English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (12 milliseconds)
English Persian
chance فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chanced فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
Other Matches
underdog فرصت برد به حریف ندادن
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
blank ممانعت از امتیاز گیری حریف
blankest ممانعت از امتیاز گیری حریف
underhook گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
head and arm هنگام حمله حریف به دو خم دست و سر حریف را گرفته او رامی پیچانیم
gain ground ضربه با پا به امید بل گرفتن ان نزدیک دروازه حریف پیشروی شمشیرباز بسوی حریف
loop حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
loops حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
looped حریف را دورزدن بمنظور سد کردن راه حریف دیگر
side sweep and over under گرفتن دست و کمرحریف کشیدن وی بطرف خودو با پای چپ زیر پای راست حریف را خالی کردن و پرتاب حریف
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
hitting ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hits ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
face off رویارویی دو حریف در اغاز رویارویی دو حریف در اغازبازی لاکراس اغاز بازی باپرتاب توپ واترپولو
burning سوزاندن
calcine سوزاندن
incinerated سوزاندن
combust سوزاندن
scorches سوزاندن
bakes سوزاندن
incinerates سوزاندن
incinerate سوزاندن
incineration سوزاندن
burns سوزاندن
sear سوزاندن
seared سوزاندن
sears سوزاندن
burn سوزاندن
baked سوزاندن
incinerating سوزاندن
conflagrate سوزاندن
cauterises سوزاندن
cauterising سوزاندن
cauterize سوزاندن
frying سوزاندن
ignify سوزاندن
fry سوزاندن
fries سوزاندن
cauterizing سوزاندن
cauterizes سوزاندن
cauterized سوزاندن
cauterised سوزاندن
bake سوزاندن
to lay in a سوزاندن
blasts سوزاندن
blast سوزاندن
scorch سوزاندن
to burn a hole سوزاندن
He's a wet blanket. او [مرد] آدم روح گیری [نا امید کننده ای یا ذوق گیری] است.
ustulation سوزاندن شراب
to blow a fuse فیوزی سوزاندن
vitriolize با زاج سوزاندن
eat one's heart out <idiom> دل کسی را سوزاندن
dismiss سوزاندن توپزن و اخراج او
dismissing سوزاندن توپزن و اخراج او
scalds بااب گرم سوزاندن
incenses سوزاندن بخور خوشبو
scalding بااب گرم سوزاندن
incensed سوزاندن بخور خوشبو
scald بااب گرم سوزاندن
take a wicket سوزاندن توپزن کریکت
incense سوزاندن بخور خوشبو
sinter یک تکه کردن سوزاندن
incensing سوزاندن بخور خوشبو
to burn up سوزاندن و از میان بردن
stumps سوزاندن توپزن کریکت
stumping سوزاندن توپزن کریکت
stumped سوزاندن توپزن کریکت
stump سوزاندن توپزن کریکت
dismisses سوزاندن توپزن و اخراج او
scalded بااب گرم سوزاندن
inustion سوزاندن یا داغ کردن
flame cultivator دستگاه مخصوص سوزاندن علف
incinerators کوره مخصوص سوزاندن اشغال
slash and burn بریدن و سوزاندن گیاهان جنگلی
burnbag سطل سوزاندن اسناد باطله
incinerator کوره مخصوص سوزاندن اشغال
skittle سوزاندن چند توپزن به اسانی پشت سر هم
firebombs با بمب آتشزا سوزاندن یا از بین بردن
firebomb با بمب آتشزا سوزاندن یا از بین بردن
throw out سوزاندن توپزن با ضربه به میلههای کریکت
to torch something چیزی را آتش زدن [سوزاندن] [زبانه کشیدن ]
earned run کسب امتیاز پیش از سوزاندن سومین نفر
times فرصت
season فرصت
chare فرصت
space فرصت
at one's leisure سر فرصت
oportunity فرصت
time فرصت
occasioning فرصت
opportunities فرصت
occasions فرصت
deliberations فرصت
timed فرصت
deliberation فرصت
opportunity فرصت
deliberate attack تک با فرصت
occasioned فرصت
breathers فرصت
charring فرصت
char فرصت
deliberated با فرصت
deliberate با فرصت
spaces فرصت
deliberating با فرصت
deliberates با فرصت
breather فرصت
seasons فرصت
seasoned فرصت
occasion فرصت
chars فرصت
chanced فرصت بل گرفتن
chanced فرصت مجال
chance فرصت بل گرفتن
opportunism فرصت طلبی
chance فرصت مجال
tidewaiter درانتظار فرصت
occasions فرصت مناسب
last-ditch آخرین فرصت
tidewaiter مترصد فرصت
deliberate breaching نفوذ با فرصت
market opportunity فرصت بازار
deliberate defense پدافند با فرصت
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
opportunist فرصت طلب
breathing gap فرصت سر خاراندن
betimes در اولین فرصت
vantage تفوق فرصت
make time فرصت کردن
opportunity cost هزینه فرصت
timed فرصت موقع
timed فرصت مجال
occasioning فرصت مناسب
time فرصت موقع
time فرصت مجال
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
leisure فرصت مجال
get a break <idiom> فرصت داشتن
head start فرصت برتری
occasioned فرصت مناسب
occasion فرصت مناسب
head starts فرصت برتری
chancing فرصت بل گرفتن
times فرصت مجال
chances فرصت بل گرفتن
chances فرصت مجال
chancing فرصت مجال
at leisure فرصت دار
times فرصت موقع
funeral home محلی که دران مرده را جهت انجام مراسم تدفین یا سوزاندن اماده میکنند
block the plate موضع گرفتن در خط پایگاه برای بیرون کردن و سوزاندن دونده با تماس توپ
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
lurking درانتظار فرصت بودن
lurks درانتظار فرصت بودن
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
lurk درانتظار فرصت بودن
lurked درانتظار فرصت بودن
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
watch one's time مراقب فرصت بودن
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
deadlines سررسید اخرین فرصت
deadline سررسید اخرین فرصت
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
snapat the chance فرصت را در اغوش بگیر
on the first occasion در نخستین وهله یا فرصت
deliberate crossing عبور با فرصت از رودخانه
temporizer فرصت طلب ومسامحه کار
extra کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra- کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
shots فرصت ضربت توپ بازی
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
shot فرصت ضربت توپ بازی
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
deliberate breaching نفوذ با فرصت در میدان مین
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com