English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 215 (33 milliseconds)
English Persian
make time فرصت کردن
Search result with all words
wind سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
exploit از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploits از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
seize اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seizes اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
steal از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
deliberate breaching پاک کردن با فرصت میدان مین
gain opportunity اغتنام فرصت کردن
to play one's card well از فرصت خود استفاده کامل کردن
To take advantage of an opportunity. از فرصت استفاده کردن
Other Matches
to take time by the forelock فرصت راغنیمت شمردن فرصت
spaces فرصت
chare فرصت
oportunity فرصت
opportunity فرصت
space فرصت
season فرصت
deliberating با فرصت
seasoned فرصت
deliberate با فرصت
deliberates با فرصت
deliberations فرصت
deliberation فرصت
deliberated با فرصت
deliberate attack تک با فرصت
occasion فرصت
opportunities فرصت
chars فرصت
timed فرصت
breather فرصت
occasioned فرصت
at one's leisure سر فرصت
times فرصت
charring فرصت
char فرصت
time فرصت
occasions فرصت
seasons فرصت
occasioning فرصت
breathers فرصت
timed فرصت مجال
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
opportunism فرصت طلبی
chances فرصت بل گرفتن
tidewaiter درانتظار فرصت
vantage تفوق فرصت
breathing gap فرصت سر خاراندن
chanced فرصت مجال
betimes در اولین فرصت
time فرصت موقع
get a break <idiom> فرصت داشتن
foot in the door <idiom> گشایش یا فرصت
chances فرصت مجال
times فرصت مجال
tidewaiter مترصد فرصت
last-ditch آخرین فرصت
chance فرصت مجال
head starts فرصت برتری
head start فرصت برتری
times فرصت موقع
opportunity cost هزینه فرصت
time فرصت مجال
occasion فرصت مناسب
occasions فرصت مناسب
timed فرصت موقع
chanced فرصت بل گرفتن
deliberate breaching نفوذ با فرصت
market opportunity فرصت بازار
deliberate defense پدافند با فرصت
leisure فرصت مجال
chance فرصت بل گرفتن
occasioning فرصت مناسب
chancing فرصت مجال
chancing فرصت بل گرفتن
at leisure فرصت دار
occasioned فرصت مناسب
opportunist فرصت طلب
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
deadlines سررسید اخرین فرصت
deadline سررسید اخرین فرصت
lurked درانتظار فرصت بودن
lurking درانتظار فرصت بودن
to seize the opportunity فرصت را غنیمت شمردن
miss out on <idiom> ازدست دادن فرصت
at your earliest convenience در اولین فرصت مناسب
lurks درانتظار فرصت بودن
deliberate crossing عبور با فرصت از رودخانه
snapat the chance فرصت را در اغوش بگیر
lurk درانتظار فرصت بودن
I'm up to my ears <idiom> فرصت سر خاراندن ندارم
To seize an opportunity . فرصت را غنیمت شمردن
he seized upon the chance فرصت راغنیمت شمرد
Go while the going is good . تا فرصت با قی است برو
gain opportunity فرصت را مغتنم شمردن
opportunity to invest فرصت سرمایه گذاری
watch one's time مراقب فرصت بودن
to miss the buy فرصت را ازدست دادن
to cathan an opportunity فرصت راغنیمت شمردن
on the first occasion در نخستین وهله یا فرصت
miss the boat <idiom> ازدست دادن فرصت
extra- کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
extras کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
lose ground فرصت خود را ازدست دادن
deliberate breaching نفوذ با فرصت در میدان مین
temporizer فرصت طلب ومسامحه کار
extra کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
bide one's time <idiom> صبورانه منتظر فرصت بودن
opportunity cost هزینه فرصت از دست رفته
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
underdog فرصت برد به حریف ندادن
shot فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
He is an opportunist. آدم فرصت طلبی است
shots فرصت ضربت توپ بازی
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . این فرصت را از دست ندهید
underdogs فرصت برد به حریف ندادن
deliberated عملیات با فرصت پیش بینی شده
chanced فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
handing تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberating عملیات با فرصت پیش بینی شده
Before it is too late . while one has the chance . اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
deliberates عملیات با فرصت پیش بینی شده
I dont have time to go to the movies . فرصت نمی کنم به سینما بروم
hand تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
chance فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberate عملیات با فرصت پیش بینی شده
to give one his revenge فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
chancing فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
This is my last chance . این برایم آخرین فرصت است
slow fire یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
leisure hours ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
chances فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch <idiom> متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
Time lost cannot be won again. <idiom> فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
i do it at odd moments هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter . فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
occasional وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting games صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting game صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
there is no time like the present <idiom> سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
inning گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
closing date اخرین روز اخرین فرصت
quarantining در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosses تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
preaches وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
sterilize گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
to use effort کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
sterilizes گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
infringing تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
support حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
infringe تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
sterilises گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com