English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 206 (17 milliseconds)
English Persian
enrol عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolled عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolling عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrolls عضویت دادن درفهرست واردکردن
enrols عضویت دادن درفهرست واردکردن
enroll عضویت دادن درفهرست واردکردن
Other Matches
enlists درفهرست نوشتن
enlisting درفهرست نوشتن
enlist درفهرست نوشتن
interning واردکردن
interns واردکردن
intern واردکردن
to sign up for something نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
inflicts واردکردن خسارات
inflicting واردکردن خسارات
inflicted واردکردن خسارات
inflict واردکردن خسارات
registers در دفتر واردکردن
list در فهرست واردکردن
blemished خسارت واردکردن
blemishes خسارت واردکردن
blemishing خسارت واردکردن
log درسفرنامه واردکردن
registering در دفتر واردکردن
register در دفتر واردکردن
logs درسفرنامه واردکردن
To cause ( inflict ) a loss . ضرر وزیان واردکردن
kill probability احتمال واردکردن تلفات
importable کالای قابل واردکردن
to writes down واردکردن یادداشت کردن
gun-running واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
gun running واردکردن اسلحه درکشوری بطورقاچاق
fellowships عضویت
memberships عضویت
fellowship عضویت
membership عضویت
membership character ویژگی عضویت
maintenance of membership حمایت از عضویت
membership of the parliament عضویت پارلمان
group membership عضویت گروهی
membership group گروه عضویت
picking device دستگاه ورودی برای واردکردن داده روی صفحه نمایش
membership of legislative assembly عضویت مجلس مقننه
entered داخل عضویت شدن
adhesion انضمام قبول عضویت
enter داخل عضویت شدن
secede از عضویت خارج شدن
seceded از عضویت خارج شدن
seceding از عضویت خارج شدن
card-carrying دارای کارت عضویت
enters داخل عضویت شدن
secedes از عضویت خارج شدن
ipso facto عضویت خود بخودی
clubbabble قابل عضویت درباشگاه یامجمع
closed shop قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
closed shops قانون عضویت اجباری دراتحادیههای کارگری
yellow dog contract قراردادی که براساس ان کارگر حق عضویت در اتحادیه کارگری را ندارد
ten key pad مجموعهای مجزا از کلیدهای شماره گذاری شده از 0 تا 9روی یک صفحه کلید که واردکردن عدد را اسان می سازد
panels صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
panel صورت اساسی افراد واجدشرایط برای عضویت هیات منصفه
nobleman شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
noblemen شخصی که از طبقه اعیان و شایسته عضویت درمجلس اعیان باشد
to enrol somebody کسی را نام نویسی کردن [ثبت نام کردن] [درفهرست وارد کردن]
presbytery داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
presbyteries داداگاه روحانی که کشیش وغیر کشیش در ان عضویت دارند
maintenance of membership هرکس حق اشتغال به کار دارد لیکن اگر عضو اتحادیهای باشدباید در صورت عضویت ان تازمان تعیین شده باقی بماندوالا شغلش را از دست خواهدداد
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
cards کارت تبریک کارت عضویت
card کارت تبریک کارت عضویت
union shop یکی از اصول سیستم سندیکایی که به موجب ان کارگرانی که عضو اتحادیه نیستند می توانند استخدام شوند ولی پس از استخدام باید به عضویت اتحادیه درایند
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
loan قرض دادن عاریه دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
judging حکم دادن تشخیص دادن
judges حکم دادن تشخیص دادن
judged حکم دادن تشخیص دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
plating اب دادن روکش فلز دادن
compensated پاداش دادن عوض دادن
compensates پاداش دادن عوض دادن
judge حکم دادن تشخیص دادن
assign نسبت دادن تخصیص دادن
assigned نسبت دادن تخصیص دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
empowers اختیار دادن وکالت دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
empowering اختیار دادن وکالت دادن
empowered اختیار دادن وکالت دادن
empower اختیار دادن وکالت دادن
assigns نسبت دادن تخصیص دادن
assigning نسبت دادن تخصیص دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
to set forth شرح دادن بیرون دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
decern تشخیص دادن تمیز دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
expand توسعه دادن بسط دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
house منزل دادن پناه دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com