English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
Other Matches
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
casserole نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
casseroles نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
parfait دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
kidney bean لوبیا
french or haricot bean لوبیا
frijol لوبیا
French bean لوبیا
frijole لوبیا
bean لوبیا
beans لوبیا
sweet pancake زو لوبیا
French beans لوبیا
kidney bean لوبیا قرمز
green beans لوبیا سبز
snap bean لوبیا سبز
kidney beans لوبیا قرمز
french beans لوبیا سبز
wax bean لوبیا چیتی
combined influence mine مین با مکانیسم عامل مرکب مین مجهز به مدار باحساسیت مرکب
shell bean دانه مغذی لوبیا
string bean انواع لوبیا سبز
black-eyed peas لوبیا چشم بلبلی
string beans انواع لوبیا سبز
haricots خوراک راگو با لوبیا سبز
haricot خوراک راگو با لوبیا سبز
soybean دانهی لوبیا مانند این گیاه
legumen حبه لوبیا و باقلاو مانند انها تخمدان
lima bean نوعی لوبیا بنام لاتین limensis Phaseolus
beanpoles چوبه یا تیرچه یا ترکهای که بر زمین فرو میکنند تا بته لوبیا از آن بالا رود
beanpole چوبه یا تیرچه یا ترکهای که بر زمین فرو میکنند تا بته لوبیا از آن بالا رود
ripe پخته
riper پخته
underdone کم پخته
terracotta گل پخته
coction پخته
ripest پخته
sunbaked افتاب پخته
biffin سیب پخته
sodden نیم پخته
half baked نیم پخته
fired brick اجر پخته
dough baked نیم پخته
well done خوب پخته
samel نیم پخته
slack baked نیم پخته
half-baked نیم پخته
burnt brick خشت پخته
soden نیم پخته
spatchcock بشتاب پخته
boiled پخته شده
it is half cooked نیم پخته است
arch brick اجر زیاد پخته
cold cuts گوشت پخته سرد
sunny side up فقط یک طرفش پخته
boild egg تخم مرغ پخته
hard baked سفت پخته شده
well-done steak استیک کاملا پخته
He has cooked a pottage for you. <proverb> برایت آش پخته است .
convenience food خوراک پیش پخته
luncheon meat گوشت پخته و آماده
it was cooked to rags انقدر پخته شدکه له شد
convenience foods خوراک پیش پخته
rare لطیف نیم پخته
rarer لطیف نیم پخته
underbaked نیم پخته ناپخته
warmed over دوباره پخته شده
liverwurst سوسیس جگر پخته
underdo نیم پخته کردن
rarest لطیف نیم پخته
stroganoff گوشت پخته نازک با خردل
boild egg soft تخم مرغ پخته عسلی
boild egg hard تخم مرغ پخته سفت
overdone خیلی پخته و سرخ شده
first class brick اجر خوب پخته شده
I want my steak well done. می خواهم استیکم خوب پخته با شد
warmed over زیادتر ازمعمول پخته شده
body brick اجر خوب پخته شده
cornmeal غذای ذرت
antipasto غذای اشتهااور
meat غذای اصلی
chicken feed غذای جوجه
restorative food غذای مقوی
luncheons غذای مفصل
luncheon غذای مفصل
dinette غذای گرم
entree غذای اصلی
meats غذای اصلی
shore dinner غذای دریایی
sop غذای مایع
dish of the day غذای روز
health foods غذای سالم
health food غذای سالم
spirilual nutriment غذای روحانی
potluck غذای مختصر
plant food غذای گیاه
plant food غذای گیاهی
when in season غذای فصل
birdseed غذای پرندگان
junk food غذای ناسالم
seafood غذای دریایی
sweetmeat غذای شیرین
junk foods غذای ناسالم
stinkpot غذای بدبو
sops غذای مایع
cow heel پاچه گاو پخته و دلمه شده
Cooked vegetables digest easily. سبزی پخته زود هضم است.
pale brick اجری که خوب پخته نشده است
gigot ران گوسفند و غیره که پخته باشد
medium steak استیک متوسط سرخ یا پخته شده
chow mein نوعی غذای چینی
chopsuey نوعی غذای چینی
boarded غذای روی میز
board غذای روی میز
set menu صورت غذای هر روزه
debilitant غذای ضعیف کننده
a special menu صورت غذای مخصوص
stenophagous غذای محدود خوار
gastronomist متخصص غذای لذیذ
Frozen meat ( food ) . گوشت ( غذای ) یخ زده
Good wholesome food . غذای سالم وکامل
Oily skin (food). پوست ( غذای ) چرب
fondu نوعی غذای سویسی
apple dumpling شیرینی پخته شده با سیب درونش [آشپزی]
baked beans لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
well done [fully cooked] <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
fully cooked <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
The project is not fully developed yet. این طرح هنوز پخته وآماده نیست
dumpling نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
dumplings نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
hash گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
sloshing غذای چسبناک مشروب لزج
That was a very good meal. غذای خیلی خوبی بود.
speciality of the house غذای مخصوص طبخ منزل
sloshes غذای چسبناک مشروب لزج
Rice is a wholesome food . برنج غذای کاملی است
slosh غذای چسبناک مشروب لزج
progressive cookery پخت تدریجی غذای یکان
food container فرف غذای قابل حمل
to toy with one's food با غذای خود بازی کردن
combined operations عملیات رستههای مرکب عملیات مرکب
alpha pegasi مرکب الفرس متن الفرس مرکب
waffling کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffle کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffles کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffled کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
ravioli نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
mawkish حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
An apple a day keeps the doctor away. <proverb> غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
entremets غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
underfeed غذای غیر کافی خوردن یا دادن
agape غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا [دین]
macedoine مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
hominy ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
The food was not fit to eat. غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
I revisited her recipe. من دستور کار [غذای] او [زن] را دوباره بکار بردم.
for half board برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
strudel ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
processed silk ابریشم پخته [ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
slopped غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slop غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
He warned he would go on a termless hunger strike. او [مرد] هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
slopping غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
puffing دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puff دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
conposite مرکب
compounds مرکب
combined arms مرکب
parasyntetic مرکب
composite مرکب
hybrid مرکب
composed مرکب
roadsters مرکب
roadster مرکب
multiplex مرکب
tracing ink مرکب
complexes مرکب
ink pad مرکب زن
ink مرکب
compound مرکب
complexities مرکب
complexity مرکب
inks مرکب
formant مرکب
complex مرکب
mixed مرکب
combined مرکب
compounded مرکب
munchies [Colloquial] غذای برای ریز ریز خوردن [مانند تخمه یا پسته]
inker مرکب نویس
multiple unit valve لامپ مرکب
lenticular مرکب از عدسی
multiple offence حمله مرکب
multivibrator لرزه گر مرکب
inks مرکب زدن
magnetic ink مرکب مغناطیسی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com