Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
English
Persian
sop
غذای مایع
sops
غذای مایع
Other Matches
pascal's law
هرگاه فشاری بریک نقطه از مایع وارد شود ان فشار عینا" به تمام نقاط مایع منتقل میشود
l.l.c
liquid-liquidchromatography کروماتوگرافی مایع- مایع
liquid liquid chromatography
کروماتوگرافی مایع- مایع
antipasto
غذای اشتهااور
dinette
غذای گرم
luncheon
غذای مفصل
entree
غذای اصلی
meat
غذای اصلی
seafood
غذای دریایی
when in season
غذای فصل
luncheons
غذای مفصل
junk food
غذای ناسالم
health foods
غذای سالم
junk foods
غذای ناسالم
sweetmeat
غذای شیرین
meats
غذای اصلی
stinkpot
غذای بدبو
cornmeal
غذای ذرت
spirilual nutriment
غذای روحانی
health food
غذای سالم
restorative food
غذای مقوی
birdseed
غذای پرندگان
chicken feed
غذای جوجه
potluck
غذای مختصر
dish of the day
غذای روز
shore dinner
غذای دریایی
plant food
غذای گیاه
plant food
غذای گیاهی
Good wholesome food .
غذای سالم وکامل
stenophagous
غذای محدود خوار
chow mein
نوعی غذای چینی
Oily skin (food).
پوست ( غذای ) چرب
gastronomist
متخصص غذای لذیذ
chopsuey
نوعی غذای چینی
debilitant
غذای ضعیف کننده
boarded
غذای روی میز
board
غذای روی میز
set menu
صورت غذای هر روزه
Frozen meat ( food ) .
گوشت ( غذای ) یخ زده
a special menu
صورت غذای مخصوص
fondu
نوعی غذای سویسی
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
Rice is a wholesome food .
برنج غذای کاملی است
speciality of the house
غذای مخصوص طبخ منزل
sloshing
غذای چسبناک مشروب لزج
sloshes
غذای چسبناک مشروب لزج
slosh
غذای چسبناک مشروب لزج
food container
فرف غذای قابل حمل
to toy with one's food
با غذای خود بازی کردن
progressive cookery
پخت تدریجی غذای یکان
bakemeat
شیرینی اردی غذای پخته
baked meat
شیرینی اردی غذای پخته
agape
غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا
[دین]
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
casserole
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casseroles
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
mawkish
حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
ravioli
نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
underfeed
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
succotash
غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
entremets
غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
I revisited her recipe.
من دستور کار
[غذای]
او
[زن]
را دوباره بکار بردم.
The food was not fit to eat.
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
slopped
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
broth
غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slop
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slopping
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
puffs
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffing
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
fulidal
مایع
aneroid
بی مایع
fluidal
مایع
anti icing fluid
مایع ضد یخ
liquid/gas separator
مایع
watered
مایع
steepest
مایع
steep
مایع
liquid
مایع
waters
مایع
watering
مایع
water
مایع
liquids
مایع
sealing liquid
مایع اب بندی
pool cathode tube
لامپ مایع
liquefacient
مایع کننده
mercury pool tube
لامپ مایع
liquefaction
تبدیل به مایع
pool tube
لامپ مایع
out back
چسب مایع
paraffin oil
پارافین مایع
furfuraldehyde
مایع الدئیدی
grume
مایع چسبناک
pool cathode
کاتد مایع
dissolving
<adj.>
مایع محلل
liquefaction
مایع شدن
lox
اکسیژن مایع
liquid hydrates
مایع هیدراتها
liquid hydrogen
هیدروژن مایع
liquid propellant
سوخت مایع
liquidity index
اندیس مایع
liquid state
حالت مایع
liquid nitrogen
نیتروژن مایع
liquid oxygen
اکسیژن مایع
liquid propellant
خرج مایع
liquid glass
شیشه مایع
liquid exygen
اکسیژن مایع
liquefied gas
گاز مایع
liquid gas
گاز مایع
liquescence
مایع شدگی
liquescent
مایع شونده
liquified petroleum gas
گاز مایع
liquid air
هوای مایع
liquid ammonia
امونیاک مایع
liquidly
بشکل مایع
liquid soap
صابون مایع
condensation
مایع کردن
battery liquid
مایع باتری
liquid crystal
کریستال مایع
subaqueous
زیر مایع
gluing
چسب مایع
glues
چسب مایع
glueing
چسب مایع
glue
چسب مایع
cryogenic liquid
مایع سرمازا
cutback bitumen
قیر مایع
liquid crystals
کریستال مایع
resolvent
<adj.>
مایع محلل
vitrous humor
مایع زجاجیه
liquid foundation
کرم مایع
water glass
شیشه مایع
absorption liquid
مایع جذب
anti detonant
مایع ضد بدسوزی
antidim
مایع ضد تشکیل مه
spinal fluid
مایع نخاعی
solvents
مایع محلل
semifluid
نیم مایع
sodium metasilicate
شیشه مایع
silicate of soda
شیشه مایع
semiliquid
مایع چسبنده
fluid
مایع متحرک
semiliquid
مایع غلیظ
liquid fuel
سوخت مایع
semiliquid
نیمه مایع
fluids
مایع متحرک
sodium silicate
شیشه مایع
deicer
مایع ضدیخ
solvent
<adj.>
مایع محلل
soluble glass
شیشه مایع
pool rectifier
لامپ مایع
developer liquid
مایع فهور
liquified natural gas
گاز مایع طبیعی
liquid rocket
راکت سوخت مایع
sealing compound
مایع درز بند
slow curing cutback
قیر مایع دیرگیر
out back
مایع روان شده
soldering fluid
مایع لحیم کاری
supercooled liquid
مایع ابر سرد
superheated liquid
مایع ابر گرم
rapid curing cutback
قیر مایع زودگیر
liquidizing
بصورت مایع دراوردن
eyewash
مایع چشم شویی
diergolic
خرج مایع پایدار
diergolic
سوخت مایع ثابت
dunks
در مایع فرو کردن
filtrate
مایع تصفیه شده
filtrate
مایع زیر صافی
flammable liquid
مایع اشتعال پذیر
dunking
در مایع فرو کردن
dunked
در مایع فرو کردن
dunk
در مایع فرو کردن
fluidization
تبدیل به مایع شدن
fluidize
تبدیل به مایع کردن
cn solution
گازاشک اور مایع
csf
مایع مغزی- نخاعی
liquidizes
بصورت مایع دراوردن
liquidized
بصورت مایع دراوردن
liquidize
بصورت مایع دراوردن
liquidising
بصورت مایع دراوردن
liquidises
بصورت مایع دراوردن
liquidised
بصورت مایع دراوردن
coolant
مایع سرد کننده
coolant
مایع داخل رادیاتور
coolants
مایع سرد کننده
coolants
مایع داخل رادیاتور
condensation
مایع کردن گاز
cerebro spinal fluid
مایع مغزی- نخاعی
l.n.g
گاز مایع طبیعی
liquid air
هوای مایع شده
electrolytes
مایع کار الکترولیت
liquefiable
قابل تبدیل به مایع
liquid membrance electrode
الکترود مایع غشایی
hypergol
مایع قابل اشتعال
to strain a liquid
صاف کردن یک مایع
liquid air container
مخزن هوای مایع
electrolyte
مایع کار الکترولیت
liquid measure
مقیاس حجم مایع
liquefacient
مایع ترشح کننده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com