Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (7 milliseconds)
English
Persian
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
Other Matches
impressure
اعمال نیرو بر روی چیزی فشار و زور درامری
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
advance
حرکت دادن چیزی به جلو
advances
حرکت دادن چیزی به جلو
advancing
حرکت دادن چیزی به جلو
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
to press the button
دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
modification
تغییر اعمال شده به چیزی
continues
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue
ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
inserts
قرار دادن چیزی در چیزی
insert
قرار دادن چیزی در چیزی
inserting
قرار دادن چیزی در چیزی
to lean something against something
چیزی را به چیزی تکیه دادن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to push for an answer
[in reference to something]
برای پاسخ فشار آوردن
[در رابطه با چیزی]
to tax someone
[something]
بیش از اندازه بارکردن
[فشار آوردن بر]
کسی
[چیزی]
work off
<idiom>
اجبار چیزی به حرکت
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
accosting
در امتداد چیزی حرکت کردن
accost
در امتداد چیزی حرکت کردن
accosted
در امتداد چیزی حرکت کردن
accosts
در امتداد چیزی حرکت کردن
drill press
متهای که با فشار دست یاماشین چیزی را حفر میکند مته فشاری
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to put any one up to something
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
To bring pressure to bear . To exert pressure .
اعمال فشار کردن
string out
<idiom>
کش دادن چیزی
To let something slip thru ones fingers .
چیزی را از کف دادن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
squeeze
[آبگیری از فرش با اعمال فشار]
put in
قرار دادن چیزی در
to smell
[of]
بوی
[چیزی]
دادن
integrating
درشکم چیزی جا دادن
to book something
چیزی را سفارش دادن
to pass somebody something
به کسی چیزی دادن
to hand somebody something
به کسی چیزی دادن
integrates
درشکم چیزی جا دادن
to buoy something
[up]
به کسی
[چیزی]
دل دادن
integrate
درشکم چیزی جا دادن
to lean against something
پشت دادن به چیزی
reimbursed
خرج چیزی را دادن
to put in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
reimbursing
خرج چیزی را دادن
to let something
[British E]
[Real Estate]
اجاره دادن چیزی
to plug in
گماشتن در
[در چیزی جا دادن]
boosting
افزایش دادن چیزی
boosts
افزایش دادن چیزی
to let something on a lease
اجاره دادن چیزی
boosted
افزایش دادن چیزی
reimburses
خرج چیزی را دادن
hand in
<idiom>
به کسی چیزی دادن
reimburse
خرج چیزی را دادن
to rent out something
اجاره دادن چیزی
prevent
توقف رخ دادن چیزی
prevented
توقف رخ دادن چیزی
to hire out something
اجاره دادن چیزی
preventing
توقف رخ دادن چیزی
prevents
توقف رخ دادن چیزی
boost
افزایش دادن چیزی
give away
<idiom>
دادن چیزی به کسی
pushed
چیزی را زور دادن
to cut down
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut back
[on]
something
چیزی را کاهش دادن
to cut something
چیزی را کاهش دادن
pushes
چیزی را زور دادن
measure
توقف رخ دادن چیزی
locus in quo
جای رخ دادن چیزی
push
چیزی را زور دادن
to rent out something
کرایه دادن چیزی
to let something
[British E]
[Real Estate]
کرایه دادن چیزی
to hire out something
کرایه دادن چیزی
to let something on a lease
کرایه دادن چیزی
to press against any thing
بر چیزی فشار اوردن بچیزی زور اوردن
contains
قرار دادن چیزی در درون
transfuse
چیزی را نقل وانتقال دادن
hard on (someone/something)
<idiom>
آزار دادن کسی یا چیزی
moves
تغییر دادن محل چیزی
redone
انجام دادن مجدد چیزی
redoing
انجام دادن مجدد چیزی
movement
تغییر دادن محل چیزی
to get something to somebody
تحویل دادن چیزی به کسی
to drop something off
[at someone's]
چیزی را
[به کسی ]
تحویل دادن
to permit somebody something
به کسی اجازه چیزی را دادن
redoes
انجام دادن مجدد چیزی
to jump at something
[colloquial]
به چیزی واکنش نشان دادن
to weigh in
[on something]
تذکر دادن
[در مورد چیزی]
redo
انجام دادن مجدد چیزی
overglaze
روی چیزی را لعاب دادن
to fire up something
با تحریک چیزی را افزایش دادن
contained
قرار دادن چیزی در درون
embowel
در شکم چیزی قرار دادن
to equip something
چیزی را ساز و برگ دادن
redid
انجام دادن مجدد چیزی
contain
قرار دادن چیزی در درون
pitch in
<idiom>
به چیزی پول یا کمک دادن
finishes
انجام دادن چیزی تا انتها
finish
انجام دادن چیزی تا انتها
moved
تغییر دادن محل چیزی
epitomizing
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomize
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomises
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomised
صورت خارجی به چیزی دادن
setover
روی چیزی قرار دادن
to put something to the vote
درباره چیزی رای دادن
catch up with (someone or something)
<idiom>
وقف دادن به کسی یا چیزی
to give somebody
[something]
a helping hand
به کسی
[چیزی ]
یک دست دادن
to cause the downfall of somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to p athing to a person
کسی را از چیزی بهره دادن
representations
عمل نشان دادن چیزی
epitomizes
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomized
صورت خارجی به چیزی دادن
epitomising
صورت خارجی به چیزی دادن
representation
عمل نشان دادن چیزی
to discern someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
to make out someone
[something]
تشخیص دادن کسی
[چیزی]
prevention
مانع رخ دادن چیزی شدن
to bring down somebody
[something]
کسی
[چیزی]
را شکست دادن
to make amends for something
کفاره دادن برای چیزی
to atone for something
کفاره دادن برای چیزی
move
تغییر دادن محل چیزی
settle a score with someone
<idiom>
عین چیزی را به کسی پس دادن
piezoelectric
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
to proffer
[somebody something ]
[something to somebody]
[formal]
اظهار نظر دادن در باره چیزی
ends
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
have eyes only for
<idiom>
همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
debunk
توخالی بودن چیزی را نشان دادن
ascription
عمل نسبت دادن به چیزی اتصاف
impacts
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
ended
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
end
خاتمه دادن یا متوقف کردن چیزی
impact
اثر گذاشتن یا اهمیت دادن به چیزی
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
to tease a person for a thing
کسیرابرای دادن چیزی بستوه اوردن
positioned
قرار دادن چیزی در محل خاص
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
demonstrating
نشان دادن نحوه کار چیزی
position
قرار دادن چیزی در محل خاص
demonstrates
نشان دادن نحوه کار چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com