Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
iterative process
فرآیندی که تکرار میشود تا به شرطی برسد
Other Matches
halt
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halts
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halted
وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
echoing
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoes
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echoed
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
echo
هر حرفی که به ترمینال برسد برگردانده میشود و صحت آن بررسی مجدد میشود
operation
فرآیندی که روی بلاکی از داده انجام میشود
background
فرآیندی که در هر زمانی و بدون توجه به کاربر اجرا میشود
backgrounds
فرآیندی که در هر زمانی و بدون توجه به کاربر اجرا میشود
macro
فرآیندی که فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جایگزین میشود
expansion
فرآیندی که در آن فراخوان ماکرو با دستورات درون آن جانشین میشود
fixes
1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
fix
1-فرآیندی که در آن هر عمل در یک زمان مشخص انجام میشود. 2-عملیاتی در یک فرآیند که همان با ساعت هستند
ibidem
تکرار میشود
cyclic
عملی که مرتب تکرار میشود
Could you repeat what you said, please?
میشود لطفا آن چیزی را که گفتید دوباره تکرار کنید؟
echolalia
تکرار و تقلید سخنان دیگران که گاهی نوعی مرض میشود
typematic
هر کاراکتر صفحه کلید که تاوقتی بر ان فشار وارد میشود تکرار می گردد
for next loop
حلقه یا تابعی که تکرار میشود تا وقتی که شرط دیگر صدق نکند
endless
بخش متمادی نواز ضبط یا چندین دستور کامپیوتری که پیامی تکرار میشود
decision
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
decisions
دستوربرنامه نویسی شرطی که کنترل را با به همراه داشتن آدرس دستور بعدی که در صورت شرایط ی اجرا میشود مستقیماگ انجام میدهد
fractal
<adv.>
<noun>
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد
leitmotive
عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چنددفعه تکرار میشود موضوع مهم تکراری
leitmotif
عبارت برجسته وملودی درموسیقی درام واگنر که چنددفعه تکرار میشود موضوع مهم تکراری
hold
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
holds
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا توسط عمل قط ع شود. البته وقتی که منتظر پاسخی هستیم از صفحه کلید یا وسیله
conditioning
شرطی کردن شرطی سازی
persistent offender
مجرم مصر به تکرار جرم در CL هر گاه کسی پس ازرسیدن به 12 سال سه بارمرتکب جرایمی که مجازاتشان حبس است بشودمشمول تجدید مجازات میشود
quoted
تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
quotes
تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
quote
تکرار کلمات توسط مشخص دیگری , تکرار عدد مرجع
looped
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loops
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
loop
بخشی از برنامه که تکرار میشود تا عملی را متوقف کند بیشتر برای وقتی که منتظر پاسخ از صفحه کلید یا وسیله است به کار می رود
repeater coil
سیم پیچ تکرار کننده صدا کوبیل تکرار
recidivism
تکرار جرم یا تکرار عمل ضداجتماعی
repeat
تکرار کردن تکرار شدن
repeats
تکرار کردن تکرار شدن
apodosis
مکمل جملهء شرطی نتیجه جملهء شرطی
top
روش نوشتن برنامه ها که کل سیستم به بلاکها یا کارهای ساده تقسیم میشود. دو واحد بلاک نوشته میشود وپیش از پردازش آزمایش میشود با بعدی
faults
فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
faulted
فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
fault
فرآیندی که خطا در آن قرار دارد
operators
شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
operator
شخصی که یک ماشین یا فرآیندی را اجرا میکند
conditional
فرآیندی که بستگی به نتیجه دیگری دارد
optical
فرآیندی که اجازه میدهد علامتها یا خط وط خاص
let alone
<idiom>
چه برسد به
to say nothing of
<conj.>
چه برسد به
and certainly not
<conj.>
چه برسد به
fee tail
برسد
not to speak of
<conj.>
چه برسد به
not to mention
<conj.>
چه برسد به
much less
چه برسد به
never mind
چه برسد به
let
[leave]
alone
<conj.>
چه برسد به
still less
چه برسد به
knob
که قابل چرخش است تا فرآیندی را کنترل کند
background processing
فرآیندی که از تواناییهای -on line سیستم استفاده نمیکند
knobs
که قابل چرخش است تا فرآیندی را کنترل کند
communication
فرآیندی که در آن ارسال و دریافت داده با استفاده از تلفن
sectors
دیسکی که محلهای شروع شیار آن توسط سوراخهایی یا علامتهای فیزیکی دیگر روی دیسک نشان داده میشود و وقتی که دیسک ساخته میشود تنظیم میشود
sector
دیسکی که محلهای شروع شیار آن توسط سوراخهایی یا علامتهای فیزیکی دیگر روی دیسک نشان داده میشود و وقتی که دیسک ساخته میشود تنظیم میشود
attentions
برسد به دست
Heaven help him this time.
خدابدادش برسد
attention
برسد به دست
universal
آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
attended operation
فرآیندی که در صورت وقوع مشکل یک عملگر آماده دارد
Let her attend to her work .
بگذار بکارش برسد
gyro repeater
تکرار کننده سمت ژیروسکوپی ناو تکرار کننده سمت هدایت نجومی ناو
multimillionaire
میلیونری که ثروتش بچندمیلیون برسد
illegal
دستور یا فرآیندی که پروتکل سیستم کامپیوتری یا قواعد زبان را دنبال نمیکند
document
فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
documented
فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
documenting
فرآیندی که طی آن متنی که تصادفاگ پاک شده است دوباره برمی گردد
finallist
کسی که درمسابقه به مرحله نهایی برسد
would be
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
his days
عمرش نزدیک است به پایان برسد
would-be
کسیکه دلش میخواهد بمقامی برسد
He's due to arrive at ten.
او
[مرد]
قرار است ساعت ده برسد.
to be a long time in the coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
adventitious property
دارایی که بطورغیر مستقیم به ارث برسد
Wait up!
صبر بکن!
[تا کسی بیاید یا برسد]
to let it get to that point
اجازه دادن که به آنجا
[موقعیتی]
برسد
render
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
rendered
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
renders
گرافیکی به طوری که طبیعی به نظر برسد
to be long in coming
خیلی طولش میدهد تا بیاید
[برسد]
It must be put up to the prime minister .
باید بعرض نخست وزیر برسد
faults
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
machined
تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
fault
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
format
فرآیندی که الگوی فیزیکی و ترتیب شیارها و سکتورهای روی دیسک را مشخص میکند
machines
تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
allocation
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
allocations
فرآیندی که در آن سیستم عامل برای برنامه کاربردی حافظه لازم را فراهم میکند
machine
تعداد قط عات متحرک جدا یا بخشها که با هم کار می کنند تا فرآیندی را انجام دهند
faulted
خودکار فرآیندی که به طور منط قی یا ریاضی وقوع خطا درمدار را تشخیص میدهد
formats
فرآیندی که الگوی فیزیکی و ترتیب شیارها و سکتورهای روی دیسک را مشخص میکند
We were afraid lest she should get here too late .
ترسیده بودیم که مبادا دیر اینجا برسد.
lip
ضربهای که به لبه سوراخ گلف برسد و در ان نیفتد
truncation
حذف رقم یک عدد تا به یک طول مشخص برسد
geometry processing
فرآیندی که نیاز به محاسبه سه مختصات z,y,x دارد از یک شی سه بعدی تا روی صفحه نمایش داده شود
conditional
شرطی
eventual
شرطی
provisory
شرطی
provisional
شرطی
conditioned
شرطی
protatic
شرطی
the sands are running out
مدت ضرب الاجل نزدیک است بپایان برسد
wait up for
<idiom>
به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
It is due to be signed this afternoon .
قرار است امروز بعد از ظهر به ا مضاء برسد .
bridge
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridged
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
bridges
تط ابق اجزای ارتباطی تا اینکه قط ع برق با حداقل برسد
He cannot sit up, much less walk
[ to say nothing of walking]
.
او
[مرد]
نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
conditioned inhibition
بازداری شرطی
conditioned reflex
بازتاب شرطی
subjunctive
وجه شرطی
conditioned response
پاسخ شرطی
unconditioned
غیر شرطی
conditioned stimulus
محرک شرطی
the subjunctive mood
وجه شرطی
unconditioning
شرطی زدایی
provisional
شرطی مشروط
conditioning
شرطی شدن
conditonal branching
انشعاب شرطی
conditioned response
واکنش شرطی
conditionality
صورت شرطی
conditioned suppression
منع شرطی
proviso
جمله شرطی
provisos
جمله شرطی
conditional statement
دستور شرطی
conditional instruction
دستورالعمل شرطی
conditional jump
جهش شرطی
soft hyphen
خط تیره شرطی
conditional operator
عملگر شرطی
conditional statement
حکم شرطی
conditional branch
انشعاب شرطی
case branch
انشعاب شرطی
condeitional branch
انشعاب شرطی
on no condition
به هیچ شرطی
conditional transfer
انتقال شرطی
necessary line
خط یاری که تیم مهاجم بایدبه فاصله چهار تماس به ان برسد
Method to my madness
<idiom>
هدفی که شخصی دارد هر چند دیوانه وار به نظر برسد
type r conditioning
شرطی شدن نوع ار
avoidance conditioning
شرطی کردن اجتنابی
ucs
محرک غیر شرطی
instrumental conditioning
شرطی شدن وسیلهای
type s conditioning
شرطی شدن نوع اس
classical conditioning
شرطی سازی کلاسیک
ucr
پاسخ غیر شرطی
unconditioned response
پاسخ غیر شرطی
conditioned emotional response
پاسخ هیجانی شرطی
unconditioned stimulus
محرک غیر شرطی
cer
پاسخ هیجانی شرطی
unconditional jump
جهش غیر شرطی
backward conditioning
شرطی کردن وارونه
unconditional branch
انشعاب غیر شرطی
conditionability
قابلیت شرطی شدن
conditional jump instruction
دستورالعمل پرش شرطی
unconditional
غیر شرطی بی شرط
reconditioning
شرطی کردن مجدد
pavlovian conditioning
شرطی شدن پاولفی
operant conditioning
شرطی شدن کنش گر
subjunctive
وابسته بوجه شرطی
operant conditioning
شرطی شدن عامل
conditioned escape response
پاسخ گریز شرطی
counterconditioning
شرطی سازی تقابلی
eventual
موکول بانجام شرطی
modal auxiliary
فعل معین شرطی
provisorily
بطور شرطی یا موقت
trace conditioning
شرطی کردن ردی
differential conditioning
شرطی سازی افتراقی
preconditioning
پیش شرطی کردن
delayed conditioning
شرطی سازی درنگیده
conditional breakpoint
نقطه انفصال شرطی
cross conditioning
شرطی شدن ضمنی
conditioned avoidance response
پاسخ اجتنابی شرطی
unconditional transfer
انتقال غیر شرطی
vicarious conditioning
شرطی شدن مشاهدهای
vicarious conditioning
شرطی شدن جانشینی
To win (lose ) a bet .
شرطی رابردن (باختن )
unconditioned reflex
بازتاب غیر شرطی
unconditioned inhibition
بازداری غیر شرطی
condition
عارضه شرطی کردن
perfectionist
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
perfectionists
کسیکه معتقر است که انسان میتواند در اخلاق یا دیانت بحدکمال برسد
policy
سند معلق به انجام شرطی
policies
سند معلق به انجام شرطی
eyelid conditioning
شرطی کردن پلک چشم
higher order conditioning
شرطی سازی سطح بالا
To purchase on approval .
بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
unconditional
آنچه به هیچ شرطی بستگی ندارد
deferred dividened
سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
She will only date you if you ...
او
[زن]
فقط به شرطی با تو میرود بیرون اگر تو...
reentry vehicle
مدول یا قسمتی از سفینه فضایی که مجددا بایستی ازجو عبور کند تا به زمین برسد
final setting time
مدت زمانی که بتن بدان درجه از سختی برسد که بتواندفشار معین را تحمل کند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com