English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 170 (8 milliseconds)
English Persian
untoward فاسد
sedition فاسد
spoilt فاسد
vicious فاسد
reprobate فاسد
reprobates فاسد
rotten فاسد
corrupt فاسد
corrupted فاسد
corrupting فاسد
corrupts فاسد
dissolute فاسد
depraved فاسد
irregular فاسد
villainous فاسد
perverse فاسد
abandoned فاسد
defective فاسد
putrid فاسد
sinister فاسد
immoral فاسد
gamey فاسد
gamy فاسد
peccant فاسد
rammish فاسد
rantipole فاسد
reechy فاسد
reprobatory فاسد
roue فاسد
Other Matches
to be corrupt to the bones <idiom> تا مغز استخوان فاسد بودن [کسی که ذاتا فاسد است]
spoil فاسد کردن فاسد شدن
spoiled فاسد کردن فاسد شدن
spoils فاسد کردن فاسد شدن
spoiling فاسد کردن فاسد شدن
peat زن فاسد
harlot فاسد الاخلاق
viler فاسد بداخلاق
vilest فاسد بداخلاق
degenerative فاسد کننده
addle گندیده فاسد
addle فاسد کردن
addle فاسد شدن
cankery فاسد کننده
decomposable فاسد شدنی
vile فاسد بداخلاق
to be off [British E] فاسد شدن
harlots فاسد الاخلاق
foxed فاسد شده
imperishable فاسد نشدنی
corrosive فاسد کننده
incorruptible فاسد نشدنی
perishable فاسد شدنی
deprave فاسد کردن
depraver فاسد کننده
love alce ادم فاسد
rankly بطور فاسد
spoiler فاسد سازنده
to go to the bad فاسد شدن
Adegenerate ( decadent ) race . نژاد فاسد
vendible پولکی فاسد
invalid sale بیع فاسد
to be spoiled فاسد کردن
putrefactive فاسد کننده
fox wood چوب فاسد
to be spoiled فاسد شدن
incorruptness فاسد نشدگی
to be off [British E] فاسد کردن
indecomposable فاسد نشدنی
vendable پولکی فاسد
invalid contract عقد فاسد
tainted فاسد دارایکیفیتپائین
heretics فاسد العقیده
spoiling فاسد کردن
vitiating فاسد کردن
highest اندکی فاسد
high اندکی فاسد
vitiating فاسد شدن
raking بد اخلاق فاسد
corrupted فاسد کردن
rakes بد اخلاق فاسد
ruin فاسد کردن
vitiates فاسد شدن
vitiates فاسد کردن
vitiated فاسد شدن
vitiate فاسد کردن
vitiate فاسد شدن
spoiled فاسد کردن
vitiated فاسد کردن
spoil فاسد کردن
highs اندکی فاسد
corrupt فاسد کردن
corrupts فاسد کردن
ruining فاسد کردن
heretic فاسد العقیده
invalids نامعتبر فاسد
eroding فاسد شدن
erodes فاسد شدن
eroded فاسد شدن
viciously بطور فاسد
erode فاسد شدن
rotters ادم فاسد
rake بد اخلاق فاسد
corrupting فاسد کردن
rotter ادم فاسد
ruins فاسد کردن
spoils فاسد کردن
disintegrate فاسد شدن
disintegrates فاسد شدن
disintegrating فاسد شدن
invalid نامعتبر فاسد
you will spoil the child بچه را فاسد خواهیدکرد
inquinate فاسد یا پلید کردن
The decay of the teeth . فاسد شده دندانها
putridly بطور گندیده یا فاسد
morbidly بطور ناخوشی یا فاسد
perishable goods کالاهای فاسد شدنی
nonperishable items اقلام فاسد نشدنی
consumable stores مواد فاسد شدنی
putrefied پوسیدن فاسد شدن
malady فاسد شدگی بیماری
perishable کالای فاسد شونده
maladies فاسد شدگی بیماری
perishable کالای فاسد شدنی
putrefy پوسیدن فاسد شدن
putrefies پوسیدن فاسد شدن
deteriorating supplies اماد فاسد شدنی
deteriorating supplies تدارکات فاسد شدنی
rancid باد خورده فاسد
scurvied دارای خون فاسد
putrefying پوسیدن فاسد شدن
spoilsman تباه کننده فاسد سازنده
decay فاسد شدن تنزل کردن
decaying فاسد شدن تنزل کردن
decayed فاسد شدن تنزل کردن
Her morals are corruted . اخلاقش فاسد شده است
crumblings فاسد شده زوال یافته
bomb cemetery محل تجمع بمبهای فاسد
ruin از بین رفتن فاسد شدن
ruining از بین رفتن فاسد شدن
ruins از بین رفتن فاسد شدن
putrescine ماده سمی در گوشت فاسد
decays فاسد شدن تنزل کردن
To decay . To go bad . فاسد شدن ( مواد خوراکی وغیره )
to have gone off [British E] فاسد شدن [غذا] [اصطلاح روزمره]
necrotic دارای بافت مرده یااستخوان فاسد
leaker گلوله یا بمب شیمیایی فاسد یاخراب
fixed supply ذخیره معین کالای فاسد شدنی
cankerous وابسته به اکله یا ماشرا فاسد کننده
antimateriel agent عامل مخصوص فاسد کردن اماد
gangrene فاسد شدن قانقاریا بوجود امدن
weather beaten در اثر اب و هوا فاسد یازمخت شده
duff سبزیهای فاسد جنگل خاکه زغال سنگ
to languish فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
The rotten apple injures its neigbours. <proverb> یک سیب فاسد ,سیبهاى اطرافش را خراب مى کند.
durable goods کالای بادوام یا فاسد نشدنی کالاهای دیرپای
gamy دارای بو و مزه گوشت شکارکه نزدیک فاسد شدن باشد
How do I notice when the meat is off? چگونه می توانم متوجه شوم که گوشت فاسد شده است؟
sepsis مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریهاومواد فاسد بخون
gamey دارای بو و مزه گوشت شکار که نزدیک فاسد شدن باشد
Best before: تا این تاریخ مصرف شود : [برچسب روی کالاهای فاسد شدنی]
To go bad . To rot . To spoilt . خراب شدن ( فاسد شدن مواد خوراکی )
taint ملوث کردن فاسد کردن
corrupter فاسد کننده منحرف کننده
corruptor فاسد کننده منحرف کننده
tainting ملوث کردن فاسد کردن
taints ملوث کردن فاسد کردن
worm eaten سوراخ شده فاسد شده
dry rot پوسیدگی [خشک و فاسد شدن الیاف پنبه که در اثر رشد قارچ بر روی لیف بوجود می آید. فرش هایی که در جای رطوبتی یا گرم و شرجی قرار دارند بیشتر در معرض این آسیب دیدگی هستند.]
go off اب شدن فاسد شدن
perishable goods کالاهای خراب شدنی کالاهای فاسد شدنی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com