Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 142 (7 milliseconds)
English
Persian
neurotic
عصبی
nervous
عصبی
overwrought
عصبی
neural
عصبی
abnerval
عصبی
twitchy
عصبی
uptight
عصبی
keyed up
<idiom>
عصبی
on pins and needles
<idiom>
عصبی
Other Matches
neuritis
التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia
درد عصبی مرض عصبی
nervation
ساختمان عصبی شبکه عصبی
v , series
سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
nervelessness
بی عصبی
engram
رد عصبی
neurogram
رد عصبی
nervelessly
از روی بی عصبی
nerve current
جریان عصبی
nerve deafness
کری عصبی
nerve center
مرکز عصبی
nerve cell
سلول عصبی
nerve cell
یاخته عصبی
ganglion
غده عصبی
nerve block
وقفه عصبی
neuritis
التهاب عصبی
interneural
داخل عصبی
interneuron
داخل عصبی
neural satiation
اشباع عصبی
nerve ending
پایانه عصبی
nerve fibre
تار عصبی
neural network
شبکه عصبی
neural lesion
ضایعه عصبی
neural induction
القای عصبی
neural discharge
تخلیه عصبی
neural conduction
رسانش عصبی
neural circuit
مدار عصبی
neural bond
پیوند عصبی
neural arc
قوس عصبی
nerve tissue
بافت عصبی
neuroplexus
شبکه عصبی
nerve plexus
شبکه عصبی
nerve path
گذرگاه عصبی
nerve impulse
تکانه عصبی
neurofibril
تار عصبی
neural reverbration
ارتعاش عصبی
neuralgia
درد عصبی
psychochemical agent
عامل عصبی
psychochemical agent
گاز عصبی
anorexia nervosa
بی اشتهایی عصبی
lose temper
<idiom>
عصبی شدن
willies
حمله عصبی
neurocyte
یاخته عصبی
nervous system
دستگاه عصبی
nervous systems
دستگاه عصبی
nerves
رشته عصبی
neurons
یاخته عصبی
plexus
شبکه عصبی
nerve
رشته عصبی
shocked
حمله عصبی
Relax!
عصبی نشو!
causalgia
سوزش عصبی
shocks
حمله عصبی
sweat bullets/blood
<idiom>
عصبی بودن
neuron
یاخته عصبی
shock
حمله عصبی
anorexic
مبتلا به بی اشتهایی عصبی
parabiosis
وقفه رسانش عصبی
on edge
<idiom>
خیلی عصبی وخشمگین
visceral nervous system
دستگاه عصبی احشایی
neuropath
دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination
هماهنگی عصبی- عضلانی
neuropsychiatric
مرض روانی و عصبی
neuroptera
حشرات عصبی الجناح
neurotransmitter
انتقال دهنده عصبی
parasympathetic nervous system
دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
neuroblast
یاخته رویانی عصبی
preganglionic
قبل از عقده عصبی
reciprocal innervation
تحریک عصبی تقابلی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی سمپاتیک
unipolar
سلولهای عصبی یک قطبی
vegetative nervous system
دستگاه عصبی نباتی
neuropsychiatric
درمان روانی عصبی
neurotic
دچار اختلال عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی نباتی
hysteria
هیستری حمله عصبی
tensing
عصبی وهیجان زده
tensest
عصبی وهیجان زده
tenses
عصبی وهیجان زده
tenser
عصبی وهیجان زده
tensed
عصبی وهیجان زده
tense
عصبی وهیجان زده
jittery
وحشت زده و عصبی
tracts
دسته تار عصبی
tract
دسته تار عصبی
discharge
شلیک عصبی تخلیه
bradyarthria
کندگویی عصبی- ماهیچه یی
cns
دستگاه عصبی مرکزی
conceptual nervous system
دستگاه عصبی فرضی
discharges
شلیک عصبی تخلیه
commissure
بافت عصبی رابط
neurogenic
دارای ریشه عصبی
nerve agent
عامل شیمیایی عصبی
commissural fibres
رشتههای عصبی رابط
liminal
وابسته به مختصرترین تحریک عصبی
sympathetic nervous system
دستگاه عصبی خود کار
psychoneural parallelism
توازی نگری روانی- عصبی
neurogenic
ایجاد کننده بافت عصبی
neurocirculatory asthenia
ضعف عصبی- گردش خونی
nervous
عصبی مربوط به اعصاب عصبانی
tie up in knots
<idiom>
کسی را عصبی ونگران کردن
dendrite
شاخههای متعدد سلولهای عصبی
autonomic nervous system
دستگاه عصبی خود مختار
oxime
ماده ضد اثرعامل عصبی شیمیایی
ans
دستگاه عصبی خود مختار
commissurotomy
برداشتن بافت عصبی رابط
preganglionic
وابسته به جلو عقده عصبی
autonomic
منسوب به دستگاه عصبی خودکار
parasympathetic
وابسته به دستگاه عصبی نباتی پاراسمپاتی
parasympathetic
عمل کننده ماننددستگاه عصبی نباتی
solar plexus
شبکه عصبی ناحیه زیر معده
gray matter
ماده خاکستری بافت عصبی مغز
neuromuscular
وابسته باعصاب و عضلات عصبی و عضلانی
psychoneurosis
ناراحتی روانی در اثر حالت عصبی
psychoneurotic
مریض مبتلا به ناراحتی عصبی وروانی
nerve fascicle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
nerve bundle
دسته ای از رشته عصبی
[ساختمان استخوان بندی ]
neuron
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
aeroneurosis
اختلالات عصبی فضانوردان در اثر تحریک وهیجان
neurons
رشته مغزی و ستون فقراتی یاخته عصبی
If you say that to her, you will be stirring up a hornet's nest.
اگر این حرف را به او بزنی، عصبی اش می کنی.
to get worked up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
to work oneself up
به کسی
[چیزی]
خو گرفتن
[و بخاطرش احساساتی یا عصبی شدن]
cingulum bundle
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
cingulum
دسته ای از رشته عصبی در مغز
[ساختمان استخوان بندی ]
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
limen
کمترین تحریک عصبی که برای ایجاداحساس لازم است
neural net
مدل ریاضی بعضی پدیده هاکه رفتار عصبی دارند
parkinsonism
اختلال مزمن عصبی که با سختی عضلات بدن ولرزش مشخص میشود
cassion discase
تغییرات عصبی ناشی ازکاهش فشار محیط در ارتفاع بالاتر از یک یا دو اتمسفر
cybernetics
مطالعه ومقایسه بین دستگاه عصبی خودکارکه مرکب ازمغز واعصاب میباشدبادستگاه الکتریکی ومکانیکی فرمانشناسی
antineuritic
برضد اماس عصب مخاف اماس عصبی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com