروپایی با یکدیگرتشکیل شده است
inward looking development policies سیاستهای توسعه "درون نگر " سیاست هائی است که بر خود اتکائی اقتصادی
imperialism سیاست مبتنی بر استفاده از وسایل سیاسی برای بسط قدرت اقتصادی درخارج از محدوده کشورامپریالیستی
isolationism سیاست مبتنی برکناره گیری و دوری جستن ازجریانات سیاسی جهان و نیزقطع رابطه اقتصادی با سایرکشورها
economic nationalism ناسیونالیسم اقتصادی خودکفایی اقتصادی سیستم فکری اقتصادی که هدف ان ایجاد سیستم اقتصادی مبنی بر خودبسی است به طوریکه اقتصاد کشور به تجارت خارجی برای کالاهای اصلی احتیاج نداشته باشد
monetary school مکتب اقتصادی تحت رهبری میلتون فریدمن که معتقد به کارائی بیشترسیاست پولی نسبت به سیاست مالی در اقتصاد است
fiscal drag اثر کند کنندگی مالی هنگامیکه سیاست مالی نتواندرشد اقتصادی را حفظ نماید .
nationalist طرفدار استقلال ملی طرفدار برتری ملت خود
nationalists طرفدار استقلال ملی طرفدار برتری ملت خود
We are firm believers that party politics has no place in foreign policy. ما کاملا متقاعد هستیم که سیاست حزب جایی در سیاست خارجی ندارد .
monetrarist keynesian debate اینکه ایا سیاست پولی موثر است یا سیاست مالی
policy maker سیاست ساز و سیاست افرین تعیین کننده خط مشی سیاسی
Economic expert [A person who is a member of the Advisory Council on the Assessment of Overall Economic Development in Germany] حکیم اقتصادی [ کسی که عضو شورای کارشناسان برای سنجش توسعه کلی اقتصادی در آلمان است]
economic aggregates مجموعههای اقتصادی ارقام کلی اقتصادی
economic liberalism مکتب ازادی اقتصادی لیبرالیسم اقتصادی
economic imperialism جهانخواری اقتصادی امپریالیسم اقتصادی
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
quarterly journal of economics مجله اقتصادی سه ماهه مجله اقتصادی که هر سه ماه یک بار منتشر میشود
business cycle دوران اقتصادی یا تجارتی دوران ترقی و تنزل فعالیت تجاری و اقتصادی
economic and social council شورای اقتصادی و اجتماعی یکی از ارکان ششگانه سازمان ملل متحد که وفیفه اش انجام امور اقتصادی واجتماعی و فرهنگی و تربیتی مربوط به سازمان ملل
economic order quantity کمیت سفارش اقتصادی اقتصادی ترین مقدار سفارش
mixed capitalism نظام اقتصادی که در ان بیشتروسایل و ابزار تولید درمالکیت خصوصی قرار داشته و بازار چگونگی تعیین قیمت و تولید را به عهده دارد ولی با وجود این دولت نیز ازطریق سیاستهای پولی مالی و قوانین مختلف درفعالیتهای اقتصادی تاثیرمیگذارد
autarky خود بسی اقتصادی خود کفایی اقتصادی
market socialism سوسیالیسم مبتنی بر بازار سیستم اقتصادی که در ان وسایل تولید در مالکیت عمومی بوده اما نیروهای بازار در این سیستم مکانیسم هماهنگ کننده را بوجود می اورند . سیستم اقتصادی یوگسلاوی مثال مشخصی ازاین نوع سیستم میباشد
marxist economics نظام اقتصادی که در ان افکارکارل مارکس و طرفدارانش مد نظر است و بر اساس ان استثمار نظام سرمایه داری سرانجام کارگران را فقیرخواهد ساخت و عاقبت بحرانهای اقتصادی و سقوط نظام سرمایه داری را بوجودخواهد اورد
balances موازنه
equilibration موازنه
counterbalance موازنه
counterbalanced موازنه
counterbalances موازنه
equilibrium موازنه
equilibrium موازنه موازنه
balance موازنه
equilibrator موازنه
compensating reservoir حوض موازنه
to strike a balance موازنه دراوردن
mass balance موازنه جرم
compensation level تراز موازنه
compensation point نقطه موازنه
to rule off موازنه کردن
equilibrium موازنه و تعادل
adverse balance موازنه منفی
libratory موازنه کننده
active balance موازنه مثبت
material balance موازنه مواد
equilibrist طرفدارسیاست موازنه
balancing reservoir حوض موازنه
counterbalances موازنه کردن
balance of payments موازنه پرداختها
balances of payments موازنه پرداختها
charge balance موازنه بار
equilibrate موازنه کردن
trade balance موازنه تجارتی
trade balance موازنه تجاری
counterbalance موازنه کردن
balance of trade موازنه تجاری
counterbalanced موازنه کردن
balances موازنه تتمه حساب
stabilize به حالت موازنه در اوردن
stabilize بحالت موازنه دراوردن
balances موازنه صورت وضعیت
stabilising بحالت موازنه دراوردن
stabilises به حالت موازنه در اوردن
stabilises بحالت موازنه دراوردن
stabilised به حالت موازنه در اوردن
stabilised بحالت موازنه دراوردن
balance موازنه صورت وضعیت
balanced reaction واکنش موازنه شده
stabilising به حالت موازنه در اوردن
balances موازنه کردن تعادل
stabilized بحالت موازنه دراوردن
stabilized به حالت موازنه در اوردن
stabilizes به حالت موازنه در اوردن
balance موازنه کردن تعادل
stabilizes بحالت موازنه دراوردن
strike a balance موازنه بدست اوردن
balance موازنه تتمه حساب
deficit کسر موازنه کمبود سرمایه
deficits کسر موازنه کمبود سرمایه
balance of international payment موازنه پرداختهای بین المللی
skid fin باله موازنه در هواپیمای دوباله
birling مسابقه موازنه روی تیرشناور در اب
poise وزنه متحرک بحالت موازنه دراوردن
english hand balance بالانس ژیمناست روی چوب موازنه
roadwheel arm بازوی چرخ جاده اهرم موازنه شنی
candlesticks بالانس بایک شانه روی چوب موازنه
deficits کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
swan scale تعادل ژیمناست روی یک پاروی چوب موازنه
deficit کسر موازنه مازاد بدهی بر موجودی کمبود
long run equilibrium موازنه بلند مدت قیمتها قیمت عادی
favorable balance of trade موازنه مساعد بازرگانی تراز مثبت تجاری
thermostatics اصول نظری یا فرضیه علمی درباره موازنه گرما
dish rag حالت افقی بدن ژیمناست درامتداد چوب موازنه
advocated طرفدار
votary طرفدار
partizan etc طرفدار
partial طرفدار
partizan طرفدار
advocator طرفدار
partisans طرفدار
pro طرفدار
pro- طرفدار
advocating طرفدار
advocates طرفدار
advocate طرفدار
partisan طرفدار
cohort طرفدار
adherent طرفدار
party طرفدار
one-sided طرفدار
insurrectionist طرفدار
cohorts طرفدار
adherents طرفدار
exponent طرفدار
factioneer طرفدار
exponents طرفدار
soccer fan [soccer supporter] [American English] طرفدار فوتبال
to count طرفدار شمردن
nudist طرفدار برهنگی
keynesianism طرفدار کینز
factionary طرفدار یک فرقه
risk lover طرفدار ریسک
papist طرفدار پاپ
democrate طرفدار دمکراسی
interventionist طرفدار مداخله
absolutist طرفدار استبداد
abolitionist طرفدار برانداختن
football fan [British English] طرفدار فوتبال
risk lover طرفدار خطر
activist طرفدار عمل
centralist طرفدار تمرکز
activists طرفدار عمل
centralists طرفدار تمرکز
reformers طرفدار نهضت
royalist طرفدار سلطنت
royalists طرفدار سلطنت
monopolist طرفدار انحصار
he is on our side طرفدار مااست
reformer طرفدار نهضت
football fan [American English] طرفدار فوتبال آمریکایی
revivalists طرفدار احیای مذهبی
prohibitionist طرفدار منع مسکرات
revivalist طرفدار احیای مذهبی
teetotalist طرفدار منع مسکرات
libertarians طرفدار ازادی اراده
libertarian طرفدار ازادی اراده
theocrat طرفدار یزدان سالاری
parliamentarian طرفدار حکومت پارلمانی
supply side economics اقتصاد طرفدار عرضه
communists طرفدار مرام اشتراکی
radical طرفدار اصلاحات اساسی
protectionism مکتب طرفدار حمایت
federalist طرفدار دولت فدرال
mongamist طرفدار داشتن یک همسر
world federalist طرفدار حکومت جهانی
theorist طرفدار استدلال نظری
theorists طرفدار استدلال نظری
equalitarian طرفدار تساوی انسان
feminists طرفدار حقوق زنان
proponents توضیح دهنده طرفدار
mutualist طرفدار اصول همدستی
parliamentarians طرفدار حکومت پارلمانی
feminist طرفدار حقوق زنان
aristocrate طرفدار حکومت اشراف
aesthetes طرفدار صنایع زیبا
aesthete طرفدار صنایع زیبا
partialist شخص طرفدار یا معتصب
autonomist طرفدار استقلال داخلی
communist طرفدار مرام اشتراکی
radicals طرفدار اصلاحات اساسی
proponent توضیح دهنده طرفدار
negrophile طرفدار سیاه پوست
favourble balance of trade تعادل مطلوب تجارتی موازنه مثبت بیشتر بودن صادرات یک کشور ازوارداتش
white supremacist طرفدار تفوق نژادی سفیدپوستان
humanitarian طرفدار کاهش الام بشر
sympathisers طرفدار همفکر پشتیبان فکری
sympathizers طرفدار همفکر پشتیبان فکری
suffragettes زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان
sympathizer طرفدار همفکر پشتیبان فکری
suffragette زن طرفدار حق رای وانتخاب زنان
protectionist طرفدار حمایت از صنایع داخلی
feudalist طرفدار اصول ملوک الطوایف
literalist طرفدار معنی یا ترجمه لفظی
spiritualists طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
spiritualist طرفدار اصول روحانیت ومعنویت
adhere طرفدار بودن وفا کردن
adhered طرفدار بودن وفا کردن
adheres طرفدار بودن وفا کردن
fan پشتیبان [طرفدار] [هوادار] [ورزش]
adhering طرفدار بودن وفا کردن
adequateness طرفدار بودن وفا کردن
protectionists طرفدار حمایت از صنایع داخلی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com