Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
ecology
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
Other Matches
autecology
مبحث شناسایی محیط زندگی انفرادی موجودات
gymnosophy
اصول وطرز زندگی فیلسوفان ومرتاضهای برهنه هندی
oecology
علم عادات طرز زندگی موجودات الی و نسبت انهابامحیط
cenogenesis
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
grooves
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
groove
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
antibiosis
تضاد بین دوموجود زنده کوچک که بیش از یکی از انها در محیط باقی نمیماند
accomodation
تطبیق طرز زندگی با محیط همراهی
karyosystematice
بخشی از رده بندی موجودات که روابط طبیعی انهارابوسیله مطالعه خصوصیات سلولی موجودات مورد مطالعه قرارمیدهد
procedure
روش وطرز عمل
notobranchiate
در باب ماهیانی گفته میشود که نفس کش انها در روی پشت انها است
rezone
محیط چیزی را اصلاح کردن محیط را تغییر دادن
bioecology
رشتهای از محیط شناسی که روابط گیاهان و حیوانات رابا محیط اطراف خود موردبحث قرار میدهد
to tip something
[British E]
ذخیره کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
رسوب کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
ته نشین شدن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
dynamic condition
شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
it is impossible to live there
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
beings
موجودات
symbiotic
موجودات همزی
aerobic organisms
موجودات هوازی
ontology
علم موجودات
living organisms
موجودات زنده
environmental test
ازمایش محیط زیست ازمایش محیط فیزیکی
lives
موجودات حبس ابد
benthos
موجودات دریایی ابزی
life
موجودات حبس ابد
pneumatology
مبحث موجودات روحانی
The prehistoric creatures .
موجودات ماقبل تاریخ
biogenic
محصول فعالیت موجودات زنده
karyotype
مجموعه خصوصیات کروموزمی موجودات
allometry
اندازه گیری رشد موجودات
organology
مبحث ساختمان موجودات الی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
cultivar
موجودات ذره بینی خاکهای زراعتی
deme
دستهای از موجودات زنده مرتبط با یکدیگر
biogenetic
مربوط بمنشاء پیدایش موجودات زنده
spermatium
نطفه یایاخته نر غیر متحرک موجودات پست
anthropopathism
اعتقاد به وجود روح انسانی در اشیاء و موجودات
biosynthesis
تهیه مواد شیمیایی بوسیله موجودات زنده
plankter
موجودات ریز و شناور ازادبر سطح دریا
pharmacodynamics
مبحث اثر دارو بر ساختمان موجودات زنده
biologism
اشتغال بمطالعه حیات وتجزیه وتحلیل موجودات زنده
live box
جعبه یا قلمی که در اب اویزان میکنند تا موجودات ابزی را زنده نگاهدارند
limnology
بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحث میکند
biosystematic
مربوط به رده بندی موجودات از روی ساختمان یاختههای انان
anthropocentric
معتقد باینکه انسان اشرف مخلوقات و مرکز ثقل موجودات است
biocenology
رشتهای از زیست شناسی که از اجتماعی موجودات و تاثیرانها بریکدیگر بحث میکند
lead a dog's life
<idiom>
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
genetics
واختلاف موجودات و مکانیسم انان در اثر توارث بحث میکند نسل شناسی
antibiotic
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
antibiotics
مادهای که از بعضی موجودات ذره بینی بدست میاید و باعث کشتن میکربهای دیگر میشود
those
انها
they
انها
yond
انها
ure
عادت
rut
عادت
usage
عادت
accustoming
عادت
practice
عادت
diathesis
عادت
praxis
عادت
rote
عادت
consuetude
عادت
habit
عادت
accustoms
عادت
habitude
عادت
accustom
عادت
habits
:عادت
wont
عادت
guize
عادت
habits
عادت
usages
عادت
ruts
عادت
custom
عادت
accustomedness
عادت
habit
:عادت
one of them
یکی از انها
who are they?
انها کی هستند
the most that i can do
بیشتر انها
most of them
بیشتر انها
many of them
بسیاری از انها
bionomics
زیوه شناسی شاخهای از علم زیست شناسی که از رابطه موجودات زنده بامحیطبحث میکند
menstrual cycle
عادت ماهانه
grow into a habit
عادت شدن
vogue
عادت مرسوم
practice
معمول به عادت
hanks
قلاب عادت
hank
قلاب عادت
accustom
عادت دادن
enure
عادت دادن
accustoming
عادت دادن
diet
عادت غذائی
habit strength
نیرومندی عادت
it is usual with him
عادت دارد
dieted
عادت غذائی
dieting
عادت غذائی
accustoms
عادت دادن
hexis
عادت پایه
habitude
عادت روزانه
diets
عادت غذائی
habituate
عادت دادن
habituated
عادت دادن
lusus natarae
خرق عادت
lusus naturae
خرق عادت
inure or en
عادت دادن
familiarised
عادت دادن
to get used to
عادت کردن
[به]
divinely
بطورخارق عادت
recidivists
مجرم به عادت
recidivist
مجرم به عادت
usage and custom
عرف و عادت
habitually
بر حسب عادت
amenia
حبس عادت
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
to get accustomed to
عادت کردن
[به]
take to
عادت کردن
wont
خو گرفته عادت
addict
عادت اعتیاد
addicts
عادت اعتیاد
custom
برحسب عادت
used to
<idiom>
عادت کردن به
by rote
بر حسب عادت
by usage
برحسب عادت
familiarized
عادت دادن
inured
عادت دادن
inure
عادت دادن
position habit
عادت مکانی
familiarize
عادت دادن
familiarizing
عادت دادن
familiarizes
عادت دادن
periods
عادت ماهانه
reading habit
عادت خواندن
period
عادت ماهانه
inures
عادت دادن
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
thaumaturgy
خرق عادت
familiarises
عادت دادن
inuring
عادت دادن
familiarising
عادت دادن
social habit
عادت اجتماعی
neither of them know
هیچکدام از انها نمیدانند
to pass muster
در بازدیدارتش و مانند انها
many of them
عده زیادی از انها
he rolled them by
سواره از پهلوی انها رد شد
i saw none of them
هیچکدام از انها را ندیدم
ontogeny
رشد شناسی تاریخچه رشد و رویش موجودات
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
disaccustom
ترک عادت دادن
catamenia
عادت ماهیانه زنان
unused
عادت نکرده بکارنبرده
dishabituate
ترک عادت دادن
dark adaptation
عادت کردن به تاریکی
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
get
عادت کردن ربودن
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
getting
عادت کردن ربودن
unusual
غریب مخالف عادت
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
thews
عادت راه ورسم
prayerfulness
عادت نماز خوانی
to form a habit
تشکیل عادت دادن
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
sticky fingers
<idiom>
عادت به دزدیدن داشتن
that is a matter of habit
کار عادت است
that is a matter of habit
موضوع عادت است
local usage
عرف و عادت محل
To be used (accustomed) to something.
به چیزی عادت داشتن
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
habit formation
شکل گیری عادت
gets
عادت کردن ربودن
daily routine
عادت جاری روزانه
they are of a doubtful paterni
اصل انها معلوم نیست
curtesy
زوج از انها ارث می برد
they are cured by nature
طبیعت انها را درمان میکند
extends
بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
they came to a rupture
میانه انها بهم خورد
they were badly officered
افسران انها خوب نبودند
brass bands
ادوات انها از برنج باشد
podiatry
دانش ناخوشیهای پاودرمان انها
extending
بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
extend
بازشدن صفها از هم یا بازکردن انها
logroll
غلتاندن الوار وانداختن انها به اب
pepo
کدو و خیار ومانند انها
it is a pity of them
دل ادم برای انها میسوزد
brass band
ادوات انها از برنج باشد
i alone bear the brunt of it
خدمت انها بر من واجب می اید
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
routines
جریان عادی عادت جاری
matter of course
<idiom>
عادت،راه عادی،قانون
get the feel of
<idiom>
عادت کردن یا آوختن چیزی
routinely
جریان عادی عادت جاری
altitude acclimatization
عادت کردن به ارتفاع منطقه
acclimatization
عادت کردن به هوای کوهستان
She is a habitual liar.
روی عادت دروغ می گوید
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
fletcherism
عادت بخوردن مختصری غذا
rote
کاری که از روی عادت بکنند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com