Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English
Persian
divisor
عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
Other Matches
dividends
عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
dividend
عملوندی که مقسوم در عمل تقسیم
trellis coding
روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fissiparous
تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier
درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
baseband
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band
1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
subdivides
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide
بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
sectors
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sector
کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
denominators
مقسوم علیه
divtsor
مقسوم علیه
denominator
مقسوم علیه
divisor
مقسوم علیه
common d.
مقسوم علیه مشترک
divisor
مقسوم علیه
[ریاضی]
common factor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
common divisor
مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
traingulation
تقسیم بقطعات سه گوش برای پیمایش یا نقشه برداری
hyphens
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphen
علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
saving
قرارداد بین سوارکاران مسابقه برای تقسیم جایزه برنده
emergency establishment
تعدیل و تقسیم سربازان بین یکانها برای موارد اضطراری
collusion
برای تعیین قیمت مشترک و یا تقسیم بازار کالامیان خود
greatest common factor
[GCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common divisor
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
highest common factor
[HCF]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
greatest common divisor
[gcd]
بزرگ ترین مقسوم علیه مشترک
[ریاضی]
modes
وضعیت تقسیم که در آن سیگنالهای کنترلی برای انتخاب توابع دریافت می شوند
mode
وضعیت تقسیم که در آن سیگنالهای کنترلی برای انتخاب توابع دریافت می شوند
B register
1-ثبات آدرس که به آدرس مرجع اضافه شده که محل مورد نظر را مشخص میکند 2-ثباتی که برای گسترده تر کردن اکومولاتور برای ضرب و تقسیم به کار می رود
owelty
سرانه نقدی که شریکی برای برابر شدن کالای تقسیم شده به دیگری میدهد
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
fdm
Division Frequencyاستفاده از یک مسیر الکتریکی برای حمل دو یا چند سیگنال با فرکانسهای مختلف تسهیم براساس تقسیم فرکانس ultiplexing
paging
روش حافظه مجازی برای تقسیم حافظه به بلاکهای کوچک
frequency division multilexing
مخابره چندتایی فرکانس استفاده از یک مسیرالکتریکی برای حمل دو یا چند سیگنال با فرکانسهای مختلف تسهیم براساس تقسیم فرکانس
fee tail
تقسیم مالکیت اراضی بین مالک و دیگری به نحوی که نصف ان برای خود مالک ونیم دیگر به منتقل الیه
fractional T
روش تقسیم فرفیت از خط ارتباطی T با نرخ مگابیت در ثانیه به کانالهای کوچکتر کیلوبایت در ثانیه که مناسب تر و ارزانتر برای استفاده مشتری هستند
fibre optics
لایه شیشهای یا پلاستیکی نازک که قادر به ارسال سیگنالهای نوری است . سیگنال نوری یا لیزری برای نمایش داده ارسالی تقسیم میشود
common divisor
مقسوم علیه مشترک بخشیاب مشترک
addressing
در سطح صفر: عملوندی که بخشی از قسمت آدرس دستورالعمل است . سطح اول : عملوندی که در آدرس دستور ذخیره شده است . سطح دوم : عملوندی که در آدرسی که به دستور داده میشود ذخیره شده است
admeasurement
تقسیم
admensuration
تقسیم
allotments
تقسیم
branch
تقسیم
branches
تقسیم
allotment
تقسیم
apportionment
تقسیم
repartition
تقسیم
division
تقسیم
cleavage
تقسیم
cleavages
تقسیم
divisions
تقسیم
dealing
تقسیم
graduator
خط تقسیم کن
distributions
تقسیم
dispensation
تقسیم
dispensations
تقسیم
allocate
تقسیم
allocates
تقسیم
distribution
تقسیم
allocating
تقسیم
sharing
تقسیم
junction boxes
جعبه تقسیم
meiosis
تقسیم کاهشی
market segmentation
تقسیم بازار
partition function
تابع تقسیم
water point
نقطه تقسیم اب
share
تقسیم کردن
scissor
قطع تقسیم
separated
تقسیم کردن
give-and-take
<idiom>
تقسیم کردن
separate
تقسیم کردن
sortition
تقسیم با قرعه
demultiplexer
تقسیم کننده
divisions
عمل تقسیم
indistributable
تقسیم نشدنی
delay allowance
زمان تقسیم
meiosis
تقسیم سلولی
parting
تقسیم تجزیه
partings
تقسیم تجزیه
shared
تقسیم کردن
busbar
جعبه تقسیم
go halves
<idiom>
تقسیم مساوی
aminister
تقسیم کردن
sharing the market
تقسیم بازار
junction box
جعبه تقسیم
intersects
تقسیم کردن
allotments
پخش تقسیم
short division
تقسیم باختصار
intersect
تقسیم کردن
battery bus
جعبه تقسیم
allotment
پخش تقسیم
separates
تقسیم کردن
autotomy
تقسیم خودبخود
distributing
تقسیم کردن
distributes
تقسیم کردن
distribute
تقسیم کردن
division
تقسیم
[ریاضی]
shares
تقسیم کردن
clastic
تقسیم شونده
compart
تقسیم کردن
line graduation
تقسیم بندی خط
severability
قابلیت تقسیم
load distribution
تقسیم بار
divisible
قابل تقسیم
distribution of forces
تقسیم نیروها
division check
ازمایش تقسیم
division line
خط تقسیم شده
division of labor
تقسیم کار
divisional
مربوط به تقسیم
denominators
تقسیم کننده
denominator
تقسیم کننده
divisibility
قابلیت تقسیم
divide exception
خطای تقسیم
divider
تقسیم کننده
distribution of the estate
تقسیم ترکه
distribution pannel
تابلوی تقسیم
divisive
تقسیم کننده
divided
تقسیم شده
quartile
تقسیم شده به 4/3و 4/1
dividable
قابل تقسیم
divide exception
استثناء تقسیم
frequency alloment
تقسیم فرکانس
frequency division
تقسیم فرکانس
dichotomies
تقسیم به دو بخش
dichotomy
تقسیم به دو بخش
frequency domulipliction
تقسیم فرکانس
administer
تقسیم کردن
administered
تقسیم کردن
administering
تقسیم کردن
administers
تقسیم کردن
frequency distribution
تقسیم فرکانس
fifty fifty
تقسیم بالمناصفه
fifty-fifty
تقسیم بالمناصفه
divisions of labour
تقسیم کار
division of labour
تقسیم کار
fire distribution
تقسیم اتش
division sign
نماد تقسیم
o o line
خط تقسیم دیدبانی
intersected
تقسیم کردن
divider
پرگار تقسیم
graduates
بدرجات تقسیم
splice box
جعبه تقسیم
compartment
تقسیم کردن
regionalism
تقسیم کشوربنواحی
compartments
تقسیم کردن
subdivisions
تقسیم مجدد
divide
تقسیم کردن
distributing box
جعبه تقسیم
dividing
تقسیم بندی
graduating
بدرجات تقسیم
divides
تقسیم کردن
graduate
بدرجات تقسیم
hyphenation
تقسیم کلمه
to share out
تقسیم کردن
division
عمل تقسیم
distribution coefficient
ضریب تقسیم
distribution box
جعبه تقسیم
zeradivide
تقسیم بر صفر
subdivision
تقسیم مجدد
tripartition
تقسیم بسه قسمت
partitions
تقسیم افراز کردن
graduating
تقسیم بندی کردن
indivisibly
بطور غیرقابل تقسیم
unmodulated
که تقسیم نشده است
thirds
به سه بخش تقسیم کردن
third
به سه بخش تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor
به غرماء تقسیم کردن
denominationalism
اعتقاد به تفکیک و تقسیم
fractionalize
تقسیم بجزء کردن
fractionize
تقسیم بجزء کردن
break down
تقسیم بندی کردن
long division
بخش یا تقسیم بزرگ
dial graduation
تقسیم بندی درجهای
karyokinesis
مرحله تقسیم سلولی
long divisions
بخش یا تقسیم بزرگ
graduate
تقسیم بندی کردن
degree gradution
تقسیم بندی درجهای
frequency dividing network
شبکه تقسیم فرکانس
classis
تقسیم برحسب طبقه
trichotomy
تقسیم بسه بخش
distribution
تقسیم ترکه متوفی
graduates
تقسیم بندی کردن
distributions
تقسیم ترکه متوفی
trisect
تقسیم بسه قسمت
jack box
جعبه تقسیم تلفن
divisibly
بطور قابل تقسیم
cleave
پیوستن تقسیم شدن
cleaved
پیوستن تقسیم شدن
panels
صفحه تقسیم برق
work breakdown
روش تقسیم کار
cleaves
پیوستن تقسیم شدن
dividends
تقسیم شده است
distribution point
نقطه تقسیم اماد
undivided profit
سود تقسیم نشده
distributing mains
شبکه تقسیم اصلی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com