Dictiornary-Farsi | فروش به منظور تصفیه حراج | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (11 milliseconds)

English	Persian
clearance sale	فروش به منظور تصفیه حراج
clearance sales	فروش به منظور تصفیه حراج


Other Matches

sale by auction	فروش به وسیله حراج
auction sale	فروش به وسیله حراج
auction sale without reserve	فروش به وسیله حراج بدون ذکر قیمت پایه
mark-down	قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
mark-downs	قیمت کالا را به منظور فروش پایین اوردن
puffer	کسی که در حراج از طرف صاحب مال مورد حراج شرکت میکند
carring over	تعویق تصفیه حساب در خریدو فروش سهام برای انتقال مال یا تسلیم مبیع مهلت تعیین کردن
dumping	صدور کالا به کشوردیگر و فروش ان به بهای کمتر از بهای عادی به منظور فلج ساختن صنایع داخلی ان کشور
woollen draper	پشمینه فروش ماهوت فروش شال فروش
on licence	پروانه فروش ابجو یا نوشابههای دیگر که در همان جایگاه فروش گسازده شود
pearlies	جامه میوه فروش یا سبزی فروش دوره گرد که دکمههای مروارید دارد
wine seller	میفروش باده فروش شراب فروش خمار
sale maximization	به حداکثر رسانیدن فروش ماکزیمم فروش
sales force	نیروی فروش کارکنان قسمت فروش
hard sell	سخت کوشی در فروش فروش مجدانه
optional claiming race	مسابقهای که صاحب اسب ازادی در فروش یا خودداری از فروش اسب دارد
auctioning	حراج
auctions	حراج
sale	حراج
public sale	حراج
licit	حراج
outlet	حراج
sale by auction	حراج
sales	حراج
bazaar	حراج
auction	حراج
auctioned	حراج
outlets	حراج
foreign military sales	فروش نظامی خارجی فروش مواد و تجهیزات فروش مواد و تجهیزات نظامی به خارجیان
auctioneer	دلال حراج
to put up to a	حراج کردن
confiscating	حراج کردن
confiscating	مصادره حراج
auctioneer	حراج کننده
confiscates	حراج کردن
confiscates	مصادره حراج
confiscate	حراج کردن
confiscate	مصادره حراج
to sell by a	حراج کردن
to sell or pat up at a	حراج کردن
auctioneer	متصدی حراج
resale	حراج مجدد
bids	پیشنهاد حراج
dutch auction	حراج هلندی
outcry	حراج مزایده
outcries	حراج مزایده
sell by auction	حراج کردن
auctioneers	حراج گذار
sale price	قیمت حراج
auctioneers	متصدی حراج
auctioneers	حراج کننده
auctioneers	دلال حراج
auctioneer	حراج گذار
bid	پیشنهاد حراج
pileferable	اقلام قابل حراج
salvage	حراج کردن حراجی
article of roup	اموال مورد حراج
pilefered shipment	کالای حراج شده
salvages	حراج کردن حراجی
salvaged	حراج کردن حراجی
salvaging	حراج کردن حراجی
bidder	پیشنهاد دهنده در حراج
hammers	چوب حراج خوردن
hammered	چوب حراج خوردن
hammer	چوب حراج خوردن
reserve price	قیمت پایه در حراج
bidders	پیشنهاد دهنده در حراج
auction of rug	حراج و مزایده فرش
auctioned	حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctions	حراج کردن بمزایده گذاشتن
auctioning	حراج کردن بمزایده گذاشتن
auction	حراج کردن بمزایده گذاشتن
pilefered shipment	کالای فرسوده حراج شده
white sale <idiom>	حراج حوله ،پارچه کتان
furriers	خز فروش پوست فروش
furrier	خز فروش پوست فروش
auction house	شرکی کهکارش برگزار کردن حراج باشد
rummage sale	حراج هدایای تقدیمی بکلیسابرای امور خیریه
sales promotion	افزایش فروش از راه تبلیغات افزایش فروش
purpose	منظور
purposeless	بی منظور
with the intention of	به منظور
scope	منظور
purposes	منظور
views	منظور
purpose of the dam	منظور از سد
aim	منظور
aimed	منظور
aims	منظور
viewing	منظور
with the view of	به منظور
meanings	منظور
objectless	بی منظور
view	منظور
viewed	منظور
intentions	منظور
intention	منظور
sake	منظور
with a view to	به منظور
prick	منظور
meaning	منظور
pricks	منظور
pricking	منظور
pricked	منظور
to what purpose	برای چه منظور
whereto	بچه منظور
appropriated <adj.> <past-p.>	منظور شده
get at <idiom>	منظور داشتن
for publicity purposes	به منظور تبلیغ
provided <adj.> <past-p.>	منظور شده
whereunto	بچه منظور
objectives	هدف منظور
intent	معنی منظور
allocating	منظور کردن
scope	منظور از عملیات
allocates	منظور کردن
scope	منظور مفاد
to make allowance	منظور کردن
allocate	منظور کردن
objectives	منظور ازعملیات
objective	هدف منظور
objective	منظور ازعملیات
laid on <past-p.>	منظور شده
intention	قصد و منظور
intentions	قصد و منظور
self defeating	علیه منظور خود
self-defeating	علیه منظور خود
adhoc	تنها به این منظور
to make oneself clear <idiom>	منظور را روشن کردن
to mean	منظور [داشتن] این است
paper gold	منظور حق برداشت مخصوص است
What does it exactly mean?	منظور از این دقیقا چه است؟
to mean to do something	منظور انجام کاری را داشتن
malingering	تعارض به منظور فرار ازخدمت
(can't) make head nor tail of something <idiom>	فهمیدن ،یافتن منظور چیزی
bridgeware	برنامههای کامپیوتری به منظور ترجمه دستورالعملها
assessment	تقویم ارزیابی به منظور تعیین مالیات
assessment	تقدیم قیمت به منظور تعیین مالیات
assessments	تقدیم قیمت به منظور تعیین مالیات
assessments	تقویم ارزیابی به منظور تعیین مالیات
adjutant's call	احضار یکانها به منظور انجام تشریفات
oligopoly	انحصار چند جانبه فروش انحصار چند قطبی فروش
clearance	تصفیه
arrangements	تصفیه
rectification	تصفیه
percolation	تصفیه
arrangement	تصفیه
water softeners	اب تصفیه کن
water softener	اب تصفیه کن
administrations	تصفیه
infiltration	تصفیه
administration	تصفیه
liquidation	تصفیه
adjustment	تصفیه
adjustments	تصفیه
depuration	تصفیه
clarification	تصفیه
settlement	تصفیه
settlements	تصفیه
purgation	تصفیه
conciliation	تصفیه
water purification	تصفیه اب
fining	تصفیه
expurgation	تصفیه
it did not meet our views	منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
capitalized expense	در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
declared value	قیمت اعلام شده به منظور تعیین مالیات
scope	طول زنجیر ارتفاع سنج ناو منظور
vendible	قابل فروش جنس قابل فروش
vendable	قابل فروش جنس قابل فروش
depurate	تصفیه کردن
calcine	تصفیه کردن
expurgator	تصفیه کننده
depurative	تصفیه کننده
refine	تصفیه کردن
administrator	مدیر تصفیه
secondary treatment	تصفیه دومین
depurator	تصفیه کننده
clarify	تصفیه شدن
to pay out	تصفیه کردن
to pay off	تصفیه کردن
water sterilizing bag	کیف تصفیه اب
refines	تصفیه شدن
break up price	بهای تصفیه
accommodated	تصفیه کردن
to a upon	تصفیه کردن
depuratory	تصفیه کننده
administrators	مدیر تصفیه
have it out with someone <idiom>	تصفیه حساب
calcining klin	بوته تصفیه
refine	تصفیه شدن
refines	تصفیه کردن
calcining method	روش تصفیه
average adjustment	تصفیه خسارت
to set at rest	تصفیه کردن
rectify	تصفیه کردن
rectifies	تصفیه کردن
rectified	تصفیه کردن
administer	تصفیه کردن
administered	تصفیه کردن