Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
biosphere
فضای زیست
life space
فضای زیست
Other Matches
to tip something
[British E]
ته نشین شدن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
ذخیره کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
to tip something
[British E]
رسوب کردن چیزی
[محیط زیست]
[بوم شناسی]
[حفاظت محیط زیست]
eco-branch
شعبه زیست بوم
[شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation
نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
bin storage space
فضای انبار قطعات بسته بندی نشده فضای انبار قطعات روباز
ullage
فضای خالی داخل محفظه سوخت موشک فضای بازداخل محفظه سوخت
symbion
هم زیست
biogen
زیست زا
bio-
زیست -
performance of the dam
زیست سد
subsistence
زیست
biotype
زیست گروه
inhabitant
زیست کننده در
biospher
زیست کره
viability
زیست پذیری
work
زیست عمل
biopolymer
زیست بسپار
environment
محیط زیست
subsistence
مربوط به زیست
environments
محیط زیست
subsistence
وسایل زیست
biophysics
زیست- فیزیک
biotechnology
زیست فناوری
life force
زیست نیرو
joie de vivre
زیست شادی
homelands
زیست بوم
homeland
زیست بوم
eco-
زیست بوم
libidinal
زیست مایهای
biological clock
زیست گشت
biogases
زیست گاز
biogas
زیست گاز
existence
زیست موجودیت
existences
زیست موجودیت
biosphere
زیست کره
exvia
برون زیست
libido
زیست مایه
libidos
زیست مایه
biosphere
زیست سپهر
modus vivendi
شیوه زیست
worked
زیست عمل
colony
زیست گاه
biochemist
زیست شیمیدان
settlements
زیست گاه
settlement
زیست گاه
biogenetic
زیست زادی
biochemistry
زیست- شیمی
biology
زیست شناسی
biological
زیست شناختی
biological chemistry
زیست شیمی
biologically
زیست شناختی
biogenesis
زیست زاد
biochemistry
زیست شیمی
subsists
زیست کردن
liveware
زیست افزار
biologism
زیست شناسی
biologist
زیست شناس
bioluminescence
زیست تابی
biomass
زیست توده
livability
زیست پذیری
biome
اقلیم زیست
biome
زیست بوم
biomechanics
زیست مکانیک
biometrics
زیست سنجی
biometrics
زیست سنجش
biometry
زیست سنجی
biogeography
زیست جغرافی
biogeographic
زیست جغرافیایی
biogenosphere
زیست سپهر
subsisting
زیست کردن
biochemists
زیست شیمیدان
subsisted
زیست کردن
subsist
زیست کردن
biogenic
زیست زاییده
biogenosphere
زیست کره
aerospace projection operations
عملیات مخصوص گسترش منطقه فضای هوایی عملیات مخصوص توسعه منطقه فضای هوایی
human biometric
زیست سنجی انسانی
life zone
منطقه زیست شناسی
lacustrine
زیست کننده دردریاچه
limnic
زیست کننده در اب شیرین
proclimax
منطقه زیست جانوریاگیاهی
limicoline
زیست کننده درساحل
phenology
زیست پدیده شناسی
limnetic
زیست کننده در اب شیرین
environmentalist
محیط زیست شناس
geobiology
زمین زیست شناسی
coexistent
باهم زیست کننده
biomass pyramid
هرم زیست توده
biologism
زیست شناختی نگری
biological control
کنترل زیست شناختی
bioclimatology
زیست اقلیم شناسی
biocid
زیست کش مانع حیات
biochron
زیست زمان جانداران
biochemical catalyst
کاتالیزور زیست شیمیایی
environmental benefit
فواید زیست محیطی
environmental conservation
حفافت محیط زیست
environmentalists
محیط زیست شناس
environmentalists
محیط زیست گرا
fluvial
زیست کننده در رودخانه
biodegradable
زیست تجزیه پذیر
environmentalism
محیط زیست گرایی
environmentalism
محیط زیست شناسی
environmental impact
نشانزد زیست محیطی
environmental costs
مضار زیست محیطی
viable
زیست پذیر ماندنی
psychobiology
روانشناسی زیست شناختی
environmentalist
محیط زیست گرا
saltwater
زیست کننده در اب شور
stenobathic
درعمق کم زیست کننده
environmental protection
حفاظت محیط زیست
amylum
نشاسته
[زیست شیمی]
eco-technology
فناوری زیست بوم
eco-tech
فناوری زیست بوم
biochemistry
بیوشیمی
[زیست شیمی]
biological chemistry
بیوشیمی
[زیست شیمی]
live-in
زیست کننده در محل کار
biologic
زیست شناسی معرفت الحیات
green PC
رایانه زیست بوم دوستانه
host organism
ارگانیسم میزبان
[زیست شناسی]
genetic screen
بررسی ژن
[پزشکی]
[زیست شناسی]
genetic analysis
بررسی ژن
[پزشکی]
[زیست شناسی]
gene analysis
بررسی ژن
[پزشکی]
[زیست شناسی]
host
ارگانیسم میزبان
[زیست شناسی]
to be parasitic
[on]
پارازیتی شدن
[زیست شناسی]
to be parasitic
[on]
انگلی شدن
[زیست شناسی]
saxatile
درسنگ زیست کننده یا روییده
mesarch
زیست کننده درناحیه مرطوب
biochemical oxygen demand
نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
may fly
حشرهای که یک روز زیست میکند
xerophile
قابل زیست در محیطهای خشک
lentic
زیست کننده در ابهای راکد
xerophilous
قابل زیست درمحیطهای خشک
b.o.d
نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
bio-
پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
limnologist
زیست شناس جانوران اب شیرین
bionic
وابسته به زیست سازه شناسی
biomass feedstock
مواد اولیه زیست توده
biological oxygen demand
نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
medial meniscus
منیسک داخلی
[زیست شناسی]
[کالبدشناسی]
gene analysis
بررسی ژنتیکی
[پزشکی]
[زیست شناسی]
genetic analysis
بررسی ژنتیکی
[پزشکی]
[زیست شناسی]
genetic screen
بررسی ژنتیکی
[پزشکی]
[زیست شناسی]
starch
[Amylum]
نشاسته
[زیست شیمی]
[غذا و آشپزخانه]
paleontology
مبحث زیست شناسی دوران قدیم
biotecture
[معماری تاثیر گرفته از زیست شناسی]
nasopharyngeal tonsil
لوزه سوم
[کالبدشناسی]
[زیست شناسی]
xerophyte
گیاه زیست کننده درنواحی خشک و بی اب
halobiont
موجود زیست کننده دراب شور
environmental services
دوایر خدمات بهسازی محیط زیست
adenoid
لوزه سوم
[کالبدشناسی]
[زیست شناسی]
pharyngeal tonsil
لوزه سوم
[کالبدشناسی]
[زیست شناسی]
stenohaline
زیست کننده در اب شور به غلظت بخصوصی
the Green Dot®
[recycling symbol]
علامت نقطه سبز
[بازچرخی در محیط زیست]
biology
زیست شناسی زندگی حیوانی وگیاهی هرناحیه
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
java sparrow
نوعی مرغ جولا که در جاوه زیست میکند
pond life
جانوران بی مهره
[که دراستخرها و حوض ها زیست می کنند.]
lotic
زیست کننده بر روی امواج سریع السیر
paleontologist
ویژه گر زیست شناسی دوران قدیم یا کهنه سنگی
radiobiology
مبحث زیست شناسی مربوط به تشعشعات رادیو اکتیو
genetics
شاخهای از علم زیست شناسی که در باره انتقال وراثت
biodegraability
قابلیت تجزیه بیولوژیکی پذیرندگی فروافت زیست شناختی
to greenwash
نشان دادن که انگاری نگران محیط زیست باشند
phenology
مبحث رابطه بین اب وهواوتغییرات حاصله در پدیدههای زیست شناسی
limnology
بخشی از زیست شناسی که درباره موجودات اب شیرین بحث میکند
sere
تغییر وسیر تکاملی محیط زیست گیاهان وجانوران خشک
floorage
فضای صحن
reflector space
فضای بازتابی
covered space
فضای پوشیده
cylinder capacity
فضای سیلندر
acceleration space
فضای شتاب
dead space
فضای مرده
eucleadian space
فضای اقلیدسی
open area
فضای ازاد
out of door
فضای ازاد
gross space
فضای کلی
covered space
فضای سر پوشیده
phase space
فضای فاز
phase space
فضای فازی
coordination sphere
فضای کوئوردیناسیون
psychological space
فضای روانی
cellarage
فضای زیرزمین
subspace
فضای فرعی
atmospheric environement
فضای جوی
floor space
فضای اشکوب
fornix
فضای مجوف
deep space
فضای سه بعدی
free space
فضای ازاد
free space
فضای خالی
hollow space
فضای توخالی
image space
فضای تصویر
dead space
فضای راکد
lacuna
فضای خالی
workspace
فضای کاری
lebensraum
فضای حیاتی
work space
فضای دایر
bad break
فضای خالی
vacuity
فضای خالی
danger space
فضای خطرناک
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com