English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
divert action عکس العمل متضاد عکس العمل مخالف
Other Matches
commission fee حق العمل
premium حق العمل
commission حق العمل
premiums حق العمل
commissioning حق العمل
factorage حق العمل
commissions حق العمل
brokerage حق العمل
brokage حق العمل
commission agent حق العمل کار
reflex force فشارعکس العمل
rough and ready سریع العمل
factorage حق العمل کاری
reactive effect عکس العمل
reaction عکس العمل
reactions عکس العمل
reactional عکس العمل
responded عکس العمل
resilient عکس العمل
factors حق العمل کار
commissioner حق العمل کار
respond عکس العمل
commissioners حق العمل کار
prompts عکس العمل
prompted عکس العمل
prompt عکس العمل
responds عکس العمل
factor حق العمل کار
response عکس العمل به دلیلی
transfer instruction دستور العمل انتقال
responses عکس العمل به دلیلی
commission حق العمل مامور شدن
on commission بطورحق العمل کاری
commissioning حق العمل مامور شدن
commissions حق العمل مامور شدن
armature reaction عکس العمل ارمیچر
reflex force نیروی عکس العمل
actual instruction دستور العمل واقعی
rapid سریع العمل چابک
background count عکس العمل تشعشع
repercussion عکس العمل واکنش
retaliation عکس العمل متقابل
interaction عکس العمل متقابل
reflexology عکس العمل شناسی
coefficient of subgrade reaction ضریب عکس العمل
modulus of subgrade reaction ضریب عکس العمل
reactors عامل عکس العمل
reactor عامل عکس العمل
reaction انفعال عکس العمل
n address instruction دستور العمل با N نشانی
reaction equation معادله عکس العمل
reaction curve منحنی عکس العمل
reflexes عکس العمل غیرارادی
reflex عکس العمل غیرارادی
factor حق العمل کار نماینده
immediate action عکس العمل فوری
latency دوره عکس العمل
reactions انفعال عکس العمل
reaction time زمان عکس العمل
factors حق العمل کار نماینده
reaction force نیروی عکس العمل
pseudoinstruction شبه دستور العمل
reacts عکس العمل نشان دادن
returns مراجعت کردن عکس العمل
commissioning حق العمل کاری امانت فروشی
commission حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
commission حق العمل کاری امانت فروشی
return مراجعت کردن عکس العمل
returning مراجعت کردن عکس العمل
returned مراجعت کردن عکس العمل
reacting عکس العمل نشان دادن
shiping agent حق العمل کار بارگیری کشتی
react عکس العمل نشان دادن
reacted عکس العمل نشان دادن
commissions حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
commissions حق العمل کاری امانت فروشی
commissioning حق العمل نمایندگی یا ماموریت دادن
reaction of support عکس العمل تکیه گاه
acoustic circuit مدار عکس العمل انفجار صوتی
backlash عکس العمل سیاسی واکنش شدید
responsive دارای عکس العمل سریع جواب گو
deadbeats زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
deadbeat زدن ضربه بدون برگشت وعکس العمل
boomerang عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranged عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
boomeranging عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
boomerangs عملی که عکس العمل ان بخودفاعل متوجه باش د
antigens مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
antigen مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند
interactive پردازش آن و اعمال عکس العمل بلاد رنگ روی آن
operation درستور العمل ریاضی که بر روی داده انجام میشود
reaction time زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
del credere ضمانت فروشنده حق العمل کار نسبت به معتبر بودن خریدار
dummy محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
dummies محصول کپی برای بررسی عکس العمل مشتری به طرح
anthropomorphic software نرم افزاری که به آنچه کاربر می گوید عکس العمل نشان میدهد
reactionpropulsion سیستم پرتاب جت با استفاده از نیروی عکس العمل گازهای خروجی از یک لوله
interactive سیستم نمایش که قادر به عکس العمل نشان دادن به ورودی مختلف کاربر است
hydrofoil سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
hydrofoils سطح صاف یا موربی که دراثر حرکت اب از خلال ان بحرکت وعکس العمل دراید وغالبابشکل پرده یا باله ای ست
commision agent نماینده حق العمل کار نماینده یا عاملی که بصورت درصد به او پرداخت میشود
fire fighting عکس العمل نسبت به اتش دشمن مبارزه با اتش سوزی
fail-safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
fail safe ماسوره تامین شده از نظرعمل کرد دستگاههای داخلی ماسوره مطمئن العمل
counter current جریان مخالف دریایی جریان متضاد اب
first fire mixture خرج انفجاری یا چاشنی انفجاری سریع العمل چاشنی اولیه
antisocial مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
polar متضاد
opposed متضاد
antithetic متضاد
contradictory متضاد
diverse متضاد
antithetical متضاد
antonym ضد و نقیض متضاد
antonym کلمهء متضاد
antonyms ضد و نقیض متضاد
drop out type دخشههای متضاد
contrarily بطور متضاد
antonyms کلمهء متضاد
color antagonists رنگهای متضاد
conflicting goals اهداف متضاد
opposite meaning معنی متضاد
opp متضاد Opposite - opposition
antonymous وابسته بکلمه متضاد
polarises بصورت متضاد در اوردن
polarizes بصورت متضاد در اوردن
polarizing بصورت متضاد در اوردن
opposites test ازمون کلمات متضاد
polarize بصورت متضاد در اوردن
polarising بصورت متضاد در اوردن
polarised بصورت متضاد در اوردن
amphoteric دارای خواص متضاد
eupepsia کلمه متضاد سوء هاضمه
synonym antonym test ازمون واژههای مترادف-متضاد
polarizer متضاد کننده قطبش دهنده
oxymoron استعمال کلمات مرکب متضاد
dualism وجود دو موقعیت یاپدیده متضاد در کنار یکدیگر
yin yang مرد و زن [نمادی که در فرش های چینی بکار رفته و مفهوم از دو چیز متضاد را نشان میدهد.]
orthoferrite یک ماده که به صورت طبیعی وجود دارد و از نواحی متناوب مارپیچ با پلاریته مغناطیسی متضاد تشکیل یافته است
push pull وابسته بدولوله الکترونی که جریان برق در انها دردوجهت متضاد جریان یابد
depolarize غیر متعادل کردن متضاد کردن
at outs مخالف
dissenting مخالف
antagonist مخالف
oppositionist ضد مخالف
antagonists مخالف
opponent مخالف
opponents مخالف
opposit مخالف
dissidence مخالف
non content مخالف
foe مخالف
contrary to مخالف
dissident مخالف
antipodal مخالف
anie مخالف
gyaku مخالف
dissidents مخالف
unfavorable مخالف
gainst مخالف
repugnant مخالف
at d. مخالف
resistent مخالف
gainsayer مخالف
foes مخالف
contrariant مخالف
contra مخالف
oppositive مخالف
oppugner مخالف
oppugnant مخالف
by the ears مخالف
out of keeping مخالف
controvertist مخالف
contradictive مخالف
irreconcilable مخالف
adversaries مخالف
contradictory مخالف
inadvisable مخالف
conflicting مخالف
averse مخالف
contrary مخالف
conversing مخالف
converse مخالف
adversary مخالف
conversed مخالف
converses مخالف
with مخالف
adverse مخالف
alien مخالف
aliens مخالف
against مخالف
contradiction مخالف
contradictions مخالف
hostile مخالف
vetoed رای مخالف
contra flow جهت مخالف
reluctancy بیزاری مخالف
vetoes رای مخالف
vetoing رای مخالف
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com