Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
raise pistol
فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
Other Matches
pistol clasp
قفل طپانچه نشان شرکت درمسابقه تیراندازی با طپانچه
return pistol
طپانچه ها به جای خود طپانچه را بگذارید
action
فرمان حاضر به تیر
actions
فرمان حاضر به تیر
on
فرمان سمت خوب درتیراندازی با تانک لوله تانک در سمت هدف است
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
pistol
طپانچه
pistols
طپانچه
triangle exercise
تمرین مثلث گیری درتیراندازی
colts
نوعی طپانچه
pistoleer
مسلح به طپانچه
pocket pistol
طپانچه جیبی
colt
نوعی طپانچه
faker
هواپیمای تمرینی درتیراندازی پدافند هوایی
very pistol
طپانچه فشفشه انداز
zipgun
طپانچه دست ساخته
very pistol
طپانچه اعلام خطر
pistol clasp
گیره نگهدارنده طپانچه
pistoleer
سرباز طپانچه دار
zero
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeroes
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
zeros
تنظیم کردن دید برای دقت درتیراندازی
ctrl break
در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
magna carta
فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
magna charta
فرمان کبیر یا فرمان ازادی صادره از طرف جان پادشاه انگلیس در سال 5121
sound off
فرمان موزیک را شروع کنید فرمان مارش کوتاه
controlled stick steering
دستگاه فرمان کنترل شده اهرم فرمان خودکار
stand fast
فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان توقف درتوپخانه یا فرمان بایست به جای خود
steering
فرمان ماشین سیستم فرمان یا هدایت
cases
جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case
جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
forward march
فرمان قدم رو فرمان پیش
guide on me
فرمان پشت سر من پیش مرا تعقیب کنید فرمان پشت سر من
close interval
فرمان " فاصله جمع " فرمان " جمع به جلو "
computer controlled machine
دستگاه با فرمان کامپیوتری دستگاه با فرمان الکترونیکی
close ranks
فرمان " صفها جمع " فرمان " فاصله جمع "
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
spinwriter
چاپگر کامپیوتر با کیفیت بالا نوع خاصی از چاپگرکامپیوتری با کیفیت بالا
lead curve
خط منحنی گرفتن سبقت درتیراندازی منحنی سبقت توپ
vertically
از بالا به پایین یا حرکت بالا و پایین در زاویه راست افق
cancel check firing
فرمان بازرسی اتش ملغی فرمان بازرسی اتش لغو
present
حاضر
in the saddle
حاضر
existing
حاضر
ubiquitous
حاضر
presented
حاضر
presenting
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
stocked
:حاضر
agreeable
حاضر
stock
:حاضر
presents
حاضر
the clouds above
ابرهای بالا یا بالا سر
roll call
حاضر و غایب
at present
در حال حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
attending
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
at the moment
در حال حاضر
ready wit
حاضر جوابی
rigs
وضع حاضر
rigged
وضع حاضر
delicatessen
اغذیه حاضر
rig
وضع حاضر
attend
حاضر بودن
operational
حاضر به کار
readied
حاضر به کار
existing
در حال حاضر
readying
قبضه حاضر
to e. an appearance
حاضر شدن
omnipresent
همه جا حاضر
toss off
<idiom>
حاضر جواب
get ready
حاضر شدن
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
repartee
حاضر جوابی
ready
قبضه حاضر
stand by
حاضر بودن
readiness to report
حاضر جوابی
readied
قبضه حاضر
readies
حاضر به کار
readies
قبضه حاضر
here
بدینسو حاضر
action front
حاضر به تیر
omnipresent
حاضر در همه جا
ready
حاضر به کار
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
readying
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
currents
در حال حاضر
current
در حال حاضر
active
حاضر بخدمت
make ready
حاضر شدن
johnny on the sopt
حاضر و اماده
willing
حاضر خواهان
at the present moment
درحال حاضر
operationally ready
حاضر به کار
dat
سیستم ضبط صورت به صورت اطلاعات دیجیتال روی نوار مغناطیسی که تولید مجدد با کیفیت بالا دارد ونیز نوار با فرفیت بالا برای سیستم پشتیبانی
roll-calls
حاضر و غایب کردن
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
get ready
حاضر کردن یا شدن
i agreed to go
حاضر شدم بروم
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
roll-call
حاضر و غایب کردن
obliging
حاضر خدمات مهربان
show up
سر موقع حاضر شدن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
march order
حاضر براه کردن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
to conjure up
با سحر حاضر کردن
fair game
طعمهی حاضر و آماده
ready position
حالت حاضر به تیر
operational route
جاده حاضر به کار
unready
غیراماده حاضر نشده
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
he refused to go
حاضر نشد برود
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
fitting out
حاضر کردن ناو
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
attender
شخص حاضر در جایی
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
call the roll
حاضر و غایب کردن
tacit collusion
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
get ready
اماده شدن حاضر کردن
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
show up
حاضر شدن حضور یافتن
embattle
حاضر شدن برای جنگ
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
make ready
اماده شدن حاضر کردن
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
hath
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
actual job
[job held]
[occupation held]
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
colours
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colour
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
embattle
حاضر بجنگ شدن تحت فشار شدید قرار دادن
individual demand schedule
صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
resident school
مدارس حضوری یا مدارسی که شاگرد عملا در کلاس حاضر میشود
apl
یک زبان برنامه نویسی سطح بالا زبان برنامه نویسی رویه گرای سطح بالا برای محاسبات علمی و ریاضی
window
فضایی در صفحه نمایش که اپراتور در حال حاضر آنجا کار میکند
inactive
پنجرهای که نمایش داده میشود ولی در حال حاضر استفاده نمیشود
front de liberation national
فعالیت می کرد و در حال حاضر تنها حزب سیاسی الجزایر است
minuteman
داوطلبانی که متعهد بودند بمحض احضار حاضر بخدمت نظام شوند
activity
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
docket
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
exclusion principle
اگر بتوان مانع استفاده کالا توسط کسانی که حاضر بپرداخت هزینه
activities
تعداد فایل هایی که در حال حاضر در مقایسه با کل آنها استفاده شده اند
docketed
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
storage
فضای موقت حافظه برای داده هایی که در حال حاضر پردازش می شوند
docketing
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
dockets
صورت پروندههای حاضر برای رسیدگی که به وسیله منشی دادگاه تنظیم میشود
pull up
بالا کشیدن هواپیما بالا کشیدن
unpopulated
تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
workspace
فضایی در حافظه که برای استفاده آماده است یا در حال حاضر اپراتور در آن کار میکند
instituted
فرمان
edicts
فرمان
ordinance
فرمان
drive
فرمان
commands
فرمان
ordinances
فرمان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com