Dictiornary-Farsi | فرصت موقع | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (8 milliseconds)

English	Persian
time	فرصت موقع
timed	فرصت موقع
times	فرصت موقع


Other Matches

In the fullness lf time .	به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
to take time by the forelock	فرصت راغنیمت شمردن فرصت
exploits	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit	از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
deliberate attack	تک با فرصت
chars	فرصت
breathers	فرصت
opportunities	فرصت
deliberating	با فرصت
times	فرصت
oportunity	فرصت
breather	فرصت
deliberate	با فرصت
deliberation	فرصت
deliberations	فرصت
occasions	فرصت
deliberated	با فرصت
char	فرصت
deliberates	با فرصت
seasons	فرصت
charring	فرصت
space	فرصت
season	فرصت
at one's leisure	سر فرصت
occasion	فرصت
spaces	فرصت
occasioned	فرصت
opportunity	فرصت
chare	فرصت
time	فرصت
occasioning	فرصت
timed	فرصت
seasoned	فرصت
occasions	موقع
occasion	موقع
siting	موقع
when	در موقع
ill-timed	بی موقع
term	موقع
termed	موقع
terming	موقع
occasioned	موقع
at an unearthy hour	بی موقع
occasioning	موقع
premature	بی موقع
seasonably	به موقع
at the precise moment	در سر موقع
behind time	بی موقع
inapposite	بی موقع
nails	به موقع
nailed	به موقع
inopportunely	بی موقع
nail	به موقع
unseasonable	بی موقع بی جا
periods	موقع
unseasonably	بی موقع بی جا
period	موقع
opportunism	فرصت طلبی
betimes	در اولین فرصت
at leisure	فرصت دار
foot in the door <idiom>	گشایش یا فرصت
deliberate breaching	نفوذ با فرصت
breathing gap	فرصت سر خاراندن
occasioned	فرصت مناسب
deliberate defense	پدافند با فرصت
vantage	تفوق فرصت
occasion	فرصت مناسب
chancing	فرصت بل گرفتن
tidewaiter	درانتظار فرصت
chances	فرصت مجال
head start	فرصت برتری
head starts	فرصت برتری
tidewaiter	مترصد فرصت
last-ditch	آخرین فرصت
chance	فرصت مجال
chance	فرصت بل گرفتن
opportunity cost	هزینه فرصت
chanced	فرصت مجال
chanced	فرصت بل گرفتن
chances	فرصت بل گرفتن
chancing	فرصت مجال
occasions	فرصت مناسب
to wait one's leisure	پی فرصت گشتن
get a break <idiom>	فرصت داشتن
timed	فرصت مجال
occasioning	فرصت مناسب
opportunist	فرصت طلب
time	فرصت مجال
leisure	فرصت مجال
times	فرصت مجال
make time	فرصت کردن
market opportunity	فرصت بازار
positioning	موقع یابی
post entry	ثبت پس از موقع
belated	دیرتر از موقع
belatedly	دیرتر از موقع
meal time	موقع خوراک
payment in due cource	پرداخت به موقع
on one occasion	دریک موقع
inopportune	بی موقع نامناسب
situation	محل موقع
situations	محل موقع
placing	مکان موقع
places	مکان موقع
rooms	محل موقع
in due course	در موقع خود
criticalness	اهمیت موقع
nail	به موقع پرداختن
nailed	به موقع پرداختن
e. to the occasion	درخور موقع
by this	تا این موقع
nails	به موقع پرداختن
fieldcorn	موقع جولان
thitherto	تا ان موقع تاقبل از ان
discretional <adj.>	موقع شناس
discrete <adj.>	موقع شناس
discreet <adj.>	موقع شناس
at a later period	در موقع دیگر
prudent [discreet] <adj.>	موقع شناس
seed time	موقع تخمکاری
to be proper for	به موقع بودن
nicking	موقع بحرانی
nicked	موقع بحرانی
tactless	موقع نشناس
nick	موقع بحرانی
tactlessly	موقع نشناس
room	محل موقع
noontime	موقع فهر
place	مکان موقع
nicks	موقع بحرانی
the proper time to do a thing	موقع مناسب
tactful	موقع شناس
on the button <idiom>	درست سر موقع
till his return	تا موقع برگشتن او
on the dot <idiom>	دقیقا سر موقع
juncture	موقع بحرانی
tactfully	موقع شناس
miss out on <idiom>	ازدست دادن فرصت
To take advantage of an opportunity.	از فرصت استفاده کردن
gain opportunity	اغتنام فرصت کردن
To seize an opportunity .	فرصت را غنیمت شمردن
Go while the going is good .	تا فرصت با قی است برو
deliberate crossing	عبور با فرصت از رودخانه
at your earliest convenience	در اولین فرصت مناسب
gain opportunity	فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance	فرصت راغنیمت شمرد
to cathan an opportunity	فرصت راغنیمت شمردن
to miss the buy	فرصت را ازدست دادن
to seize the opportunity	فرصت را غنیمت شمردن
on the first occasion	در نخستین وهله یا فرصت
watch one's time	مراقب فرصت بودن
I'm up to my ears <idiom>	فرصت سر خاراندن ندارم
opportunity to invest	فرصت سرمایه گذاری
i had a quiet read	فرصت پیدا کردم
miss the boat <idiom>	ازدست دادن فرصت
snapat the chance	فرصت را در اغوش بگیر
lurks	درانتظار فرصت بودن
lurking	درانتظار فرصت بودن
deadline	سررسید اخرین فرصت
deadlines	سررسید اخرین فرصت
lurk	درانتظار فرصت بودن
lurked	درانتظار فرصت بودن
the hour has struck	موقع بحران رسید
premature	قبل از موقع نابهنگام
i was up late last night	دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
show up	سر موقع حاضر شدن
seedtime	موقع تخم کاری
mealtime	موقع صرف غذا
put in force	به موقع اجرا گذاشتن
pro hac vice	برای این موقع
playtime	موقع شروع نمایش
here	در این موقع اکنون
mealtimes	موقع صرف غذا
opportuneness	موقعیت موقع بودن
to profit by the accasion	از موقع استفاده کردن
to profit by the accasion	موقع را مغتنم شمردن
early resupply	تجدید اماد به موقع
exigence	ضرورت موقع تنگ
what time ate we supposed to take (have ) lunch ?	چه موقع قراراست بخوریم ؟
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j.	موقع شناس بودن
d. situation	موقع یا موقعیت باریک
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.	اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.	فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
to wait for a favorable opportunity	منتظر یک فرصت مطلوب بودن
He is an opportunist.	آدم فرصت طلبی است
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .	این فرصت را از دست ندهید
underdog	فرصت برد به حریف ندادن
underdogs	فرصت برد به حریف ندادن
To make ( find , get ) an opportunity .	فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
extra	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
temporizer	فرصت طلب ومسامحه کار
bide one's time <idiom>	صبورانه منتظر فرصت بودن
opportunity cost	هزینه فرصت از دست رفته
lose ground	فرصت خود را ازدست دادن
extras	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extra-	کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
shot	فرصت ضربت توپ بازی
shots	فرصت ضربت توپ بازی
deliberate breaching	نفوذ با فرصت در میدان مین

time