Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
English
Persian
so
علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات
Other Matches
check-points
علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
checkpoint
علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
checkpoints
علامتی در نزدیکی خط اغاز هرکدام از نقاط معین توقف در نوعی مسابقه دوصحرانوردی به کمک نقشه وقطبنما
check mark
علامتی در نزدیکی خط اغاز علامتی نزدیک نقطه اغازپرش یا پرتاب
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
to settle an a
برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
time charter
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
set up
اماده کردن اتومبیل برای مسابقه درمسیر معین
time charter
اجاره کردن وسیله نقلیه برای مدت معین
collimate
تنظیم کردن هرنوع تجهیزات اپتیکی برای داشتن پرتو نوری موازی از یک منبع نقطهای نور یا برعکس
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
tick mark
علامت گذاری در طول یک ترازو برای معین کردن مقادیر
hobbling
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbles
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hobbled
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
ratioing
کوچک و بزرگ کردن عکس به مقیاس معین برای استفاده در موزاییکهای عکسی
hobble
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
hopple
وسیلهای به پای اسب برای وادار کردن او به گامهای معین در ارابه رانی
authorization to copy
اجازه ناشر نرم افزار به کاربر برای کپی کردن از برنامه در تعدادی معین
flowcharting symbol
علامتی برای نمایش عملیات داده ها روند کار یا وسائل روی یک نمودار گردش کاربکار برده میشود
port a punch card
علامتی تجاری برای نوع خاصی از کارت منگنه باقسمتهای سوراخ شده که میتواند با یک مداد یا قلم کاملا"برداشته شود
send only
فقط فرستادنی
showdowns
چیدن کلیه تجهیزات برای بازدید نمایشی
showdown
چیدن کلیه تجهیزات برای بازدید نمایشی
aircraft role equipment
تجهیزات لازم برای انجام ماموریت هواپیما
transmissible
فرستادنی انتقال پذیر
seniors
مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
senior
مسابقه گلف برای بازیگران بالاترازسن معین بازیگر سالمند مسابقه دو برای بالاترین سطح بدون شرط سنی
footprint
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
footprints
شکل و سطح لازم برای قطعهای از تجهیزات جای کامپیوتر
power house building
ساختمانهائی که برای نصب ونگهداری تجهیزات نیروی برق بکار می روند
named airport of departure
فرودگاه معین برای حرکت
tc
اجاره دربست برای مدت معین
applied
برای هدف معین بکار رفته کاربسته
blocked
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
block
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blocks
یک دوره مسابقه بیلیارد برای رسیدن به امتیاز معین
blanketed
لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
blanket
لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
blankets
لایهای از عایق حرارتی برای حفافت یک جزء یا قطعه معین
pit board
تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
assessed value
ارزشی که به منظور خاص برای یکی از اقلام دارایی معین میشود
code level
تعداد بیت هایی که برای نمایش یک کاراکتر معین بکارمی روند
signals
علامتهای رمزی قراردادی بین اعضای تیم برای مانورهای معین
calling sequence
مجموعهای مشخص ازدستورالعمل و داده که برای فراخوانی یک ریزبرنامه معین ضروری است
bend allowance
فاصله خطی اضافی روی ورقه ها برای ایجاد خم هایی با شعاع معین
holotype
نمونهای که نویسنده یا دانشمندی برای معرفی یک راسته یا دسته ازجانوران وگیاهان معین میکند
false attack
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
splits
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
peripheral slots
شکافهای خالی که دربعضی کامپیوترها قرار دارندتا کارتهای مدار چاپی بتوانندبرای بالا بردن قابلیتهای سیستم بدون اصلاح سخت افزار مجهز شوند
stacks
ردیف کردن وسایل و تجهیزات
stack
ردیف کردن وسایل و تجهیزات
back drilling attachment
تجهیزات سوراخ کردن از پشت
stacked
ردیف کردن وسایل و تجهیزات
controlled airspace
قسمتی از هوا یا فضا در ابعادو اندازههای معین که سرویس کنترل هوایی برای ان تدارک دیده شده است
zahn cup
محفظهای با سوراخی به اندازه معین و دقیق برای اندازه گیری ویسکوزیته سیال
signal distance
فاصله علامتی
signal element
عنصر علامتی
second signal system
دستگاه علامتی دوم
underscored
خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن
first signal system
دستگاه علامتی اول
underscoring
خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن
virgule
علامتی بدین شکل
underscore
خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن
underscores
خط یا علامتی زیرچیزی کشیدن
designate
معین کردن
settles
معین کردن
define
معین کردن
settle
معین کردن
defined
معین کردن
designating
معین کردن
allocating
معین کردن
limit
معین کردن
specifies
معین کردن
allocates
معین کردن
specify
معین کردن
designates
معین کردن
specifying
معین کردن
insets
: معین کردن
inset
: معین کردن
defining
معین کردن
defines
معین کردن
figure out
معین کردن
allocate
معین کردن
denominate
معین کردن
draw the line
<idiom>
معین کردن
timed
وقت معین کردن
time
وقت معین کردن
dates
مدت معین کردن
To lay down certain conditions .
شرایطی معین کردن
date
مدت معین کردن
to map out
جز بجز معین کردن
times
وقت معین کردن
pre appoint
از پیش معین کردن
pre appoint
قبلا معین کردن
adopted types
انواع تجهیزات مورد قبول انواع تجهیزات قبول شده
arguments
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument
علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
shoe board
علامتی به شکل نعل اسب درشرطبندیها
proprietary goods
کالاهایی که دارای علامتی خاص میباشند
sanctioning
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
ضمانت اجرایی معین کردن
locating
جای چیزی را معین کردن
locates
جای چیزی را معین کردن
allotting
معین کردن سهم دادن
delineate
ترسیم نمودن معین کردن
allotted
معین کردن سهم دادن
allot
معین کردن سهم دادن
sanctioned
ضمانت اجرایی معین کردن
sanction
ضمانت اجرایی معین کردن
located
جای چیزی را معین کردن
to keep regular hours
هر کاری را درساعت معین کردن
to locate the enemy
جای دشمنی را معین کردن
locate
جای چیزی را معین کردن
delineating
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
ترسیم نمودن معین کردن
allots
معین کردن سهم دادن
officers
افسر معین کردن فرماندهی کردن
destine
مقدر کردن سرنوشت معین کردن
officer
افسر معین کردن فرماندهی کردن
check point
علامتی نزدیک نقطه اغاز پرش یا پرتاب
arithmetic
علامتی که نشان دهنده یک تابع محاسباتی است .
boundary
علامتی که ابتدا و انتهای فایل را مشخص میکند
boundaries
علامتی که ابتدا و انتهای فایل را مشخص میکند
to impose a curfew
خاموشی در ساعت معین شب بر قرار کردن
area blocking
سد راه کردن رقیب در منطقه معین
titrate
عیارچیزی را معین کردن عیار گرفتن
parse
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parsed
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
parses
اجزاء وترکیبات جمله را معین کردن
ack
علامتی در ارتباطات و بی سیم و تلفن که بجای حرف A بکارمیرود
wheel
[همچنین علامتی در فرش چین به مفهوم چرخه زندگی]
press mark
علامتی که جای کتاب رادرقفسههای کتابخانه نشان میدهد
cage
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
overstay
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstayed
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstaying
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
overstays
بیش از حد معین توقف کردن زیاد ماندن
cages
قفل کردن یک ژایرو دروضعیت ثابت و معین
indexing
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
beginning of tape marker
علامتی که نقطه شروع ضبط اطلاعات را بر روی نوارنشان میدهد
tide mark
علامتی که مد به هنگام پائین رفتن از خود بر دیواره یاساحل میگذارد
beach gear
وسایل پیاده کردن بار وسایل تخلیه کشتی تجهیزات اسکله
specifying
معین کردن معلوم کردن
delimits
معین کردن مرزیابی کردن
delimiting
معین کردن مرزیابی کردن
delimit
معین کردن مرزیابی کردن
specify
معین کردن تصریح کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
delimited
معین کردن مرزیابی کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
specifies
معین کردن تصریح کردن
specifying
معین کردن تصریح کردن
defining
معین کردن معنی کردن
defined
معین کردن معنی کردن
ascertain
ثابت کردن معین کردن
ascertains
ثابت کردن معین کردن
define
معین کردن معنی کردن
defines
معین کردن معنی کردن
ascertained
ثابت کردن معین کردن
ascertaining
ثابت کردن معین کردن
cursor
علامتی در صفحه نمایش که محل بعدی فاهر شدن حرف را نشان میدهد
cursors
علامتی در صفحه نمایش که محل بعدی فاهر شدن حرف را نشان میدهد
foreign military sales
فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
tabulation
1-مرتب کردن جدول اعداد.2-حرکت نوک چاپ یا نشانه گر در یک فاصله معین شده در امتداد یک خط
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
personal
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر
potatoes and point
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
bread and point
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است
auto
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
autos
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط
intubation
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان
accent mark
علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
turnaround time
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
diagnostics
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن
weight belt
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر
conferencing
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
sets
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
set
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
setting up
1-معادل قرار دادن یک متغییر با یک مقدار. 2-معین کردن مقدار یک پارامتر
equipments
تجهیزات
equipment
تجهیزات
instrumentation
تجهیزات
transfer equipment
تجهیزات
fixture
تجهیزات
parroted
تجهیزات ای اف اف
parrot
تجهیزات ای اف اف
accouterments
تجهیزات
parroting
تجهیزات ای اف اف
parrots
تجهیزات ای اف اف
device
تجهیزات
materiel
تجهیزات
appliance
تجهیزات
accouterment
تجهیزات
appliances
تجهیزات
devices
تجهیزات
rigs
تجهیزات
rigged
تجهیزات
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com