Dictiornary-Farsi | عنصر واسطه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
transition element	عنصر واسطه


Other Matches

circulars	لیستی که در آن هر عنصر حاوی داده آدرس عنصر دیگر در لیست است و آخرین عنصر حاوی اولین عنصر است
circular	لیستی که در آن هر عنصر حاوی داده آدرس عنصر دیگر در لیست است و آخرین عنصر حاوی اولین عنصر است
list	لیستی که هر عنصر حاوی داده و آدرس عنصر بعدی در لیست باشد
chain	لیستی که در آن هر عنصر شامل داده و آدرس عنصر بعدی در لیست است
chains	لیستی که در آن هر عنصر شامل داده و آدرس عنصر بعدی در لیست است
atom	کوچکترین قسمت یک عنصر که همان خصوصیات آن عنصر را دارد
atoms	کوچکترین قسمت یک عنصر که همان خصوصیات آن عنصر را دارد
airlift control element	عنصر کنترل ترابری هوایی عنصر کنترل حمل و نقل هوایی
inductor	واسطه
medium	واسطه
middlemen	واسطه
intermediate	واسطه
immediate	بی واسطه
middleman	واسطه
mediums	واسطه
agents	واسطه
mediator	واسطه
mediators	واسطه
agent	واسطه
intermedium	واسطه
intermediator	واسطه
intermediaries	واسطه
intermediary	واسطه
intermediate exchange	واسطه
commissioner	واسطه
commissioners	واسطه
interagent	واسطه
instrumentality	واسطه
jobber	واسطه
agency	واسطه
brokered	واسطه
broker	واسطه
by reason of	واسطه
agencies	واسطه
brokering	واسطه
go between	واسطه
brokers	واسطه
chapman	واسطه سیار
intermediate layer	قشر واسطه
intermediate objective	هدف واسطه
intermediate product	محصول واسطه
intermediate goods	کالاهای واسطه
onthat account	بان واسطه
intermediate field	میدان واسطه
customs agent	واسطه گمرک
owing to the fact that	به واسطه اینکه
panderer	واسطه کار بد
pandering	واسطه کار بد
rug dealer	واسطه فرش
intermediate coupling	پیوست واسطه
intermediate product	فراورده واسطه
intermediate reaction	واکنش واسطه
intermediate transmitter	فرستنده واسطه
mediation	واسطه گری
shells	برنامه واسطه
shelling	برنامه واسطه
shell	برنامه واسطه
commodity broker	واسطه کالا
agents	واسطه عامل
jobber	بازرگان واسطه
jobbing	واسطه بازرگانی
agent	واسطه عامل
immediately	بدون واسطه
panders	واسطه کار بد
mean proportional	واسطه هندسی
pandered	واسطه کار بد
pander	واسطه کار بد
intermediate grid	شبکه واسطه
direct <adj.>	بدون واسطه
tumble gear	چرخ واسطه
shipbroker	واسطه حمل
medium	واسطه دلال
bill broker	واسطه تنزیل
medium	میانجی واسطه
authorised clerk	واسطه مجاز
inductor	واسطه القاء
real estate broker	واسطه املاک
relay station	ایستگاه واسطه
inermediate frequency	بسامد واسطه
standard interface	واسطه استاندارد
immediateness	عدم واسطه
mediums	میانجی واسطه
mediums	واسطه دلال
financial intermediary	واسطه مالی
media	واسطه ها وسیله ها
intermediate complex	کمپلکس واسطه
intermediate compound	ترکیب واسطه
intermediate contact	کنتاکت واسطه
post transition metals	فلزات پس واسطه
media	رسانه ها واسطه ها
insurance broker	واسطه بیمه
tumbler lever	اهرم واسطه
transition series	گروه عناصر واسطه
direct support	تکیه گاه بی واسطه
financial intermediary	موسسه مالی واسطه
intermediate contour	میزان منحنی واسطه
brokers	واسطه معاملات بازرگانی
jobbing	عمل واسطه گری
indirect support	تکیه گاه بی واسطه
mediately	یا واسطه بطور ناراسته
customs agent	واسطه کارهای گمرکی
inner transition elements	عناصر واسطه داخلی
virgin medium	واسطه دست نخورده
interceder	شفاعت کننده واسطه
intermediate frequency transformer	مبدل بسامد واسطه
intermediate frequency amplifier	فزونساز بسامد واسطه
forwarding agent	واسطه حمل و نقل
broker	واسطه معاملات بازرگانی
tumble gear	چرخ دنده واسطه
brokered	واسطه معاملات بازرگانی
customs broker	واسطه امور گمرکی
immediacy	مستقیم و بی واسطه بودن
brokering	واسطه معاملات بازرگانی
psychic	واسطه پدیده روحی
isomeric	هم عنصر
component	عنصر
elements	عنصر
element	عنصر
members	عنصر
member	عنصر
components	عنصر
agents	عنصر
masurium	عنصر 34
agent	عنصر
leads	سیم واسطه زاویه پیشگیری
relays	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
relayed	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
lead	سیم واسطه زاویه پیشگیری
relay	ایستگاه واسطه مخابراتی رله
freight forwarder	واسطه حمل و نقل کالا
disafected person	عنصر نامطلوب
electronic element	عنصر الکترونیکی
wallydraigle	سست عنصر
tracer element	عنصر ردیاب
minor constituent	عنصر فرعی
weak minded	سست عنصر
Elementarism	عنصر نگری
delay element	عنصر تاخیری
data element	عنصر داده
logic element	عنصر منطقی
signal element	عنصر علامتی
cryotron	عنصر برودتی
threshold element	عنصر استانهای
thermocouple	عنصر حرارتی
guest element	عنصر کم مقدار
print element	عنصر چاپ
primordial element	عنصر ازلی
primitive element	عنصر اولیه
minor constituent	عنصر جزئی
inverse element	عنصر وارون
picture element	عنصر تصویر
passive element	عنصر غیرعامل
nand element	عنصر نقیض و
processing element	عنصر پردازشی
service element	عنصر اداری
trace element	عنصر کم مقدار
identity element	عنصر یکسانی
tactical element	عنصر تاکتیکی
symmetry element	عنصر تقارن
stop element	عنصر ایست
start element	عنصر شروع
part	عنصر اصلی
shunt element	عنصر موازی
logic element	عنصر لاجیک
coupling element	عنصر پیوست
coupling element	عنصر اتصال
element	عنصر عملیاتی
ingredients	عنصر سازنده
elements	عنصر اساس
biotic element	عنصر زیستی
active element	عنصر فعال
elements	عنصر عملیاتی
ingredient	عنصر سازنده
alloying agent	عنصر الیاژی
alloying element	عنصر الیاژی
alloying element	عنصر الیاژ
weakling	سست عنصر
weaklings	سست عنصر
aqueous element	عنصر ابی
active element	عنصر عامل
absorbing element	عنصر جذب
abundant element	عنصر فراوان
abiotic element	عنصر نازیوه
code element	عنصر رمز
acid forming element	عنصر اسیدساز
chemical element	عنصر شیمیایی
accommpanying element	عنصر همراه
acid forming element	عنصر اسیدی
abiotic element	عنصر بیجان
active element	عنصر کنشی
weak kneed	سست عنصر
titanium	عنصر فلزی
element	عنصر اساس
weak-kneed	سست عنصر
fix someone up with someone <idiom>	واسطه برای قرار ملاقات دونفر
diastase	دیاستاز واسطه پدیده های حیاتی
elapsation	ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
To meciate . To intervene .	پا درمیانی کردن ( واسطه یا میانجی شدن )
silicon	سیلیسیوم عنصر شش بنیانی
primordial	عنصر نخستین اساسی