Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 259 (39 milliseconds)
English
Persian
reveal
فاش کردن معلوم کردن
revealed
فاش کردن معلوم کردن
reveals
فاش کردن معلوم کردن
Search result with all words
manifest
معلوم کردن فاش کردن
manifested
معلوم کردن فاش کردن
manifesting
معلوم کردن فاش کردن
manifests
معلوم کردن فاش کردن
specifies
معین کردن معلوم کردن
specifies
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specify
معین کردن معلوم کردن
specify
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
specifying
معین کردن معلوم کردن
specifying
مشخص کردن ذکر کردن معلوم کردن
locate
تعیین کردن معلوم کردن
located
تعیین کردن معلوم کردن
locates
تعیین کردن معلوم کردن
locating
تعیین کردن معلوم کردن
uncover
معلوم کردن فاهر کردن
uncovering
معلوم کردن فاهر کردن
uncovers
معلوم کردن فاهر کردن
known
معلوم کردن
type
نوع خون را معلوم کردن
typed
نوع خون را معلوم کردن
types
نوع خون را معلوم کردن
evince
معلوم کردن ابراز داشتن
evinced
معلوم کردن ابراز داشتن
evinces
معلوم کردن ابراز داشتن
evincing
معلوم کردن ابراز داشتن
ascertain
معلوم کردن
ascertained
معلوم کردن
ascertaining
معلوم کردن
ascertains
معلوم کردن
familiarised
معلوم کردن
familiarises
معلوم کردن
familiarising
معلوم کردن
familiarize
معلوم کردن
familiarized
معلوم کردن
familiarizes
معلوم کردن
familiarizing
معلوم کردن
certifies
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certify
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
certifying
صحت وسقم چیزی را معلوم کردن شهادت کتبی دادن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
bid
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
bids
خداحافظی کردن قیمت خریدرا معلوم کردن مزایده
verified
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verify
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
ascertian
محقق کردن تحقیق کردن معلوم کردن
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
seal one's fate
سرنوشت کسی را به بدی معلوم کردن
to bring tl light
معلوم کردن
to make known
معلوم کردن
To make known . To signify .
معلوم کردن
count one's chickens before they're hatched
<idiom>
روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
Other Matches
his parentage isunknown
اصل و نسبتش معلوم نیست پدرو مادرش معلوم نیست کی هستند
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
sharp cut
معلوم
illiquid
نا معلوم
intelligible
معلوم
the active voice
معلوم
active
معلوم
definite
معلوم
pronounced
معلوم
It was revealed that … It transpired that . . .
معلوم شد که ...
invisible
نا معلوم
to the fore
معلوم
indistinct
نا معلوم
given
معلوم
obvious
معلوم
known
معلوم
overt
معلوم
determinate
معلوم
inevidence
معلوم
assignable
معلوم
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
the active voice
فعل معلوم
cretain
معلوم بعض
manifestly
بطور معلوم
vaguer
غیر معلوم
vaguest
غیر معلوم
the date was not specified
تاریخ ان معلوم
vague
غیر معلوم
seemingly
از قرار معلوم
It was clear that she had lied .
دروغش معلوم شد
discernibly
بطور معلوم
Presumably … indications are … Evidently … by the look of it …
از قرار معلوم ...
that depends
معلوم نیست
known distance
مسافت معلوم
noticeably
بطوربرجسته یا معلوم
known data
عناصر معلوم
kithe
معلوم شدن
known target
هدف معلوم
to come to light
معلوم شدن
known distance
فاصله معلوم
presumedly
از قرار معلوم
given conditions
شرایط معلوم
verb active
فعل معلوم
evidently
از قرار معلوم
known datum point
ایستگاه معلوم
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
taskwork
کار معلوم کارناخوشایند
It is not known yet . It is not settled yet .
هنوز معلوم نیست
participles
وجه وصفی معلوم
it will manifest it self
معلوم خواهد گشت
participle
وجه وصفی معلوم
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
apparent
معلوم وارث مسلم
present participles
وجه وصفی معلوم
present participle
وجه وصفی معلوم
fatherless
فاقد مولف معلوم
he proved to know the secret
معلوم شد راز را میداند
obviously
بطور اشکار یا معلوم
time will tell
در آینده معلوم می شود
deponent
درفاهرمجهول ودرمعنی معلوم
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
It was evident from the start.
از اول کار معلوم بود
determinable
معلوم کردنی انقضاء پذیر
known datum point
نقطهای با مختصات وگرای معلوم
we shall see
تا ببینم بعد معلوم میشود
Is the departure time certain ?
وقت حرکت معلوم است؟
deponont
در فاهر مجهول و در باطن معلوم
Known and unknown .
معلوم ومجهول ( درریاضیا ؟ وغیره )
his fate is sealed
سرنوشت اوازقبل معلوم گردیده
they are of a doubtful paterni
اصل انها معلوم نیست
Certain notorious ( dubious ) characters .
عده افراد معلوم الحال
pedigreed
دارای نسب یادودمان معلوم
We know it for a fact that…
برایمان کاملا" معلوم است که ...
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج نا معلوم ماندن
spot elevation
نقطه ارتفاع معلوم روی نقشه
We wI'll be notified(informed)of the results today.
امروز جواب کار معلوم می شود
He is known to the police .
هویتش نزد پلیس معلوم است
Presumably she hasnt arrived yet .
از قرار معلوم هنوز واردنشده است
checked
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
check
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correct
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
woos
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilises
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
woo
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
wooed
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
married under a contract unlimited perio
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
preached
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
sterilizing
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilize
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
sterilizes
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringing
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
it is of doubtful proveance
معلوم نیست اصلا از کجا امده است
the bill defined his powers
حدود اختیارات وی دران لایحه معلوم گردید
transliterate
عین کلمه یاعبارتی را اززبانی بزبان دیگر نقل کردن حرف بحرف نقل کردن نویسه گردانی کردن
loose ends
<idiom>
بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
surcharge
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
surcharges
زیاد بار کردن تحمیل کردن زیاد پر کردن اضافه کردن
institutionalises
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
cipher device
وسیله کشف کردن و کد کردن پیامها دستگاه صفر زنی جعبه یا دستگاه رمز کردن
institutionalizing
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalizes
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalize
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
institutionalising
در موسسه یا بنگاه قرار دادن در بیمارستان بستری کردن تبدیل به موسسه کردن رسمی کردن
parameter
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
parameters
نسبت میان تقاطع دو سطح مقدار معلوم و مشخص پارامتر
this line does not scan
وزن این شعر با تقطیع معلوم میشودکه درست نیست
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
to adapt
[to]
جور کردن
[درست کردن ]
[سازوار کردن]
[به]
crush
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
endorse
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
lubricated
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
compensated
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
judging
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
lubricate
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
judges
حکم کردن قضاوت کردن داوری کردن
endorsed
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
endorses
فهرنویسی کردن جیرو کردن امضاء کردن
crushed
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
expending
مصرف کردن هزینه کردن خرج کردن
crushes
له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
lubricating
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
refer
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
referred
ارجاع کردن تسلیم کردن عطف کردن
compensate
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
to secure
تامین کردن
[مطمئن کردن ]
[حفظ کردن]
compensates
جبران کردن تلافی کردن تصحیح کردن
lubricates
چرب کردن لیز کردن نرم کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com