Dictiornary-Farsi | فرهنگ پذیرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (2 milliseconds)

English	Persian
acculturate	فرهنگ پذیرفتن


Other Matches

onomasticon	فرهنگ نامهای خاص فرهنگ اسامی مردم
lexicons	فرهنگ
lowbrow	بی فرهنگ
dictionaries	فرهنگ
dictionary	فرهنگ
kultur	فرهنگ
lexicon	فرهنگ
culture	فرهنگ
culturing	فرهنگ
cultures	فرهنگ
gradus	فرهنگ عروضی
iranism	فرهنگ ایرانی
ministry education	وزارت فرهنگ
ministry of education	وزارت فرهنگ
national culture	فرهنگ ملی
graecism	فرهنگ یونانی
rhyming dictionary	فرهنگ قوافی
thesauruses	فرهنگ جامع
gazetteer	فرهنگ جغرافیایی
etymologicon	فرهنگ مشتقات
educative	فرهنگ بخش
lexicography	فرهنگ نویسی
folklore	فرهنگ قومی
abclution	فرهنگ ناپذیری
an a to a dictionary	ضمیمه فرهنگ
armenian	فرهنگ ارمنی
data dictionary	فرهنگ داده ها
deculturation	فرهنگ زدایی
deculturation	فرهنگ باختگی
enculturation	فرهنگ اموزی
class culture	فرهنگ طبقهای
encyclopaedia	فرهنگ جامع
thesaurus	فرهنگ جامع
subcultures	خرده فرهنگ
vocabulary	فرهنگ لغات
vocabularies	فرهنگ لغات
Arabic	فرهنگ عربی
dictionary	فرهنگ لغات
glossary	فرهنگ لغات
lexicon [dictionary]	فرهنگ لغات
word book	فرهنگ لغات
wordbook	فرهنگ لغات
dictionaries	فرهنگ لغات
dictionary	فرهنگ لغات
acculturation	فرهنگ پذیری
urbiculture	شهر فرهنگ
subculture	فرهنگ فرعی
subculture	خرده فرهنگ
subcultures	فرهنگ فرعی
walking dictionary	فرهنگ متحرک
take by storm <idiom>	پذیرفتن
admitting	پذیرفتن
admits	پذیرفتن
embracing	پذیرفتن
take in	پذیرفتن
to take in	پذیرفتن
admit	پذیرفتن
hears	پذیرفتن
allows	پذیرفتن
accept	پذیرفتن
embraced	پذیرفتن
embraces	پذیرفتن
accepting	پذیرفتن
vouchsafing	پذیرفتن
allowing	پذیرفتن
vouchsafe	پذیرفتن
vouchsafed	پذیرفتن
allow	پذیرفتن
vouchsafes	پذیرفتن
embrace	پذیرفتن
accepts	پذیرفتن
hear	پذیرفتن
culture bound tests	ازمونهای فرهنگ- بسته
chung shin sooyak	فرهنگ اخلاقی تکواندو
culture free tests	ازمونهای فرهنگ- نابسته
lexical	وابسته به فرهنگ لغات
glossaries	فرهنگ لغات دشوار
glossary	فرهنگ لغات دشوار
eeglish persian dictionary	فرهنگ انگلیسی به فارسی
culture fair tests	ازمونهای فرهنگ- نابسته
lexical	وابسته به فرهنگ نویسی
hellenist	متخصص فرهنگ یونان
an a to a dictionary	ذیل یاملحقات فرهنگ
dictionary program	برنامه فرهنگ لغات
co opt	بهمکاری پذیرفتن
snap up	بیدرنگ پذیرفتن
stretch a point <idiom>	اتفاقی پذیرفتن
co-opt	بهمکاری پذیرفتن
to run away with	باشتاب پذیرفتن
to snatch at	باشتیاق پذیرفتن
co-opted	بهمکاری پذیرفتن
co-opting	بهمکاری پذیرفتن
acceptance of goods	پذیرفتن کالا
honor	پذیرفتن برات
hearken	بگوش دل پذیرفتن
co-opts	بهمکاری پذیرفتن
risks	پذیرفتن خطر
adoption	به فرزندی پذیرفتن
filiate	بفرزندی پذیرفتن
receive	رسیدن پذیرفتن
risked	پذیرفتن خطر
deign	لطفا پذیرفتن
risking	پذیرفتن خطر
risk	پذیرفتن خطر
deigned	لطفا پذیرفتن
deigning	لطفا پذیرفتن
deigns	لطفا پذیرفتن
adopt	به فرزندی پذیرفتن
adopting	به فرزندی پذیرفتن
receives	رسیدن پذیرفتن
adopts	به فرزندی پذیرفتن
it is ministerial to culture	وسیله ترقی فرهنگ است
glossaries	فرهنگ لغات فنی سفرنگ
occidentalism	پیروی از فرهنگ و تمدن باختری
germanist	دانشمند فرهنگ و زبان المانی
Brahmin	آدم با فرهنگ از طبقات بالا
lexicography	فرهنگ نویسی واژه نگاری
slavicist	محقق در فرهنگ وزبان اسلاوی
slavist	محقق در فرهنگ وزبان اسلاوی
vocabular	مربوط به فرهنگ لغات زبان
glossary	فرهنگ لغات فنی سفرنگ
americanist	متخصص زبان یا فرهنگ امریکایی
Brahmins	آدم با فرهنگ از طبقات بالا
co-opted	بعنوان همقطار پذیرفتن
listens	پذیرفتن استماع کردن
co-opt	بعنوان همقطار پذیرفتن
listened	پذیرفتن استماع کردن
to snap at an invitation	دعوتی را فورا پذیرفتن
to toe the line	برنامه حزبی را پذیرفتن
adopts	درمیان خود پذیرفتن
co opt	بعنوان همقطار پذیرفتن
listen	پذیرفتن استماع کردن
pig in a poke <idiom>	چشم بسته پذیرفتن
listening	پذیرفتن استماع کردن
to take a bet	پذیرفتن گرویا شرط
adopting	درمیان خود پذیرفتن
to accept a job	کاری [شغلی] را پذیرفتن
westernized	تمدن غربی را پذیرفتن
westernizes	تمدن غربی را پذیرفتن
affiliates	به فرزندی پذیرفتن مربوط
co option	پذیرفتن بعنوان همکار
co optation	پذیرفتن بعنوان همکار
westernizing	تمدن غربی را پذیرفتن
matriculates	قبول کردن پذیرفتن
affiliate	به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated	به فرزندی پذیرفتن مربوط
adhibit	ترتیب دادن پذیرفتن
affiliating	به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernize	تمدن غربی را پذیرفتن
allowing	پذیرفتن اعطاء کردن
matriculate	قبول کردن پذیرفتن
matriculated	قبول کردن پذیرفتن
matriculating	قبول کردن پذیرفتن
westernised	تمدن غربی را پذیرفتن
co-opting	بعنوان همقطار پذیرفتن
adopt	درمیان خود پذیرفتن
co-opts	بعنوان همقطار پذیرفتن
allows	پذیرفتن اعطاء کردن
to grant an application	درخواست نامه ای را پذیرفتن
westernises	تمدن غربی را پذیرفتن
westernising	تمدن غربی را پذیرفتن
allow	پذیرفتن اعطاء کردن
A dictionary tell you what words mean .	فرهنگ زبان معنی کلمات را میدهد
intercultural	وابسته به فرهنگ دو کشور بین فرهنگی
philistia	ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی
philistines	ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی
culturist	فرهنگ خواه هواخواه تهذیب وپرورش
philistine	ادم بی فرهنگ وبی ذوق ومادی
to accept this token of my esteem	پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
judaize	اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
to have [or bear] a maximum [minimum] load of something	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
eat humble pie <idiom>	پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
takes	پذیرفتن موثر واقع شدن
take	پذیرفتن موثر واقع شدن
Indian style	[سبک معماری هندی متاثر از فرهنگ غربی]
Don't touch me!; Don't you touch me!	به من خیلی نزدیک نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
acquisitions	پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall [American English]	مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
acquisition	پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody	مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
Take somebody at his word.	حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to snap up	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
strike out <idiom>	رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
face up to <idiom>	پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
acculturate	نقل و انتقال دادن فرهنگ یک جامعه به جامعهء دیگر
This dictionary has many examples of how idioms are used .	این فرهنگ مثالهای زیادی از کاربرد اصطلاحات دارد
Don't touch me!; Don't you touch me!	وارد منطقه شخصی من نشو ! [یک متر در فرهنگ باختر]
humanism	مسلک نوع پرستی و انسان دوستی ادبیات و فرهنگ
accept as true	گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
bosoms	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
To accpt the consequences . to face the music .	پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
to overtax oneself	بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
to bite the bullet <idiom>	پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
bosom	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
occidentalist	کسیکه فرهنگ و اداب باختریان را جستجو میکند باختر شناس
This dictionary is published(printed) in three volumes.	این فرهنگ زبان درسه جلد منتشر گردیده است
billet	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeted	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billets	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل